پاسخ اجمالی:
عدّه ای معتقدند که اسم اعظم، یکی از اسماء خاص الهی است؛ البته با حروف و لفظی خاصّ که هر کس آن را بداند دعایش مستجاب می گردد.
برخی از روایات اسلامی، اسم اعظم را «الله»، «هو»، «من لا هو الا هو»، «حروف مقطعه قرآن» یا «بسم الله الرحمن الرحیم» دانسته اند.
با توجّه به روایت نبوی که «اسم اعظم» را هر کدام از اسمای الهی می داند که با «خلوص نیّت» و حضور قلب ادا شود، به نظر می رسد اسم اعظم نه واژه ای خاص، بلکه حقیقت و مقامی با ارزش است که بر اثر تقوا و عبادت و تهذیب نفس و توفیقات الهی در انسان پدید می آید.
پاسخ تفصیلی:
«اسم اعظم» در روایات:
در روایات ائمه معصومین(علیه السلام) بیان شده است که هر کس از «اسم اعظم» با خبر باشد نه فقط دعایش مستجاب است، بلکه با استفاده از آن مى تواند به فرمان خدا در جهان طبیعت تصرّف کرده و کارهاى مهمّى انجام دهد.(1) نقل شده است که «اسم اعظم» سرّی از اسرار بوده، دانستن آن کلید گشایش بسیاری از مشکلات است.
برای مثال می بینیم امام باقر(علیه السلام) در روایتی می فرماید: (نام اعظم خدا هفتاد و سه حرف است كه آصف يک حرف آن را مى دانست و آن را به زبان آورد. پس هر آنچه ميان آصف و تخت بلقيس بود در كام زمين فرو رفت و آصف دست دراز كرد و تخت را برداشت و سپس زمين به حال نخست برگشت و اين همه در يك چشم بر هم زدن رخ داد. هفتاد و دو حرف از اسم اعظم نزد ماست و يک حرف نزد خداوند تبارک و تعالى مى باشد و آن را به علم غيب خود ويژه گردانيده است و هيچ قدرت و توانى جز از خداى بلند مرتبه بزرگ نيست)؛ «إنَّ اسمَ اللّه ِ الأعظَمَ على ثلاثةٍ و سَبعينَ حَرفا، و إنّما كانَ عندَ آصَفَ مِنها حَرفٌ واحِدٌ فَتَكَلَّمَ بهِ فَخَسَفَ بِالأرضِ ما بَينَهُ و بينَ سَرِيرِ بِلقِيسَ حتّى تَناوَلَ السَّرِيرَ بِيَدِهِ، ثُمّ عادَتِ الأرضُ كما كانَت أسرَعَ مِن طَرفَةِ العَينِ، و نحنُ عِندَنا مِنَ الاسمِ الأعظَمِ اثنانِ و سَبعونَ حَرفا، و حَرفٌ عِندَ اللّه ِ تَبارَكَ و تعالى استَأثَرَ بهِ في عِلمِ الغَيبِ عِندَهُ، و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللّه ِ العَلِيِّ العظيمِ».(2)
امام رضا(علیه السلام) نیز در آثار «اسم اعظم»، در بخشی از تفسیر آیه 175 سوره اعراف(3) می فرماید: (اسم اعظم به «بلعم باعورا» اعطا شده بود و با آن دعا می کرد و دعایش نیز مستجاب بود. بعدها او به فرعون متمایل و به او ملحق شد. هنگامی که فرعون در پی موسی(علیه السلام) و اصحابش بود فرعون از بلعم خواست که علیه موسی(علیه السلام) و اصحابش دعا کند تا آنها بتوانند دستگیرشان کنند. بلعم نیز سوار بر الاغش شد تا دنبال موسی(علیه السلام) و اصحابش روانه شود اما آن چارپا حرکت نکرد. بلعم نیز شروع به زدن مرکبش کرد تا اینکه به اذن خداوند متعال به زبان آمد و گفت: وای بر تو! چرا مرا می زنی؟ آیا می خواهی همراهت بیایم تا علیه موسی(علیه السلام) و قوم با ایمانش دعا کنی؟ بلعم گوش نکرد و آن قدر حیوان را زد تا آن را کشت و بعد از آن بود که زبانش از اسم اعظم تهی شد و آن را از یاد برد)؛ «أَنَّهُ أُعْطِيَ بَلْعَمُ بْنُ بَاعُورَاءَ الِاسْمَ الْأَعْظَمَ، فَكَانَ يَدْعُو بِهِ فَيُسْتَجَابُ لَهُ- فَمَالَ إِلَى فِرْعَوْنَ فَلَمَّا مَرَّ فِرْعَوْنُ فِي طَلَبِ مُوسَى وَ أَصْحَابِهِ - قَالَ فِرْعَوْنُ لِبَلْعَمَ ادْعُ اللَّهَ عَلَى مُوسَى وَ أَصْحَابِهِ لِيَحْبِسَهُ عَلَيْنَا - فَرَكِبَ حِمَارَتَهُ لِيَمُرَّ فِي طَلَبِ مُوسَى وَ أَصْحَابِهِ- فَامْتَنَعَتْ عَلَيْهِ حِمَارَتُهُ فَأَقْبَلَ يَضْرِبُهَا فَأَنْطَقَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ - فَقَالَتْ وَيْلَكَ عَلَى مَا تَضْرِبُنِي - أَ تُرِيدُ أَجِيءُ مَعَكَ لِتَدْعُوَ عَلَى مُوسَى نَبِيِّ اللَّهِ وَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ، فَلَمْ يَزَلْ يَضْرِبُهَا حَتَّى قَتَلَهَا وَ انْسَلَخَ الِاسْمُ الْأَعْظَمُ مِنْ لِسَانه».(4)
«اسم اعظم» با چنین آثار خارق العاده ای در اختیار انبیاء، اولیاء و ائمه معصومین(علیهم السلام) است.
امام هادی(علیه السلام) در این باره می فرماید: «اسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً كَانَ عِنْدَ آصَفَ حَرْف ... وَ عِنْدَنَا مِنْهُ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً»(5)؛ (اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف دارد که نزد آصف یک حرف بود ... و نزد ما هفتاد و دو حرف [از آن اسم الهی] وجود دارد).
امام صادق(علیه السلام) نیز می فرماید: «إِنَّ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ع أُعْطِيَ حَرْفَيْنِ وَ كَانَ يَعْمَلُ بِهِمَا وَ أُعْطِيَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ ع أَرْبَعَةَ أَحْرُفٍ وَ أُعْطِيَ إِبْرَاهِيمُ ع ثَمَانِيَةَ أَحْرُفٍ وَ أُعْطِيَ نُوحٌ ع خَمْسَةَ عَشَرَ حَرْفاً وَ أُعْطِيَ آدَمُ ع خَمْسَةً وَ عِشْرِين حَرْفاً وَ إِنَّهُ جَمَعَ اللَّهُ ذَلِكَ لِمُحَمَّدٍ ص وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً أَعْطَى اللَّهُ مُحَمَّداً اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً وَ حَجَبَ عَنْهُ حَرْفاً وَاحِدا»(6)؛ (به حضرت عیسی (علیه السلام) دو حرف از حرف های اسم اعظم داده شده که به وسیله آن معجزات خود را ظاهر می کرد، و به حضرت موسی بن عمران(علیه السلام) چهار حرف، و به حضرت ابراهیم(علیه السلام) هشت حرف، و به حضرت نوح(علیه السلام) پانزده حرف، و به حضرت آدم(علیه السلام) بیست و پنج حرف داده شد و خداوند تمام حرف ها را برای حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت او جمع فرمود، و اسم اعظم هفتاد و سه حرف است که به رسول الله هفتاد و دو حرف آن داده شده، و یک حرف در پرده است).
حقیقت اسم اعظم
آنچنان که از بیانات معصومین(علیهم السلام) و ظاهر کلام برخی از علما و متفکّرین بر می آید، «اسم اعظم» اسمی از اسمای الهی است.
شریف کاشانی، «اسم اعظم» را کلمه ای مشخّص و معیّن دانسته که در ضمن برخی از آیات قرآن نیز درج شده است. ایشان می نویسد: «این آیات با لفظ «الله» شروع شده، و بـا لفظ «هو» ختم می گردند؛ حروف این آیات نقطه نداشته و اعراب گذاری آنها تأثیری در قـرائت ندارد».(7)
برخی نیز لفظ «الله» را به عنوان «اسم اعظم» خداوند ذکر کرده اند. به نظر آنان، لفظ جلاله «الله» به دلایل ذیل می تواند «اسم اعظم» خداوند باشد:
1. این نام مشهورترین نـام های خـداون است. بیش از سایر اسماء در ادعیه و اذکار قرار داده شده؛ و کلمه اخلاص به آن تخصیص یافته؛ و شهادت سه گانه ـ «لا اله الاّ الله»، «مـحمّد رسول الله» و «علیّ ولی الله» ـ به آن واقع شده اسـت.(8)
2. در قـرآن به طور یـقین آمده است.(9)
3. از مصادیق «اسـماء الحسنی» است.(10)
4. چون [معنای] «الله» حیّ، قادر و عالِم است به ضرورت ازلی. یعنی همان گونه که هستی برای خداوند ازلی است، حـیات و قـدرت و علم نیز برای او ازلی می باشد. به عبارت دیگر میتوان گفت، وجوب و ضرورت وجود به معنی وجوب و ضرورت هـمه کمالات خواهد بود.(11)
علاوه بر این دلایل، حدیثی نیز از حضرت علی(علیه السلام) وارد شده است که اعظم بودن اسم «الله» را می توان از آن استفاده کرد: «اللَّهُ أعظَمُ اسمٍ مِن اسمَاءِ اللَّهِ عَزّ وَ جَل لَا يَنبَغِي أن يَتَسَمّى بِهِ غَيرِه»(12)؛ (اللّه، اعظم اسمای خداوند عزّوجلّ میباشد سزاوار نیست که غیر خدا به آن نام گذاری شود).
با این حال، در حدیثی از امام علی(علیه السلام) لفظ دیگری به عنوان اسم اعظم الهی بیان شده است. ایشان می فرماید: (حضرت خضر را یک شب قبل از جنگ بدر به خواب دیدم و از او خواستم که چیزی به من بیاموزد که بتوانم با آن بر دشمنان پیروز شوم. ایشان گفت که بگو: یا هو، یا من لا هو الّا هو. صبح هنگام نزد رسول خدا رسیدم و آنچه دیده بودم را بیان نمودم. ایشان فرمود: ای علی! اسم اعظم به تو آموخته شده است. این اسم روز جنگ بدر بر زبانم جاری بود)؛ «رَأَيْتُ الْخضرَ ع فِي الْمَنَامِ قَبْلَ بَدْرٍ بِلَيْلَةٍ فَقُلْتُ لَهُ عَلِّمْنِي شَيْئاً أُنْصَرْ بِهِ عَلَى الْأَعْدَاءِ فَقَالَ قُلْ يَا هُوَ يَا مَنْ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ فَلَمَّا أَصْبَحْتُ قَصَصْتُهَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لِي يَا عَلِيُّ عُلِّمْتَ الِاسْمَ الْأَعْظَمَ فَكَانَ عَلَى لِسَانِي يَوْمَ بَدْرٍ».(13)
برخی نیز «حروف مقطعه» را اسم اعظم خداوند می دانند. امیر المومنین(علیه السلام) نیز، هنگام سخت شدن شرایط و دشواری ها ذکر «یا کهیعص» را زمزمه می کرد.(14)
علاوه بر این، در حدیثی از امام رضا(علیه السلام) اسم اعظم همان ذکر «بسم الله الرحمن الرحیم» دانسته شده است: «(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) أقرَبُ إلَى اسمِ اللَه الأَعظَم مِن سَوَادِ العَين إلَى بَيَاضِه»(15)؛ («بسم اللّه الرحمن الرحیم» به اسم اعظم بودن از سیاهی چشم نسبت به سفیدی آن نزدیک تر است).
در کنار روایات و نظرات فوق که اسم اعظم را لفظ خاصی می دانند، روایاتی از معصومین(علیهم السلام) رسیده است که ظاهرا با این نگاه قابل جمع نمی باشند. برای مثال می بینیم که حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) در پاسخ به سؤالی که از ایشان راجع به «اسم اعظم» شد، فرمود: (هر اسمی از اسماء خدا، اسم اعظم است. پس قلبت را از هر چـه جـز اوسـت خالی کن و او را به هر اسمی که می خواهی بخوان. در حقیقت برای خداوند اسـمی غـیر از اسم دیگر نیست؛ بلکه او خدای واحد قهّار است)؛ «كُلُّ اسْمٍ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ أَعْظَمُ فَفَرِّغْ قَلْبَكَ عَنْ كُلِّ مَا سِوَاهُ وَ ادْعُهُ تَعَالَى بِأَيِّ اسْمٍ شِئْتَ فَلَيْسَ لِلَّهِ فِي الْحَقِيقَةِ اسْمٌ دُونَ اسْمٍ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ».(16)
طبق این دسته از روایات، هر اسمی از اسمای الهی می تواند «اسم اعظم» باشد. در حالی که طبق روایات دسته نخست، الفاظ خاصّی مدّنظر می باشد.
با همه این توضیحات، کماکان این سوال به قوّت خود باقی است که نهایتا حقیقت «اسم اعظم» چیست؟
علّامه طباطبایی در این باره می فرماید: «اگر چه می توان از بعضى روایات برداشت کرد که «اسم اعظم» لفظ است و لیکن با توجّه به بحث از علّت و معلول و خواص آن، باید گفت: محال است که یک صوتى که ما آن را از حنجره خود خارج مى کنیم؛ کارش به جایى برسد که به وجود خود، وجود هر چیزى را مقهور سازد؛ و در آنچه که ما میل داریم به دلخواه ما تصرّف نموده، آسمان را زمین و زمین را آسمان کند؛ دنیا را آخرت و آخرت را دنیا کند. حال آنکه خود آن صوت معلول اراده ما است. لذا اگر اسماء الهی مؤثر در عالم اند، این تاثیرشان به خاطر حقایقشان است؛ و معناى تاثیر اسماء الهی خصوصا اسم اعظم، اینست که خداى تعالى که پدید آورنده عالم است، هر امری را به یکى از صفات کریمه اش و در قالب اسمى ایجاد مى کند؛ نه این که یک لفظ چنین تاثیرى داشته باشد».(17) بنابراین، «اسم اعظم» حقیقتی با ارزش است که بر اثر تقوا، عبادت و تهذیب نفس در انسان پدید می آید. انسان می تواند با رعایت تقوا جلوه ای از اسمای الهی را در نفس خود متجلّی کند که آثاری را نیز در پی خواهد داشت.
آیت الله مکارم شیرازی نیز در بیانی مشابه می نویسد: «آنچه بیشتر [از دانستن لفظ خاص اسم اعظم] باید از آن جستجو کرد این است که نام و صفاتى را بیابیم که با پیاده کردن مفهوم آن در وجود خودمان آنچنان تکامل روحى یابیم که آن آثار بر آن مترتب گردد. به تعبیر دیگر مسأله مهم تخلّق به این صفات، و واجد شدن این مفاهیم، و متّصف شدن به این اوصاف است. وگرنه یک شخص آلوده و پست با دانستن یک کلمه چگونه ممکن است مستجاب الدعوه و مانند آن شود. و اگر مى شنویم که «بلعم باعورا» داراى این اسم اعظم بود و آن را از دست داد مفهومش این است که بر اثر خودسازى و ایمان و آگاهى و پرهیزگارى به چنان مرحله اى از تکامل معنوى رسیده بود که دعایش نزد خدا رد نمى شد، ولى بر اثر لغزش ها که در هر حال آدمى از آنها مصون نیست و به خاطر هواپرستى و قرار گرفتن در خدمت فراعنه و طاغوت هاى زمان، آن روحیّه را به کلّى از دست داد و از آن مرحله سقوط کرد؛ و منظور از «فراموش کردن اسم اعظم» نیز ـ که در مورد بلعم باعورا در آیات قرآن به آن اشاره شده ـ ممکن است همین معنى باشد. و نیز اگر مى خوانیم که پیامبران و پیشوایان بزرگ از اسم اعظم آگاه بودند مفهومش این است که حقیقت این اسم بزرگ خدا را در وجود خودشان پیاده کرده بودند؛ و در پرتو این حالت، خداوند مقام والایى به آنان داده بود.(18)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.