پاسخ اجمالی:
با مراجعه به تاریخ انبیای بزرگ و علل انحراف اقوام پیشین نتيجه مي گيريم که تعصب نقش اصلی را در انحراف آنها داشته است. اشارات روشن قرآن کریم به گونه ای است که نشان می دهد یک برنامه عام برای همه اقوام زشتکار پیشین بوده است. نقطه مقابل تعصّب، تسليم بودن در برابر حق است كه از فضايل مهمّ اخلاقى محسوب مى شود، يعنى انسان حق را نزد هركس ببيند، در برابر آن تسليم مي شود. اين فضيلت اخلاقى سبب پيشرفت در علم و دانش و پرهيز از گمراهى ها و گام نهادن در صراط مستقيم است.
پاسخ تفصیلی:
بى ترديد اساسى ترين پايه عبوديّت و بندگى خدا، تسليم و تواضع در برابر حق است و به عكس هرگونه تعصّب و لجاجت مايه دورى از حقّ و محروم شدن از سعادت است. تعصّب به معنى «وابستگى غير منطقى به چيزى تا آنجا كه انسان حق را فداى آن كند» و لجاجت به معنى «اصرار بر چيزى است به گونه اى كه منطق و عقل را زير پا بگذارد»، ثمره اين دو شجره خبيثه نيز «تقليد كوركورانه» است كه سدّ راه پيشرفت و تكامل انسان هاست. هنگامى كه به تاريخ انبياى بزرگ باز مى گرديم و علل انحراف و گمراهى اقوام پيشين را مورد بررسى قرار مى دهيم به خوبى در مي يابيم كه اين سه امر (تعصّب، لجاجت و تقليد كوركورانه) نقش اصلى را در انحراف آنها داشته است و قرآن مجيد پر است از اشارات روشن به اين مسئله كه به تعدادی از این آیات اشاره می کنیم:
از قوم نوح(عليه السلام) آغاز مى كنيم، قرآن مجيد مى گويد:
1. «وَ انِّى كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَ اِسْتَكْبَرُوا اِسْتِكْبَاراً»(1)؛ (و من [نوح] هر زمان آنها را دعوت كردم [ايمان بياورند] تا تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوش هايشان قرار داده و لباس هايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند). سپس نوبت به قوم موسى(علیه السلام) و فرعون مى رسد، مى فرمايد:
2. «قَالُوا اَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَائَنَا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيَاءُ فِى الْاَرْضِ وَ مَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ»(2)؛ ([فرعونيان به موسى(علیه السلام)] گفتند: آيا آمده اى كه ما را از آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم منصرف سازى و بزرگى [و رياست] در روى زمين، از آنِ شما دو تن [موسى(علیه السلام) و هارون] باشد؟! ما [هرگز] به شما ايمان نمى آوريم!). سپس به عصر پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه و آله) بازمى گرديم و همين معنى را در سخنان و اعمال دشمنان آن حضرت نمايان مى بينيم:
3. «اِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَانْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَ كَانُوا اَحَقَّ بِهَا وَ اَهْلَهَا وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيماً»(3)؛ ([به خاطر بياوريد] هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليّت داشتند [در مقابل] خداوند آرامش و سكينه خود را بر فرستاده خويش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقيقت تقوا ملزم ساخت و آنان از هر كس شايسته تر و اهل آن بودند و خداوند به همه چيز داناست). در جاى ديگر مسئله تقليد كوركورانه و تعصّب و لجاجت را به عنوان يك برنامه عمومى همه اقوام گمراه شمرده، مى فرمايد:
4. «وَ كَذَلِكَ مَا اَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ اِلِّا قَالَ مُتْرَفُوهَا اِنَّا وَجَدْنَا آبَائَنَا عَلَى اُمَّةٍ وَ اِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ»(4)؛ (و اين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبر انذار كننده اى نفرستاديم مگر اينكه ثروتمندان مست و مغروران گفتند: ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى كنيم).
5. «وَ يَقُولُونَ اَئِنَّا لَتَارِكُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ»(5)؛ (و پيوسته مى گفتند: آيا ما معبودان خود را به خاطر شاعرى ديوانه رها كنيم؟!). نقطه مقابل «تعصّب» و «لجاج» و «تقليد كوركورانه» تسليم در برابر حق است كه از فضايل مهمّ اخلاقى محسوب مى شود، يعنى انسان حق را نزد هركس، حتّى دورترين و كوچكترين افراد ببيند، بايستي در برابر آن تسليم شود و آن را با آغوش باز پذيرا گردد. اين فضيلت اخلاقى سبب پيشرفت علم و دانش انسان و پرهيز از گمراهى ها و گام نهادن در صراط مستقيم است به طوري كه جز براى مؤمنان و صالحان و كسانى كه از حبّ ذات افراطى دورند و از وابستگى هاى تعصّب آلود قومى و گرايش هاى گروهى بركنارند حاصل نمى شود. تسليم در برابر حق نشانه ايمان، سلامت فكر و روح، و بالا بودن سطح فرهنگ و تهذيب نفس است. قرآن مجيد خطاب به پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) چنين مى فرمايد: «فَلَا وَ رَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِى اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً»(6)؛ (به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود؛ مگر اينكه در اختلافاتشان، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملاً تسليم باشند!) و در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَامُؤْمِنَةٍ اذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ ...»(7)؛ (هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارند هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند اختيارى [در برابر فرمان خدا] داشته باشند ...).
البتّه تسليم- به عنوان يك فضيلت اخلاقى - به دو معنى استعمال مى شود، يكى تسليم در برابر حق كه نقطه مقابل تعصّب و لجاجت و تقليد كوركورانه است و ديگر تسليم در برابر قضا و قدر الهى و خواسته هاى او، در برابر اعتراض و نارضايى و ناشكرى.(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.