پاسخ اجمالی:
در جريان جنگ «صفين» و بر اثر قرآن به نيزه كردن معاويه، گروهي از سپاهيان امام علي(ع) با شعار «لا حكم الا لله»، امام(ع) را به پايان دادن جنگ و پذیرش «حكميت» مجبور کردند. پس از انحراف در قضيه «حكميت»، آنان از لشكر امام(ع) جدا شده و در منطقه «حروراء» اجتماع كرده و بر عليه حكومت امام(ع) شوريدند. امام(ع) تلاشهای بسياری به عمل آورد تا آنها را به راه راست هدايت کند و گروه زيادی نیز از آنها جدا شدند؛ اما بقيه آنها در جريان جنگ «نهروان» به طور كامل شكست خورده و به جز ده نفرشان، همگي كشته شدند.
پاسخ تفصیلی:
درست همان زمان که «اشعث بن قیس» قرارنامه تحکیم را برای گروه های مختلف سپاه می خواند، گروهی از سپاهیان، در برابر او فریاد زدند: «لَا حُکْمَ إِلّا لِلّهِ».(1) به گزارش «نصر بن مزاحم» افرادی از «بنی مراد»، «بنی راسب» و «بنی تمیم»، با شعار بلند از حکمیت رجال در دین ابراز تنفر کرده و گفتند: حکمیت تنها سزاوار خداوند است. در میان مخالفان، «عمرو بن ادیّه» (و در نقلی دیگر عروة بن جدیر)(2) به اشعث حمله کرد. شمشیر او به آرامی بر اسب اشعث فرود آمد. اندکی بعد از آمدن اشعث نزد امام و اظهار این که همه مردم راضی بودند مگر عده کمی از آنها، فریادهای «لَا حُکْمَ إِلّا لِلّهِ» بلندتر شد. سؤال آنان این بود: پس تکلیف کشتگان ما چیست؟ خداوند تکلیف معاویه را روشن کرده و حکم خدا چیزی جز سرکوب سپاه شام نیست.
در راه بازگشت از صفین، مردم به دو گروه تقسیم شده گروهی مخالف «حکمیت» بودند و گروهی دیگر، آنها را به جدایی از جماعت متهم می کردند.(3) در نزدیکی کوفه، کم کم جماعتی از سپاه جدا شده و به منطقه «حروراء»، در نیم فرسنگی «کوفه»(4) رفتند. به همین دلیل بعدها، آنان را «حروریه» نامیدند.
برجسته ترین چهرههای خوارج عبارت بودند از: «حرقوص بن زهیر تمیمی»، «شریح بن أوفی العبسی»، «فروة بن نوفل اشجعی»، «عبدالله بن شجرة سلمی»، «حمزة بن سنان أسدی» و «عبدالله بن وهب راسبی». اینان پس از آن که امام به کوفه وارد شد نزد امام آمدند و از آن حضرت خواستند تا ابو موسی را برای «حکمیت» نفرستد. امام فرمود: ما چیزی را پذیرفته ایم که نمی توانیم آن را نقض کنیم.(5) همانگونه که از اسامی این افراد بر می آید، از مشاهیر عراق، کسی در میان آنها نبود. بر عکس آنها نوعاً از قبایل بدوی همانند «بکر بن وائل» و «بنی تمیم» بودند.(6)
بیشتر خوارج از بدویانی بودند که اصولاً از امامت و سیاست، به عنوان امری فرا قبیله ای برداشتی نداشتند. آنها این گرایش خود را در قالب برداشتی منحرفانه از شعار «لَا حُکْمَ إِلّا لِلّهِ» نشان می دادند. از جمله خوارج، «عتریس بن عرقوب شیبانی» بود که از اصحاب «عبدالله بن مسعود» بود.(7)
خوارج چند مسأله مهم را مطرح کردند. سؤال نخستِ آنها این بود که چگونه امام رضایت داده است تا «رجال» در کار «دین» حکمیت کنند؟ سؤال دوم این بود که چرا امام، راضی شد تا لقب خلافتی او یعنی «امیر المؤمنین» حذف شود؟ اشکال آنها به تعبیری که «یعقوبی» آورده این بود که امام، با این اقدام خود، «وصایت» را ضایع کرده است.(8) سؤال دیگر آنها این بود که چرا امام بعد از پیروزی بر «ناکثین» اجازه تقسیم غنایم را نداد؟ چگونه کشتن آنها روا بود؛ اما گرفتن اموال آنها حلال نبود.(9)
امام درباره حذف لقب «امیر المؤمنین» استناد به حذف عنوان «رسول الله» در «صلح حدیبیه» کرد. درباره حکمیت نیز فرمود: من از آغاز با این حکمیت مخالف بودم، بعد نیز که به اجبارِ مردم به آن تن دادم، شرط کردم که اگر آنها به کتاب خدا حکم کردند، به حکم آنها پایبند باشم؛ زیرا در اصل ما حکمیت قرآن را پذیرفته ایم نه حکمیت رجال را. به علاوه امام تصمیم خود را دایر بر ادامه جنگ با شام پس از جمع آوری خراج اعلام کرد. بدین ترتیب بسیاری از کسانی که به خوارج پیوسته بودند، به جمع تابعین امام پیوستند.(10)
اما هنوز کسانی که بر عقیده خود پایبند بودند، فراوان بودند. آنان با استناد به «لَا حُکْمَ إِلّا لِلّهِ» با حکمیت به مخالفت برخاستند. این از ویژگی های خوارج بود که به ظواهر تمسک کرده و با «ضَرْبُ الْقُرْآنِ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ» برداشت های افراطی می کردند.
امام در برابر گروهی که در مسجد به وی اعتراض کردند و همین شعار را سر دادند، فرمود: «کَلِمَةُ حَقٍّ یُرادُ بِهَا الْبَاطِلُ»؛ (این سخن حقی است که برداشت باطلی از آن می شود). امام در برخورد با مخالفان خارجی خود فرمود: اگر ساکت ماندند ما آنها را به حال خود می گذاریم، اگر تبلیغات کردند و سخن گفتند، ما در برابر، با آنها سخن خواهیم گفت، اگر بر ما خروج کردند، با آنها به جنگ خواهیم پرداخت. در این لحظه یکی از خوارج برخاست و گفت: خدایا! از این که در دین خود تن به ذلت دهیم به تو پناه می بریم، این سستی است و به خشم خداوند منجر خواهد شد.(11)
صحبت های مکرر امام و اصحاب آن حضرت، نتوانست عده ای از خوارج را، از مسیری که برگزیده بودند، بازگرداند. خوارج در شوال سال 37 در منزل «زید بن حصین» اجتماع کرده و با انتخاب «عبدالله بن وهب راسبی» به رهبری خود،(12) وضعیت سیاسی و نظامی خود را سامان بخشیدند. این تصمیم گیری بعد از رمضانی بود که ابو موسی برای حکمیت اعزام شده بوده است. پس از حکمیت، آنها باقی ماندن در کوفه را جایز ندانسته تصمیم گرفتند تا به مدائن در آمدند. آنان از آنجا به همفکران بصری خود نامه نوشته آنها را نیز به سوی خود دعوت کردند. برخی از آنها رفتن به مدائن را به دلیل وجود شیعیان امام علي(علیه السّلام) صلاح ندانسته و نهروان را برگزیدند.(13)
پس از اعلام نتیجه حکمیت، امام علي(علیه السّلام) مخالفت خود را با نتیجه حکمیت اعلام کرده و از مردم خواستند تا برای جنگ با قاسطین در لشکرگاه اجتماع کنند.(14) امام در پی خوارج فرستاد و به آنان فرمود: کار این دو حَکَم بر خلاف قرآن بوده و من به سوی شام در حرکت هستم، شما نیز ما را همراهی کنید.(15) آنها گفتند: بر ما روا نیست تا تو را به عنوان امام برگزینیم. پس از اجتماع مردم در «نخیله»، سپاه عراق به سمت شهر انبار حرکت کرده از آنجا به قریه شاهی و پس از آن به دباها و تا دمما رفتند.(16)
خوارج که این زمان در نهروان اجتماع کرده بودند، در مسیر خود به عبدالله فرزند خبّاب بن ارت برخوردند. از عبدالله نظرش را درباره امام علي(علیه السّلام) سؤال کردند. او گفت: علی(علیه السلام)، امیر المؤمنین و امام المسلمین است. آنها عبدالله و همسر او را که باردار بود به قتل رساندند. گفته اند که خوارج در طول راه به هر کسی بر می خوردند، رأی او را درباره حکمیت سؤال می کردند. اگر با آنها موافق نبود او را می کشتند.(17) این حرکت سبب شد تا امام تصمیم به مقابله با آنها بگیرد.(18)
دلیل این امر آن بود که امام نمی توانست کوفه را در حالی که تنها زنان و کودکان در آن هستند با چنین جنایتکارانی تنها بگذارد. امام تا «مدائن» رفته و از آنجا عازم «نهروان» شد. آن حضرت ضمن نامه ای به خوارج آنها را دعوت به بازگشت به جماعت کرد. «عبد الله بن وهب»، در پاسخ امام، ضمن اشاره به آنچه تا آن زمان رخ داده بود، همان سخن پیش را درباره شک امام در دین و لزوم توبه آن حضرت یادآور شد. «قیس بن سعد» و «ابو ایوب انصاری» در برابر آنها قرار گرفته و از آنان خواستند تا برای جنگ با معاویه به آنان بپیوندند. خوارج گفتند که امامت امام علی(علیه السّلام) را نمی پذیرند. تنها وقتی حاضر به همراهی هستند که کسی چونان عمر رهبری آنها را در دست داشته باشد.(19)
زمانی که امام دریافت که اینان تسلیم پذیر نیستند، سپاه خویش را که شامل چهارده هزار نفر بود، در برابر خوارج آراست. در این لحظه، «فروة بن نوفل» با پانصد نفر از خوارج جدا شد و در «بندنیجین» و «دسکره» اقامت گزید.(20) شمار دیگری از آنها به تدریج جدا شدند تا آن که تنها هزار و هشتصد سواره و هزار و پانصد پیاده در کنار «عبدالله بن وهب» باقی ماند.(21) این بار نیز امام از اصحاب خود خواست تا آغازگر جنگ نباشند.(22) خوارج جنگ را آغاز کردند. آنها با سرعت بسیار زیادی مضمحل شده و رهبرانشان کشته شدند. از سپاه امام، کمتر از ده نفر کشته شدند.(23) چهار صد نفر از کسانی که جز فراریان در میدان افتاده بودند به خانواده هایشان تحویل داده شدند. این درگیری در نهم صفر سال 38 رخ داد.(24)،(25)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.