پاسخ اجمالی:
«مروان بن حَكَم» از دشمنان سرسخت امام على(ع) بود. پدرش «حَكَم» به خاطر كارشكنى هاى مكرّر بر ضدّ پيامبر(ص) به طائف تبعيد شد و مورد نفرين ایشان قرار گرفت. خليفه سوم، حَكَم را به مدينه آورد و جزو خواص خود كرد. مروان بعد از قتل عثمان، با على(ع) بيعت كرد؛ ولى خيلي زود به اصحاب جمل پيوست و در جنگ اسير شد و بعد از آزادي به معاويه پيوست. او بعد از معاوية بن يزيد به خلافت رسيد و تصميم گرفت خلافت را بعد از خود به فرزندش عبدالملك و سپس عبدالعزيز بسپارد و سرانجام توسط همسرش كه مادر خالد بن يزيد بود كشته شد.
پاسخ تفصیلی:
«مروان بن حَكَم» كه از سرسخت ترين دشمنان اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود، سرگذشتى شگفت انگيز و عبرت آموز دارد و آگاهى بر تاريخ زندگى نكبت بار او، بسيارى از حقايق مربوط به تاريخ صدر اسلام را روشن مى سازد.
پدرش «حَكَم» بود كه به خاطر كارشكنى هاى مكرّر بر ضدّ پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به طائف تبعيد شد و پيامبر در حقّ او فرمود: «لَعَنَكَ اللَّهُ وَ لَعَنَ مَا فِي صُلْبِكَ»؛ (خداوند هم تو را و هم فرزندى را كه در صلب خود دارى لعنت كند) و اين قبل از تولّد مروان بود.
چهره او در جامعه اسلامى آن روز، به قدرى منفور بود كه نه خليفه اوّل و نه خليفه دوم جرأت نكردند به وساطت هاى «عثمان» كه برادرزاده او بود ترتيب اثر داده، اجازه بازگشت او را به مدينه بدهند؛ ولى هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد، يكى از نخستين كارهاى زشتى كه انجام داد آزاد كردن عمويش «حَكَم» پدر مروان بود و عجیب تر اينكه او را از مقرّبان خود قرارداد و اموال فراوانى از بيت المال را در اختيار او گذاشت و اين يكى از نقاط تاريك حكومت «عثمان» است كه از عوامل شورش بر ضدّ او محسوب مى شود و به خاطر همين كار بود كه گروهى از صحابه پيغمبر(صلی الله علیه و اله)، از نماز خواندن پشت سر «عثمان» خوددارى كردند.
بعد از قتل عثمان، مروان در زمره كسانى بود كه با على(عليه السلام) بيعت كرد؛ ولى چيزى نگذشت كه دست به دست آتش افروزان جمل داد و به بصره آمد. پس از شكست لشكر جمل و كشته شدن طلحه و زبير (سردمداران جنگ)، «مروان» اسير شد و با شفاعت امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) كه كانون هاى رحمت الهى بودند، آزاد شد و بعضى گفته اند ابن عباس براى او شفاعت كرد؛ ولى او دست از شيطنت بر نداشت و به معاويه و لشكريان شام پيوست و در جنگ صفّين به طور فعّال شركت داشت و از عجايب اينكه نوشته اند معاويه به فرزندش يزيد وصيّت هايى نمود و از جمله اينكه به او گفت: من از چهار نفر بر تو مى ترسم كه يكى از آنها مروان است و توصيه كرد، هنگامى كه من از دنيا رفتم وقتى كه مى خواهى بر جنازه من نماز بخوانى بگو: پدرم وصيّت كرده است كه بايد يكى از بزرگان بنى اميّه؛ عمويم «مروان بن حَكَم» مراسم نماز را بجا آورد و به اين ترتيب او را مقدّم بدار و گروهى را دستور ده كه زير لباس خود اسلحه ببندند و در آخر نماز، به او حمله كنند و خونش را بريزند تا از دست او راحت شوى. گويا مروان از ماجرا باخبر شده بود و يا از قراين و احوال، نسبت به حاضران سوء ظنّ پيدا كرد و پيش از تكميل نماز از صحنه گريخت.
درباره سبب مرگ مروان كه در سال 65 هجرى واقع شد، چنين گفته شده است كه معاوية بن يزيد هنگامى كه در آستانه مرگ قرار گرفت كسى را به عنوان جانشين خود انتخاب نكرد؛ لذا بر سر جانشينى او اختلاف شد. بعضى از نزديكانِ معاوية بن يزيد تمايل داشتند كه برادرش «خالد بن يزيد» جاى او را بگيرد؛ ولى چون سنّ او كم بود با مروان بن حَكَم بيعت كردند با اين قيد كه بعد از او خالد جاى او را بگيرد؛ ولى چيزى نگذشت كه مروان از اين كار پشيمان شد و تصميم گرفت خلافت را بعد از خود به فرزندش «عبدالملك» و سپس «عبدالعزيز» بسپارد. طرفداران «خالد» از اين امر سخت عصبانى شدند، اين در حالى بود كه مروان با مادر خالد ازدواج كرده بود تا از اين طريق او را كوچك كند؛ ولى خالد اين كار را به مادرش خرده گرفت و پيمان شكنى مروان را نسبت به خودش بازگو كرد. مادرش به او گفت غم مخور! من كار مروان را مى سازم و به گفته خود عمل كرد و شب هنگام در حال خواب، متّكايى بر دهان مروان قرار داد و فشرد و او را خفه كرد در حالى كه 61 يا 63 سال بيشتر نداشت.
از امورى كه درباره «مروان» نوشته اند اين است كه مادرش قبل از آن كه با «حَكَم» ازدواج كند، از زنان فاحشه مشهور در محيط جاهليّت بود و از كسانى بود كه آنها را «صاحبة الراية» مى گفتند؛ زيرا علناً پرچمى بر در خانه خود نصب كرده بود و افراد آلوده و بى بند و بار را به سوى خود فرا مى خواند.
حكومت خودِ «مروان» چند ماه بيشتر طول نكشيد و در روايات آمده است كه شبى در خواب ديد چهار بار در محراب پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بول كرده است. هنگامى كه از «ابن سيرين» معبّر معروفِ خواب، اين مطلب را سؤال كرد، گفت: چهار نفر از فرزندان تو، به حكومت مى رسند [و مايه تخريب اسلام مى شوند] و همين طور شد. البتّه چهار نفر از نوه هاى اوّلين فرزندان او، يعنى فرزندانِ «عبدالملك» به خلافت رسيدند: «وليد بن عبدالملك» (از سال 86 تا سال 96 هجرى قمرى)، «سليمان بن عبدالملك» (از سال 96 تا سال 99)، «يزيد بن عبدالملك» (از سال 101 تا سال 105) و «هشام بن عبدالملك» (از سال 105 تا سال 125). البته در ميان دو نفر اوّل و دو نفر اخير، مدّت كوتاهى خلافت به دست «عمر بن عبدالعزيز» افتاد كه نوه ديگر «مروان» بود (از سال 99 تا سال 101).
سپس طومار زندگى نوه هاى او درهم پيچيد و تاريخ زشت و سياه و ننگين «آل مروان» به عنوان جمعى از بدترين خلفاى بنى اميّه، رقم خورد.(1)،(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.