پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) ابتدا خوارج را نصیحت کرد و فرمود: هرکس به زیر پرچم اَمان و یا به كوفه يا مدائن برود در امان است؛عده ای از خوارج از سپاهشان فاصله گرفتند و تنها دو هزار و هشتصد تن از خوارج با عبد الله بن وَهْب ماندند که بعد از چند مبارزه تن به تن امام(ع) با سواره نظام از راست و چپ به ايشان حمله آورد و آنها را هلاك كرد.
پاسخ تفصیلی:
در کتب روایی و تاریخی در بیان نبرد امام علی(عليه السلام) با خوارج آمده است: چون صف دو سپاه در نهروان آرايش نظامى گرفتند، امير مؤمنان على بن ابى طالب(علیه السلام)، ميان دو صف آمد و فرمود: «اى جماعتى كه رسمِ ستيزه و گم راهى به شورشتان وا داشته و خواهش نَفْس و انحراف، از حق دورتان كرده است! همانا بيمتان مى دهم كه ... بر كناره اين نهر ... بى جان بيافتيد، بى آن كه از پروردگارتان دليلى روشن و حجّتى آشكار داشته باشيد...
خطيبِ خوارج گفت: اى على! ... ما يكْ پارچه به تو اعلان جنگ مى كنيم، كه همانا خداوند، خيانت پيشگان را دوست نمى دارد.
على(عليه السلام) فرمود: «آن چنان تندبادى شما را فراگيرد که از شما [جز ده تن] هيچ كس باقى نمانَد!...».(1)
طبری در تاریخ خود می نویسد: آن گاه على(عليه السلام)، پرچم اَمان را به دست ابو ايّوب انصاری داد و فرمود: هر يك از شما كه دست به قتل نزده و متعرّضِ [افراد بی گناه] نشده باشد اگر زير اين پرچم آيد، در امان است؛ و هر كه از شما به كوفه يا مدائن روان شود و از اين جماعت جدا گردد نيز در امان است... و ما را نيازى به ريختن خون شما نيست.
آن گاه فَروَة بن نوفل اشجعى گفت: به خدا سوگند، نمى دانم چرا با على مى جنگيم. جز اين نمى انديشم كه بازگردم تا در جنگ با او يا دنباله روى از وى، بصيرت يابم. سپس با پانصد سوار به علی(عليه السلام) پیوست و جماعتى ديگر هم برون آمده، و به كوفه رهسپار شدند. و نزديك به يكصد تن دیگر هم به على(عليه السلام) پيوستند.
و تنها دو هزار و هشتصد تن از خوارج با عبد الله بن وَهْب ماندند آن گاه خوارج، به سوى يارانِ امام علی(عليه السلام) تير انداختند. (2)
در شرح نهج البلاغه آمده است: آن گاه امام به يارانش فرمود: «به ايشان حمله بَريد كه من، خود، نخستين حمله برَنده به ايشانم». (3)
کامل مبرّد می نویسد: در این هنگام مردى از خوارج ... به صف على(عليه السلام) حمله آورد و سه تن از ياران امام(عليه السلام) را كشت، و می خواند:
آنان را مى كشم، حال آن كه على را نمى بينم***و اگر وى آشكار شود، نيزه تيزم را در دهان او فرو مى برم!
آن گاه على(عليه السلام) به سوى وى حمله كرد و شمشيرش را در او فرو برد و هلاكش نمود.(4)
مسعودی در مروج الذّهب می نویسد: يكى دیگر از خوارج به ياران امام على(عليه السلام) يورش آورد و برخى را مجروح كرد و در هر سوى، شمشير مى زد و مى گفت:
ايشان را ضربه مى زنم؛ و اگر على را ببينم شمشيرِ قیمتیم را جامه تنش مى سازم!
على(عليه السلام) به سوى وى آمد، در حالی كه مى فرمود:
«اى آن كه در جستجوى على هستى! *** همانا تو را نادانى تيره بخت مى بينم.
بشتاب و براى نبرد به اين جا،*** اين سوى كه هستم، بيا!».
آن گاه، على(عليه السلام) به او ضربه ای زد و هلاكش كرد.
سپس يكى ديگر از خوارج برون آمد و به یاران امام، حمله بُرد و صفشان را شكافت و همان گونه كه يورش مى برد، می گفت:
ايشان را ضربه مى زنم و اگر ابو الحسن را بيابم *** بر اندامش با شمشير خويش، جامه خوارى مى پوشانم!
على(عليه السلام)، چون متوجه او شد به سوى وى حمله آورْد، در حالى كه مى فرمود:
«اى آن كه به دنبال ابو الحسنى! به سوى تو مى آيم ***پس بنگر كه كدام يك از ما جامه خوارى بر تن مى كند!»
آن گاه على(عليه السلام) نيزه ی را در او فرود آورد و آن را در بدنش باقى نهاد، و فرمود: «اكنون ابو الحسن را ديدى و آنچه را خوش نمى داشتى، دیدی!». (5)
فتوح می نویسد: آن گاه عبد الله بن وَهْب راسِبى پيش آمد تا ميان دو سپاه ايستاد و با ندايى بلند بانگ برآورْد: اى فرزند ابوطالب! ... به خدا سوگند، ما هرگز اين ميدان را ترك نمى كنيم، مگر كه تو از هواى نَفْس خويش سر بپيچى. پس به مبارزه من در آى تا با تو نبرد كنم؛ و اين جماعت را كنار گذار!
على(عليه السلام) لبخندى زد و فرمود: «خدايش هلاك كند كه چه مرد كم شرمى است! ... او از زندگى [خویش] نوميد شده و شايد هم به جهت پيرىِ من به طمعى دروغين دل بسته است!».
آن گاه عبد الله بن وَهْب، جولان دادن ميان دو صف را آغاز كرد و رجز می خواند و می گفت:
من ابن وهب راسبىِ يورش آورم***كه براى خونخواهى، به اين جماعت مى تازم؛
تا حكمرانى بدكاران برافتد***و حق به نيكان بازگردد!
على(عليه السلام) او را ضربتى زد و به يارانش ملحق ساخت. (6)
آن گاه ذو ثُدَيّه [به امام على (عليه السلام)] يورش آورْد تا وی را بكشد. على(عليه السلام) پيشْ دستى كرد و بر او ضربه اى سخت زد به طوری كه كلاهخود و سرش شكافته شد. آن گاه اسبش او را با خود تا انتهاى ميدان نبرد بُرد و در گودالى بر كناره رود نهروان افكند.(7)
امامه و سیاسه به نقل از ثعلبی می نویسد: آن گاه خوارج را ديدم كه نيزه ها و تيرها به سويشان روان شدند، گويى بُزهايى بودند كه مى خواستند با شاخ هايشان خود را از باران حفظ كنند. سپس امام علی (علیه السلام) با سواره نظام از راست و چپ به ايشان حمله آورد و به خدا سوگند، به اندازه فاصله ميان دو شير دوشى نپاييد که خداوند، هلاكشان كرد، و گويى به خوارج گفته شده بود: «بميريد!». پس مُردند.(8).(9)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.