پاسخ اجمالی:
بر اساس روایات، برای انسانِ باتقوی واعظانی مانند تاريخ پيشينيان، قصرهاى ويران شده، جسم بى جان مردگان، وجدان بيدار آدمى، ستارگانِ فروزان آسمان، خورشيد و ماه درخشان، قامت خميده پيران، موى سپيد سالخوردگان، برگ هاى خشكيده درختان در فصل خزان، قبرهاى خاموش مردگان و قصرهاى ويران شده شاهان و ... وجود دارند كه هر يك از آنها با زبان بى زبانى درسى از عبرت را مى آموزند. به فرموده امام علی(ع): «مردگانى را كه بدون اختيار به سوى قبرهايشان مى برند براى پند و اندرز شما كافى هستند». بنابراين سخن حضرت که: «قلب خود را با موعظه زنده كن»، مفهوم وسيعى دارد كه تمام واعظان را شامل مى شود.
پاسخ تفصیلی:
هنگامى كه سخن از واعظ به ميان مى آيد، ذهن همه متوجه انسان فرهيخته و استادى روشن بين و مردى با تقوی مى شود كه با استفاده از آيات «قرآن مجيد» و روايات معصومين(عليهم السلام) و تجارب و مطالعاتى كه داشته به ديگران اندرز مى دهد. در حالى كه در روايات، از واعظان ديگرى غير از آن نيز نام برده شده است؛ از جمله حوادث تلخ و ناگوار دنيا و دگرگونى جهان كه امام علي(عليه السلام) در نامه 31 «نهج البلاغه» ادامه گفتار «أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ» به آن اشاره فرموده اند.
پندهاى ديگر، تاريخ پيشينيان، قصرهاى ويران شده، قبرهاى خاموش و ديار متروك آنهاست كه با زبان بى زبانى هزار گونه اندرز دارند و امام(عليه السلام) در ادامه همين سخن به آن اشاره فرموده است.
واعظ ديگرى كه در سخن ديگرى از امام(عليه السلام) در خطبه 188 آمده، جسم بى جان مردگان است مى فرمايد: «فَكَفَى وَاعِظاً بِمَوْتَى عَايَنْتُمُوهُمْ حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ غَيْرَ رَاكِبينَ»(1)؛ (مردگانى را كه بدون اختيار به سوى قبرهايشان مى برند براى پند و اندرز شما كافى هستند). اندرزگوى ديگرى كه در كلمات قصار امام(عليه السلام) آمده واعظ درونى؛ يعنى همان وجدان بيدار آدمى است مى فرمايد: «وَ مَنْ كَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ كَانَ عَلَيْهِ مِنَ اللهِ حَافِظٌ»(2)؛ (كسى كه از درون وجود خود واعظى داشته باشد خداوند حافظ و نگهبانى براى او قرار مى دهد). اين واعظ نفسانى همان است كه «قرآن مجيد» در سوره «شمس» به آن اشاره كرده مى فرمايد: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَها وَ تَقْوَاهَا»(3)؛ (و قسم به روح آدمى و آن كس كه آن را [آفريده و] موزون ساخته سپس فجور و تقوی [شر و خيرش] را به او الهام كرده است). واعظ ديگر همان است كه امام كاظم(عليه السلام) در برابر هارون الرشيد بيان كرد آن گاه كه هارون از امام(عليه السلام) تقاضاى موعظه كرد، آن حضرت در بيانى كوتاه و پر معنا فرمود: «مَا مِنْ شَيْءٍ تَرَاهُ عَيْنُكَ إِلَّا وَ فِيهِ مَوْعِظَةٌ»(4)؛ (هيچ چيزى را چشمت نمى بيند جز آنكه در آن موعظه اى است).
يعنى ستارگانِ فروزان آسمان، خورشيد و ماه درخشان، قامت خميده پيران، موى سپيد سالخوردگان، برگ هاى خشكيده درختان در فصل خزان، قبرهاى خاموش مردگان و قصرهاى ويران شده شاهان هر يك با زبان بى زبانى درسى از عبرت مى آموزند. اگر هارون تنها به حوادث تكان دهنده اى كه در تاريخ بنى اميّه و بنى عباس روى داد نگاه مى كرد بهترين اندرزها را به او مى آموخت.
بنابراين فرمايش امام(عليه السلام) که می فرماید: «أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ»؛ (قلب خود را با موعظه زنده كن) مفهوم وسيعى دارد كه تمام واعظان را شامل مى شود.
ابوالفرج اصفهانى در كتاب «الاغاني» مى نويسد: «خرقاء دختر نعمان [يكى از سران عرب] هنگامى كه مى خواست به عبادتگاه خود برود جادّه را از پارچه هاى حرير و ديبا و خز مفروش مى ساختند و كنيزان به استقبال او مى شتافتند و او را همراهى مى كردند تا به عبادتگاه برود و سپس به منزل خويش بازگردد. هنگامى كه سعد بن ابى وقاص به قادسيه آمد و لشكر ساسانيان شكست خورد و رستم فرمانده لشكر كشته شد، خرقاء نزد سعد آمد با كنيزان خود [به صورت اسيران] كه لباس هاى بسيار مندرس در تن داشتند [و آثار نكبت دنيا از سر و صورت خرقاء نمايان بود] سعد گفت: كدام يك از شما خرقاء هستيد؟ خرقاء خود را معرفى كرد، سپس افزود: دنيا دار زوال است و به يك حال نمى ماند، ما پادشاهان اين سرزمين بوديم خراج آن را براى ما مى آوردند و همه سر بر فرمان ما بودند، هنگامى كه دنيا به ما پشت كرد همه چيز ما را درهم كوبيد [اشاره به اينكه تو هم چنين روزى در پيش دارى]».(5)
نيز از محمد بن عبدالرحمان هاشمى نقل شده كه مى گويد: «يك روز عيد قربان بر مادرم وارد شدم زنى را با لباس هاى مندرس نزد او ديدم. مادرم رو به من كرد و گفت: آيا اين زن را مى شناسى؟ گفتم: نه. گفت: اين مادر جعفر برمكى [وزير معروف هارون] است. من به او سلام كردم گفتم: كمى از ماجراى زندگى خود براى من تعريف كن. گفت: جمله اى مى گويم كه درس عبرتى است براى هر كس كه آماده گرفتن عبرت است؛ فراموش نمى كنم [در عصر قدرت فرزندم جعفر] در يكى از همين روزهاى عيد قربان چهارصد كنيز داشتم با اين حال فكر مى كردم فرزندم جعفر حق مرا ادا نكرده؛ ولى امروز نزد شما آمده ام تقاضاى پوست دو گوسفند قربانى دارم كه يكى را زيرانداز و ديگرى را روى انداز خود كنم».(6)
به گفته شيخ بهايى:
«چشم عبرت بين چرا در قصر شاهان ننگرد *** تا چه سان از حادثات دور گردون شد خراب
پرده دارى مى كند بر طاق كسرى عنكبوت *** جغد نوبت مى زند بر قلعه افراسياب».(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.