پاسخ اجمالی:
قائلین به فرضیه «جبر استعماری» می گویند: انسان با «توكّل» بر خدا از اسباب و عوامل طبيعى که سبب رسیدن به هدف است غافل مي شود و با «قناعت»، زندگانى محقّر و انواع محروميّتها را مي پذيرد. نتيجه اين مي شود كه مقاومت طبقات محروم، ضعيف تر و كمرنگ تر شده و تلاش و كوشش آنها کم شود. در پاسخ بايد گفت: اين گونه تفسيرهاى خودساخته، نه به خاطر كم اطّلاعى و دورى آنها از متون مسائل مذهبى است؛ بلكه با هدف، دگرگون ساختن اين تعليمات و درهم كوبيدن موانعى است كه گاهى از اين ناحيه ممكن است بر سر راه منافع آنها آشكار گردد.
پاسخ تفصیلی:
دو مفهوم «توكّل» و «قناعت» از مفاهيم اسلامى هستند كه عده اي مي خواهند ميان پيدايش مذهب و انگيزه هاى استعمارى و اجتماعى پيوندي برقرار سازند، تا از اين طريق بتوانند مقاومت توده هاى محروم را ضعيف تر و كمرنگ تر جلوه دهند و شعله هاى تلاش و كوشش را به تدريج به سمت و سوي خاموشى بكشانند. معلوم نيست آنها كه چنين فكر مي كنند، اين گونه تفسيرها را از كجا براى اين مفاهيم مذهبى پيدا كرده اند، و در كدام قاموس يا كتاب معتبرى چنان تفسيرى براى آنها پيدا شده است؟! آيا چنين به نظر نمي رسد كه اين گونه تفسيرهاى خودساخته، نه به خاطر كم اطّلاعى و دورى از متون مسائل مذهبى است (اگر چه اين دورى و بيگانگى، واقعيّتى غير قابل انكار است)؛ بلكه هدف، دگرگون ساختن و واژگون نشان دادن اين تعليمات، براى درهم كوبيدن موانعى است كه گاهى از اين ناحيه ممكن است بر سر راه منافع آنها آشكار گردد.
باعث نهايت تأسّف است كه آنها مباحث فلسفى، تحقيقى و علمى را آن چنان با مسائل سياسى آميخته اند كه همه آنها رنگ سياسی خاصّى به خود گرفته و تنها از زاويه خاصِّ همان سياست بررسى مي گردد، و هر گونه تحريفى را در اين راه مباح مي شمرند. بديهى است چنين فلسفه و علمى، فلسفه و علم نيست؛ بلكه مفاهيم سياسى است كه در قالب الفاظ علمى و فلسفى ريخته شده است. به هر حال سخنانى كه از پيشوايان دينى در اين زمينه وارد شده، براى تفسير اين دو مفهوم و پى بردن به معناى واقعى آنها كافى است. در حديثى از امير المؤمنين علي(عليه السلام) مي خوانيم: «اَلقَنَاعَةُ مَالٌ لَايَنْفَدُ»(1)؛ (قناعت سرمايه اى فناناپذير است) و در كلمات قصار «نهج البلاغه» مي خوانيم: «لَا كَنْزَ أغْنَى مِنَ القَنَاعَةِ»(2)؛ (هيچ گنجى پرمايه تر از قناعت نيست) و «كَفَی بِالقَنَاعَةِ مِلْكاً»(3)؛ (قناعت، ملك مهّمى است).
«قناعت» نقطه مقابل «حرص و ولع» است كه مفهوم آن را به قرينه مقابلش مي توان شناخت. «حرص» يك نوع تضادّ ميان روح و جسم از نظر اشباع نيازهاى مادّى است، و «حريص» به كسى مي گويند كه به قدر كافى جسم او در برابر نيازهاى مادّى اشباع شده؛ ولى روح او همچنان فقير و گرسنه است، بنابراين بدون دليل در پى ثروت اندوزى بيشتر، در پى انحصارطلبى احمقانه تر و حتّى در پى غصب سهم و حقّ ديگران است. حريص گاهى چنان به مراحل بحرانىِ حرص مي رسد كه در اين راه، تمام خواب و استراحت و حتّى اخلاق و ايمان خود را از دست مي دهد تا درآمد مادّى بيشترى از هر طريق كه ميسّر شود، فراهم سازد و سرانجام به موجودى ناتوان و بي اراده - كه همه چيز خود را از دست داده - تبديل مي گردد؛ در حالى كه هنوز از نظر روحى اشباع نشده؛ زيرا آنچه را يافته است از نظر اشباع روحى، سرابى بيش نبوده است؛ ولى «قانع» كسى است كه در ميان جسم و روح او هماهنگى برقرار شده، و هنگامى كه به مقدار كفايت و نياز بيابد، روح و جسم او اشباع مي گردد و بي جهت حرص نمي زند و به حقوق كسى حمله نمي كند. در حقيقت «قناعت» يك نوع بي نيازى روحى و برخوردارى از سرمايه اعتماد به نفس و قدرت هاى اخلاقى است.
فلسفه قناعت:
با توجّه به تفسير فوق، فلسفه قناعت روشن مي شود، زيرا:
1. پرورش اين فضيلت اخلاقى در وجود انسان، مانع از اين مي شود كه تن به ذلّت حرص و طمع بدهد و براى برطرف ساختن عطش كاذب درونى خود، در برابر هر كس سر تعظيم فرود آورد و به هر گونه پستى تن در دهد، آزادى و آزادگى خود را از دست داده، و بنده زر و زور گردد. در «نهج البلاغه» در خطبه قاصعه، در حالات پيامبران و امتيازات آنها مي خوانيم: «مَعَ قَناعةٍ تَمْلَأُ القُلُوبُ وَ العُيُونُ غِنىً»(4)؛ ([آنها چنان اعتماد به نفس داشتند كه] بي نيازى و آزادگي شان چشمها و دلها را پر مي كرد و بر عظمت و شكوه انسانى آنها مي افزود).
2. حرص سرچشمه اضطراب، نگرانى و عدم آرامش است؛ در حالى كه قناعت چون انسان را متّكى به نفس بار مي آورد، از اضطراب و وحشت براى زندگى باز مي دارد و به او اجازه مي دهد كه با تدبّر، حوصله و تسلّط بر نفس، نيروهاى خود را به كار گيرد.
3. روح قناعت به انسان شخصيّت اجتماعى مي دهد و از مرحله فردى مي رهاند و چون بي نيازى روحى در خود احساس مي كند، او را به احترام به حقوق ديگران وا مي دارد، در حالى كه حرص، سرچشمه انواع تجاوزها و تعدّي هاست.
هيچ گاه استعمارگران جهان براى نيازهاى واقعى زندگى، ديگران را استثمار نمي كنند. اين نيازهاى كاذب و «حرص» است كه آنها را دعوت به اين اعمال غير انسانى و ظالمانه مي كند، همين روح تشنه پر توقّع است كه به آنها مي گويد، به آتش جنگها دامن بزنند تا سلاح بيشترى بفروشند، در دنيا تخم نفاق بپاشند، تا روح گرسنه خود را سير كنند، گرچه هيچ گاه از اين راه نيز سير نمي شوند.
4. قناعت، انسان را در برابر بسيارى از گناهان و خلافكاريها بيمه مي كند؛ در حالى كه حرص سرچشمه آنها است، كمتر كسى را مي يابيم كه به خاطر نياز واقعي اش احتكار كند، بازار سياه به وجود آورد، رشوه خوارى و رباخوارى نمايد؛ زيرا بيشتر كسانى كه آلوده اين رذايلند، كسانى هستند كه از قدرت مالى كافى بهره مندند.
اگر به انگيزه هاى روانى تجمّل پرستى - كه قسمت عظيمى از سرمايه هاى اقتصادى جهان را بر باد مي دهد - درست بينديشيم، به وضوح، عدم غناى روحى را در آنها مي بينيم، چون اعتماد به نفس و بي نيازى روحى نداشته و سعى مي كنند با پناه بردن به تجمّلات بيشتر، كمبود خود را جبران نمايند و خويش را ثروتمند نشان دهند. عجيب اين است آنها كه به ما در اين زمينه ايراد مي كنند، به هنگام شمردن امتيازات پيشوايان خود، زندگى ساده آنان را - كه از روح قناعت حكايت مي كند - يك امتياز بزرگ مي شمارند، ولى در اين جا آن را عامل تخدير مي دانند!!
بررسى مفهوم توكّل:
توكّل با قناعت ريشه هاى مشتركى دارد و طبيعى است كه فلسفه آن دو نيز از جهاتى به هم شبيه است و در عين حال از جهاتى با هم تفاوت دارند. براى روشن شدن مفهوم اصلى و ريشه توكّل چند روايت اسلامى را در اين زمينه مي آوريم. امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد: «إنَّ الغِنَا وَ العِزَّ يَجُولَانِ فَإذَا ظَفَرَا بِمَوْضِعِ التَّوَكُّلِ أَوْطَنَا»(5)؛ (بي نيازى و عزّت در حركتند، هنگامى كه محلّ توكّل را بيابند، در آن جا وطن مي گزينند!). در اين حديث «توكّل» به عنوان وطن اصلىِ بي نيازى و عزّت معرّفى شده است. از پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) نقل شده كه فرمود: از پيك وحى خدا جبرئيل پرسيدم، توكّل چيست؟ گفت: «اَلْعِلْمُ بِأنَّ المَخْلُوقَ لَايَضُرُّ وَ لَايَنْفَعُ وَ لَايُعْطِى وَ لَايَمْنَعُ وَ اِسْتِعْمَالُ الْيَأسِ مِنَ الْخَلْقِ فَإِذَا كَانَ العَبْدُ كَذَلِكَ لَمْ يَعْمَلْ لِأَحَدٍ سِوَى اللّهِ وَ لَمْ يَرْجُ وَ لَمْ يَخَفْ سِوَى اللّهِ وَ لَمْ يَطْمَعْ فِى أَحَدٍ سِوَى اللّهِ فَهَذَا هُوَ التَّوَكُّلُ».(6)
كسى از امام على بن موسى الرضا(عليهما السلام) پرسيد: «مَا حَدُّ التَّوَكُّلِ؟ فَقَالَ: أَلَّا تَخَافَ مَعَ اللّهِ أحَداً»(7)؛ (حدّ توكّل چيست؟ فرمود: اين كه با اتّكاى به خدا از هيچ كس نترسى!). در آيات قرآن نيز اشاره هايى به آثار و فلسفه توكّل مي يابيم: «وَ مَا لَنَا أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَيْتُمُونَا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ»(8)؛ (و چرا بر خدا توكّل نكنيم با اين كه ما را به راه هاى [سعادت] رهبرى كرده است؟! و ما به طور مسلّم در برابر آزارهاى شما صبر خواهيم كرد [و دست از رسالت خويش بر نمي داريم] و توكّل كنندگان بايد فقط بر خدا توكّل كنند) و نيز: «الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيماناً وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ»(9)؛ (اين ها كسانى بودند كه [بعضى از] مردم به آنها گفتند: مردم [لشكر دشمن] براى [حمله به] شما اجتماع كرده اند و از آنها بترسيد؛ امّا اين سخن بر ايمانشان افزود و گفتند خدا ما را كافى است، و او بهترين حامى ماست!) و نيز: «إِذْ هَمَّتْ طِّائِفَتَانِ مِنْكُمْ أنْ تَفْشَلَا وَ اللَّهُ وَلِيُّهُمَا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»(10)؛ ([و نيز به ياد آور] زمانى را كه دو گروه از شما تصميم گرفتند سستى نشان دهند [و از وسط راه بازگردند] و خداوند پشتيبان آنها بود [و به آنها كمك كرد كه از اين فكر بازگردند] و افراد باايمان بايد تنها بر خدا توكّل كنند) و نيز: «فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ»(11)؛ (امّا هنگامى كه تصميم گرفتى [قاطع باش] و بر خدا توكّل كن).
در تمام اين آيات توكّل، سرمايه اى براى مقابله با دشمن و ايستادگى در برابر او و تكيه گاهى براى تصميم هاى مهم معرّفى شده است.
«توكّل» در اصل از مادّه «وكالت» و به معناى انتخاب وكيل است، و اين را مي دانيم كه يك وكيل خوب، كسى است كه حدّاقل داراى چهار صفت باشد: آگاهى كافى، امانت، قدرت و دلسوزى، اين موضوع نيز شايد نياز به تذكّر نداشته باشد كه انتخاب وكيل مدافع در كارها در جايى است كه انسان خود قادر به دفاع نباشد، در اين موقع از نيروى ديگرى استفاده مي كند و با كمك او به حلّ مشكل خويش مي پردازد.
بنابراين توكّل بر خدا مفهومى جز اين ندارد كه انسان در برابر مشكلات و حوادث زندگى و دشمنى و سرسختي هاى مخالفان و پيچيدگى زياد و نا آگاهى به بن بست هايى كه در مسير خود به سوى هدف دارد، در جايى كه توانايى بر گشودن آنها ندارد، خدا را وكيل خود ساخته و بر او تكيه كند و از تلاش و كوشش باز نايستد، بلكه در آن جا هم كه توانايى بر انجام كارى دارد، باز مؤثّر اصلى را خدا بداند؛ زيرا از دريچه چشم يك موحّد واقعى، سرچشمه تمام قدرتها و نيروها اوست.
نقطه مقابل «توكّل بر خدا» تكيه كردن بر غير اوست و به صورت اتّكايى زيستن، وابسته به ديگرى در زندگى بودن و از خود استقلال نداشتن است. دانشمندان علم اخلاق مي گويند: توكّل ثمره مستقيم توحيد افعالى خداست؛ زيرا از نظر يك موحّد، هر حركت، كوشش، تلاش و جنبش هر پديده اى كه در جهان صورت مي گيرد به علّت نخستين اين جهان، يعنى ذات خداوند ارتباط مي يابد، بنابراين يك موحّد، منبع و سرچشمه همه قدرتها و پيروزيها را از او مي داند.
فلسفه توكّل:
با توجّه به آن چه ذكر كرديم استفاده مي شود كه:
الف) توكّل بر خدا يعنى تكيه بر يك منبع فناناپذيرِ قدرت و توانايى، كه سبب افزايش مقاومت انسان در برابر مشكلات و حوادث سخت زندگى است، به همين دليل به هنگامى كه مسلمانان در ميدان «احد» ضربه سختى خوردند و دشمنان پس از ترك اين ميدان بار ديگر از نيمه راه بازگشتند تا ضربه نهايى را به مسلمين بزنند و اين خبر به گوش مؤمنان رسيد، قرآن مي فرمايد: افراد با ايمان نه تنها در اين لحظه بسيار خطرناك كه قسمت عمده نيروى فعّال خود را از دست داده بودند، وحشت نكردند؛ بلكه با تكيه بر «توكّل» و استمداد از نيروى ايمان بر پايدارى آنها افزوده شد و دشمن فاتح با شنيدن خبر اين آمادگى به سرعت عقب نشينى كرد.(12) نمونه اين پايدارى در سايه توكّل در آيات متعدّدى به چشم مي خورد، از جمله قرآن مي فرمايد: توكّل بر خدا، جلوى سستى دو طايفه از جنگجويان را در ميدان جهاد گرفت(13) و نيز: توكّل ملازم با صبر و استقامت در برابر حملات و صدمات دشمن ذكر شده است(14) و نيز: براى انجام كارهاى مهمّ نخست دستور به مشورت، و سپس تصميم راسخ، و بعد توكّل بر خدا داده شده است.(15)
حتّى قرآن مي فرمايد: در برابر وسوسه هاى شيطانى، تنها كسانى مي توانند مقاومت كنند و از تحت نفوذ او در آيند كه داراى ايمان و توكّل باشند.(16)
از مجموع اين آيات استفاده مي شود كه منظور از توكّل اين است كه انسان در برابر عظمت مشكلات، احساس حقارت و ضعف نكند؛ بلكه با اتّكاى بر قدرت بي پايان خداوند، خود را پيروز و فاتح بداند و به اين ترتيب توكّل، اميدآفرين، نيروبخش، تقويت كننده اراده و تشديد كننده پايدارى و مقاومت است. اگر مفهوم توكّل به گوشه اى خزيدن و دست روى دست گذاشتن بود، معنايى نداشت كه درباره مجاهدان و مانند آنها پياده شود و اگر كسانى چنين مي پندارند كه توجّه به عالم اسباب و عوامل طبيعى با روح توكّل ناسازگار است، سخت در اشتباهند، زيرا جدا كردن اثرات عوامل طبيعى از اراده خدا، نوعى شرك محسوب مي شود، مگر نه اين است كه عوامل طبيعى نيز هر چه دارند از او دارند و همه به اراده و فرمان اوست؛ آرى اگر عوامل طبيعى را دستگاهى مستقل در برابر اراده او بدانيم اين جاست كه با روح توكّل سازگار نخواهد بود. چطور ممكن است چنان تفسيرى براى توكّل بشود با اين كه شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) كه سر سلسله متوكّلان بود، براى پيشبرد اهدافش از هيچ گونه فرصت، نقشه صحيح، تاكتيك مثبت و انواع وسايل و اسباب، غفلت نمي نمود، اينها همه ثابت مي كند كه توكّل، آن مفهوم منفى را ندارد.
ب) توكّل، آدمى را از وابستگي هاى تحقيرآميز كه سرچشمه ذلّت و بردگى است، نجات مي دهد و به او آزادگى و اعتماد به نفس مي بخشد.(17)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.