پاسخ اجمالی:
هر موجود «ممکنی» نيازمند به«علّت» است، و حال آنكه خداوند «واجب الوجود» است؛ نه «ممكن الوجود». آنچه كه نيازمند به علّت است «ممکن الوجود» می باشد كه «علّت» مى آيد و طرف وجودش را بر عدمش رجحان می دهد. بنابراین، خداوندِ واجب الوجود، شامل این قاعده نمی گردد. دقّت کنید! هنگامى که ما به اطاق خود نگاه مى کنیم و مى بینیم که روشن است، روشنى آن از خود اطاق نیست؛ بلکه روشنی آن از روشنی ذرّات نور است. امّا روشنى ذرّات نور از خود آن و از درون ذاتش است. هستی خداوند نیز از خودش و از درون ذاتش مى باشد.
پاسخ تفصیلی:
ازلیّت خداوند:
حضور و وجود خداوند از اولین لحظه هستی، همان مفهومی است که در میان متکلّمان و فلاسفه با عنوان «ازلیّت» از آن یاد می شود. یکی از لوازم «ازلیّت» این است که موجود ازلی هیچ «خالقی» نداشته باشد. زیرا از لحاظ عقلی بدیهی است که هر خالقی مقدّم بر مخلوق خویش است و از آنجا که خداوند متعال، ازلی است، هیچ خالقی نمی تواند داشته باشد. چرا که زمانی را نمی توان قبل از وجود خداوند تصوّر کرد تا خالقی دیگر در آن حضور داشته باشد.
صفت «ازلیّت» وصفی است که در کلام اهل بیت(علیهم السلام) نیز برای خداوند بیان شده است. حضرت علی(علیه السلام) در خطبه ای می فرماید: «لَیْسَ لاِوَّلِیَّتِهِ ابْتِداءٌ، وَ لا لاِزَلِیَّتِهِ انْقِضاءٌ. هُوَ الاْوَّلُ لَمْ یَزَلْ، وَ الْباقى بِلا اَجَل»(1)؛ (اولیّتش را ابتدایى و ازلیّتش را پایانى نیست. او اوّل بى آغاز و باقى بى آخر است).
برهان امکان و وجوب:
یکی از بهترین راه های اثبات صفت «ازلیّت» برای ذات مقدّس پروردگار، توجّه به «برهان امکان و وجوب» است. تقریر این برهان ـ که از براهین اثبات وجود خداوند است ـ به صورت فشرده بدین بیان است که:
یقیناً در جهان خارج موجودی هست. این موجود اگر «واجب الوجود» باشد مطلوب ما (وجود خداوند یا واجب الوجود) حاصل می شود؛ و اگر «ممکن الوجود» باشد، نیازمند موجود دیگری است که آن نیز یا «واجب الوجود» است ـ که همان مطلوب ما است ـ و یا «ممکن الوجود» است. با توجّه به امتناع «تسلسل» باید این زنجیره به موجودی ختم گردد که وجودش معلول موجود دیگری نباشد و چنین موجودی واجب الوجود (یا همان خداوند) است.(2) بنابراین، این سلسله در نهایت به موجودی ختم می گردد که نیازمند علّت و خالقی نیست.
نکته ی قابل توجّه در اینجا است که «هر موجود ممکنی نيازمند به علّت است» و حال آنكه خداوند متعال «واجب الوجود» است؛ نه «ممكن الوجود». آنچه كه نيازمند به علّت است «ممکن الوجود» می باشد كه بود و نبود آن مساوى است و «علّت» مى آيد و طرف وجود را برطرف ديگر ـ یعنی عدم ـ رجحان می دهد. امّا خداوند متعال که «واجب الوجود» است، و وجود براى او ضرورى و حتمى است، شامل این قاعده نمی گردد.(3)
برای تبیین این مسأله توضیح بیشتری لازم است؛ در عالم هستی موجوداتى هستند که سابقا وجود نداشته اند؛ مانند منظومه شمسى و سپس موجودات زنده اعم از گیاه و حیوان و انسان. تاریخچه آنها به خوبى گواهى مى دهد که لباس هستى در تن اینها همیشگى و ازلى نبوده است؛ بلکه با تفاوت هایى که دارند در چند میلیون سال تا چند میلیارد سال پیش وجود خارجى نداشته و سپس به وجود آمده اند.
مسلّما براى پیدایش چنین موجوداتى علل و عواملى لازم است؛ چه آنها را کاملا شناخته باشیم یا نه. همچنین پیدایش نخستین جوانه زندگى و حیات ـ گیاهى، حیوانى و انسانى ـ همه مرهون علل و عواملى هستند و لذا همواره دانشمندان براى یافتن این عوامل در تلاش و کوشش اند.
با توجّه به نکات فوق، اگر بنا باشد پیدایش این موجودات بدون علّت باشد، دلیلى ندارد که در یک میلیون سال یا چند میلیارد سال پیش نباشند و پس از آن در زمان دیگری موجود شوند. پیدایش آنها در زمانی خاصّ، بهترین دلیل بر این است که شرایط و علل وجود آنها تنها در این زمان تحقّق یافته است. امّا اگر وجودى همیشگى و ازلى باشد، چنین وجودى نیاز به هیچ علّتى ندارد؛ زیرا وجودش از درون ذاتش مى جوشد نه از بیرون ذات که محتاج به آفریننده ای باشد.
یک مثال روشن:
فلاسفه مثال هایى در توضیح این گفتار فلسفى و نزدیک ساختن آن به ذهن آورده اند. مثلا مى گویند: هنگامى که ما به اطاق کار یا منزل مسکونى خود نگاه مى کنیم و مى بینیم روشن است، از خود مى پرسیم: آیا این روشنى از خود این اطاق است؟
فوراً به خود پاسخ مى دهیم: نه. براى این که اگر روشنى آن از خود اطاق بود، نباید هیچ وقت تاریک گردد. در حالى که پاره اى از اوقات تاریک و گاهى روشن است. پس روشنى آن از جاى دیگری است. به زودى به این نتیجه مى رسیم که روشنى اطاق و خانه ما به وسیله ذرّات یا امواج نورى است که به آن تابیده است.
فورا از خود سؤال مى کنیم روشنى ذرّات نور از کجاست؟
با تأمّل مختصرى به خود پاسخ مى دهیم: روشنى ذرّات نور از خود آن و از درون ذاتش است. ذرّات نور این خاصیّت روشنایى را عاریه نگرفته اند و در هیچ نقطه جهان نمى توانیم ذرّات نورى پیدا کنیم که تاریک باشند و سپس روشنایى را از دیگرى گرفته باشند. ذرّات نور هر کجا باشند روشن اند و روشنایى جزء ذات آنهاست و روشنى ذرّات نور عاریتى نیست. ممکن است ذرّات نور از بین بروند ولى ممکن نیست موجود ولى تاریک باشند.
بنابراین اگر کسى بگوید روشنایى هر محوطه و منطقه اى در جهان معلول نور است، پس روشنایى نور از کجاست؟ فوراً مى گوییم روشنایى نور جزء وجود اوست. همچنین هنگامى که سؤال شود که: «هستى هر چیزى از خداست، پس هستى خدا از کیست؟» فوراً پاسخ مى دهیم: از خودش و از درون ذاتش مى باشد.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.