پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) در پاسخ به معاويه كه با كلمات زننده و جسورانه و بى ادبانه امام(ع) را تهديد به جنگ مى كند می فرماید: «تو مرا به جنگ دعوت كردى [اگر راست مى گويى] مردم را كنار بگذار و خودت تنها به ميدان بيا و هر دو لشكر را از جنگ معاف كن تا بدانى چه كسى گناهان بر قلبش زنگار نهاده و چه كسى پرده بر ديده او افتاده است؟ من ابوالحسن هستم، قاتل جد و برادر و دايى تو در روز بدر، من بر مغز آنها كوبيدم و همان شمشير اكنون با من است و با همان قلب [و همان جرأت و شهامت] با دشمنم روبرو مى شوم، من نه بدعتى در دين گذاشته ام نه پيامبر جديدى انتخاب كرده ام من بر همان طريقى هستم كه شما پس از آنكه با اكراه آن را پذيرفتيد و با ميل خود تركش كرديد».
پاسخ تفصیلی:
امام علي(عليه السلام) در بخشی از نامه 10 «نهج البلاغه» که در جواب نامه معاویه نوشته شده است، به پاسخ بخشى از نامه معاويه مى پردازد؛ معاويه با كلمات زننده و جسورانه و بى ادبانه امام(عليه السلام) را تهديد به جنگ مى كند و حضرت را به عنوان كسى كه بر چشمش پرده افكنده شده و قلبش زنگار گرفته نام مى برد. راستى عجيب است كسى كه از بازماندگان عصر جاهليّت و فرزند سرسخت ترين دشمنان اسلام است به كسى كه تمام وجودش از كودكى تا پايان عمر در خدمت اسلام بوده و شجاع ترين مرد عرب شمرده مى شود اين گونه جسورانه سخن بگويد. به هر حال مى فرمايد: (تو مرا به جنگ دعوت كردى [اگر راست مى گويى] مردم را كنار بگذار و خودت تنها به ميدان بيا و هر دو لشكر را از جنگ معاف كن تا بدانى چه كسى گناهان بر قلبش زنگار نهاده و چه كسى پرده بر ديده او افتاده است)؛ «وَ قَدْ دَعَوْتَ إِلَى الْحَرْبِ، فَدَعِ النَّاسَ جَانِباً وَ اخْرُجْ إِلَيَّ، وَ أَعْفِ الْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْقِتَالِ، لِتَعْلَمَ أَيُّنَا الْمَرِينُ عَلَى قَلْبِهِ، وَ الْمُغَطَّى عَلَى بَصَرِهِ».
امام(عليه السلام) بى آنكه معاويه را صريحاً به تعبيراتى كه خودش داشته خطاب نمايد، پاسخ دندان شكنى به معاويه مى دهد كه اگر در تهديد به جنگ صادق است، به جاى اينكه خون هاى مسلمانان از دو طرف ريخته شود تك و تنها به ميدان بيايد و در برابر امام(عليه السلام) قرار گيرد و به يقين معاويه پاسخى براى اين پيشنهاد نداشت؛ زيرا هرگز خود را مرد چنين ميدانى نمى دانست.
مرحوم مغنيه از كتاب «الامامة و السياسة» نكته جالبى در اينجا نقل كرده كه هنگامى كه اين پيام به معاويه رسيد عمرو بن عاص به معاويه گفت: آيا تو مى ترسى به ميدان على بروى؟ والله من مى روم، هر چند هزار بار كشته شوم؛ لذا در ايام صفّين عمرو بن عاص در برابر حضرت علي(عليه السلام) به ميدان آمد و امام(عليه السلام) نيزه اى بر او زد و او به زمين افتاد در اينجا عمرو براى نجات خود چاره اى جز اين نديد كه لباس خود را بالا بزند و عورتش را آشكار سازد؛ زيرا مى دانست امام(عليه السلام) حيا مى كند و باز مى گردد و از كشته شدن نجات مى يابد. به همين دليل بعد از آن معاويه به عمرو بن عاص مى گفت: دو چيز تو را از مرگ نجات داد: اوّل عورتت و دوم حياى على بن ابى طالب.
سپس امام(عليه السلام) در تأييد اين سخن مى فرمايد: (من ابوالحسن هستم، قاتل جد و برادر و دايى تو در روز بدر، من بر مغز آنها كوبيدم و همان شمشير اكنون با من است و با همان قلب [و همان جرأت و شهامت] با دشمنم روبرو مى شوم)؛ «فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّكَ وَ أَخِيكَ وَ خَالِكَ شَدْخاً يَوْمَ بَدْرٍ، وَ ذَلِكَ السَّيْفُ مَعِي، وَ بِذَلِكَ الْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّي».
مى دانيم كه «عتبة بن ربيعة» پدر هند كه مادر معاويه بود روز جنگ بدر در برابر «عبيدة بن حارث» پسر عموى على(عليه السلام)) قرار گرفت، امام(عليه السلام) به كمك عبيده شتافت و او را به قتل رساند، برادر معاويه به نام «شيبة بن ابوسفيان» در برابر حمزه قرار گرفت و امام(عليه السلام) به كمك حمزه او را به خاك افكند و دايى معاويه كه «وليد بن عتبه» نام داشت به تنهايى در برابر امام(عليه السلام) قرار گرفت و امام(عليه السلام) او را بر خاك افكند.
با توجّه به اينكه «شدخ» به معناى شكستن چيز تو خالى است، اين تعبير امام(عليه السلام) بيانگر اين حقيقت است كه جد و برادر و دايى معاويه كه در روز جنگ بدر كشته شدند جمجمه هايى توخالى داشتند كه خالى از مغز متفكّر بود.
در حالى كه معاويه در نامه اش الفاظ تند و داغ ولى تو خالى به كار مى برد، حضرت علي(عليه السلام) تعبيراتى ملايم تر و آميخته با قوت و قدرت واقعى ذكر مى كند. معاويه دعوت به جنگ گروه ها مى كند، امام علي(عليه السلام) او را به جنگ تن به تن فرا مى خواند. معاويه بى آنكه ادعاى خود را با مدركى تاريخى تأييد كند، سخن مى گويد و على(عليه السلام) دست او را گرفته به سوابق تاريخى روشن و آشكار از جنگ بدر مى برد و به او گوشزد مى كند كه من همان على بن ابى طالبم و شمشيرم همان شمشير و قلب نيرومندم همان قلب است و شجاعتم همان شجاعت.
آن گاه به نكته ديگرى اشاره مى كند و آن ثبات و بقا در مسير معنوى اسلام است؛ مى فرمايد: (من نه بدعتى در دين گذاشته ام نه پيامبر جديدى انتخاب كرده ام من بر همان طريقى هستم كه شما پس از آنكه با اكراه آن را پذيرفتيد با ميل خود تركش كرديد)؛ «مَا اسْتَبْدَلْتُ دِيناً، وَ لَا اسْتَحْدَثْتُ نَبِيّاً، وَ إِنِّي لَعَلَى الْمِنْهَاجِ الَّذِي تَرَكْتُمُوهُ طَائِعِينَ، وَ دَخَلْتُمْ فِيهِ مُكْرَهِينَ». اشاره به اينكه ابوسفيان و دار و دسته اش روز فتح مكّه با اكراه اسلام را ظاهراً پذيرفتند و قرائن تاريخى نشان مى دهد كه اعتقاد راستين به اسلام نداشتند و لذا بعد از آنكه بنى اميّه حكومت را در زمان خليفه سوم به دست گرفتند، بسيارى از اصول اسلام و سنّت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را زير پا گذاردند و بيت المال مسلمين را غارت كردند و نيازمندان را كه مالك اصلى آن بودند محروم ساختند.
از آنچه در بالا گفته شد معلوم گرديد كه منظور امام(عليه السلام) از اينكه مى فرمايد: «شما اسلام را با ميل خود ترك كرديد»، مربوط به بعد از پذيرش اسلام است؛ يعنى نخست با اكراه آن را پذيرفتيد سپس پس از آنكه قدرت پيدا كرديد سنت هاى پيغمبر(صلی الله عليه وآله) را يكى پس از ديگرى شكستيد. شاهد اين سخن آنكه امام(عليه السلام) مى گويد: «من هرگز دينم را تغيير ندادم و سنّت را نشكستم»، بنابراين آنچه جمعى از شارحين نهج البلاغه گفته اند كه جمله «تَرَكْتُمُوهُ طَائِعِينَ» راجع به عدم پذيرش اسلام قبل از فتح مكّه است با توجّه به سخنى كه امام(عليه السلام) درباره خود مى گويد تفسير صحيحى به نظر نمى رسد. به خصوص كه واژه ترك در جايى گفته مى شود كه انسان قبلاً چيزى را پذيرفته باشد يا به مكانى رفته باشد و بعد آن را رها سازد.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.