پاسخ اجمالی:
به تأكيد مورخین، معتضد عباسی نامه اي نوشت و بنا داشت تا آن را براي مردم بخواند؛ اما به سبب مخالفت وزيرش از اين كار منصرف شد. او در اين نامه تأكيد كرده كه گروهى گرفتار اشتباه در دين و فساد عقيده شدند و عامل اصلى آن پيشوايان ضلالت بودند و مهمترين آنها ابوسفیان و معاويه و پیروانشان بودند كه از هرگونه كارشكنى در مسير پيشرفت اسلام فروگذارى نكردند و با اينكه به ظاهر اسلام آوردند اما همچنان به دشمني هاي خود ادامه دادند که مخالفت ابوسفيان با اذان گفتن بلال در مكّه و شهادت عمار ياسر به دست معاویه تنها بخشي از اين دشمني بود ...
پاسخ تفصیلی:
از شگفتى هاى دوران عباسيان نامه اى است كه معتضد عباسى به صورت بخشنامه اى مستدل براى نواحى مختلف فرستاد. اين نامه را مورخ معروف، طبرى در حوادث سال 284 در تاريخ خود نقل كرده و «كامل» ابن اثير (هرچند با لحن مخالف) به آن اشاره كرده است و ما آن را از «شرح نهج البلاغه» ابن ابى الحديد كه از آن تلخيص خوبى دارد نقل مى كنيم.
ابن ابى الحديد در جلد 15 از «شرح نهج البلاغه» خود در ذيل نامه امام علي(عليه السلام) به محمد بن ابى بكر (نامه 27 نهج البلاغه) چنين مى نويسد: «طبرى مى گويد: در اين سنه [سنه 284] معتضد عباسى تصميم گرفت لعن معاويه را بر تمام منابر گسترش دهد و دستور داد نامه اى نوشتند (مستدل) كه براى مردم خوانده شود. وزيرش عبيد الله بن سليمان او را از ايجاد تنش در ميان گروهى از مردم بر حذر داشت و گفت: ممكن است اين كار به فتنه بيانجامد؛ ولى معتضد اعتنايى به سخنان او نكرد.
نخستين چيزى كه معتضد به آن ابتدا كرد اين بود كه مردم مشغول كار خود باشند و از اجتماعات بپرهيزند و عصبيت را كنار بگذارند و به عنوان شهادت دادن، نزد سلطان نروند مگر اينكه از آنها خواسته شود و داستان سرايان را از نشستن بر سر جاده ها [و گردآورى مردم در اطراف خود] منع كنند و دستور داد نسخه هايى از اين نامه تهيّه شود و در دو طرف بغداد در محلات و كوچه ها و بازارها روز چهارشنبه بيست و چهارم جمادى الاولىِ همان سال براى مردم بخوانند سپس روز جمعه از آن خوددارى كنند و از اجتماع مردم به صورت گروهى در دو مسجد معروف بغداد جلوگيرى كنند و به سقاهايى كه در آن دو مسجد به مردم آب مى دادند، سفارش شد كه براى معاويه طلب رحمت نكنند چون قبلاً عادت آنها بر اين بود كه به هنگام آب دادن براى او طلب رحمت مى كردند.
به هر حال روز جمعه نامه خوانده نشد، هرچند مردم انتظار داشتند آن را استماع كنند. در اين هنگام وزير معتضد «عبيدالله بن سليمان» متوسل به قاضى يوسف شد كه حيله اى بينديشد و معتضد را از اين كار منصرف نمايد. قاضى يوسف به سراغ معتضد رفت و گفت من از اين مى ترسم كه توده مردم با شنيدن اين نامه حركتى اعتراض آميز آغاز كنند. معتضد گفت: من با شمشير آنها را بر سر جاى خود مى نشانم. قاضى گفت: با آل ابو طالب چه خواهى كرد؟ آنها از اين موقعيت استفاده مى كنند و در همه جا مردم را به سوى خود دعوت مى نمايند و به يقين توجّه مردم به آنها بيشتر از توجّه به بنى العباس است. معتضد با شنيدن اين سخن ساكت شد و پاسخى نداد و بعد از آن اقدامى در اين زمينه نكرد.
نامه بسيار مفصل و مستدل است و بخشى از آن چنين است: «خبرهايى به امير مؤمنان [منظور در اينجا معتضد عباسى است] رسيده كه گروهى از مردم گرفتار اشتباهاتى در دين خود و فسادى در عقايد و تعصب هايى نابجا شده اند كه عامل اصلى آن پيشوايان ضلالت بوده اند و از اين رو سنّت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را رها كرده و به بدعت ها روى آورده اند. اين جريان بر امير مؤمنان سخت آمده و سكوت در برابر آن را جايز نشمرده و آن را مخالف وظايف دينى خود ديده كه بايد در برابر انحرافات ساكت ننشيند و براى ارشاد جاهلان و اقامه حجت در مقابل معاندان قيام كند.
به همين دليل اميرالمؤمنين [معتضد عباسي] به شما مسلمانان خبر مى دهد كه خداوند متعال، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را به آئينش مبعوث ساخت و به او فرمان داد كه فرمان خدا را اجرا كند. آن حضرت از خانواده خود شروع كرد؛ گروهى ايمان آوردند و دعوت او را پذيرفتند و سر بر فرمانش نهادند و گروهى به مخالفت برخاستند و از هرگونه كارشكنى فروگذارى نكردند ـ سپس بعد از ذكر اعمال اين دو گروه با عباراتى جالب و زيبا چنين ادامه مى دهد: ـ بدترين دشمن پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و كسى كه از همه بيشتر مخالفت مى كرد و سر آغاز هر جنگ و عداوتى بود و آغازگر هر فتنه اى محسوب مى شد و هر پرچمى بر ضد اسلام برافراشته مى شد، صاحب و رهبر و رئيس آن ابوسفيان و پيروانش از بنى اميّه ملعون در كتاب خدا و بر زبان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در مواقف متعدّد بودند. سرانجام اسلام پيشى گرفت و اين دشمن سرسخت مغلوب و منكوب شد و به ناچار در برابر اسلام تسليم گشت؛ در حالى كه قلبش اسلام را نپذيرفته بود و شرك و كفر را در دل پنهان مى داشت. خداوند در «قرآن مجيد» درباره آنها فرموده: «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْانِ»(1)؛ و همه اتفاق دارند كه اين شجره ملعونه همان بنى اميّه هستند و در سنّت نبوى كه راويان ثقه آن را نقل كرده اند، وارد شده كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) روزى ابوسفيان را بر چهارپايى سوار ديد كه معاويه زمام آن را در دست داشت و يزيد [برادر معاويه] آن چهارپا را مى راند. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «لَعَنَ اللهُ الرَّاكِبَ وَ الْقَائِدَ وَ السَّائِق»؛ (خدا لعنت كند سوار و زمامدار و كسى كه آن را از پشت سر مى راند). نيز راويان روايت كرده اند كه در روز بيعت عثمان، ابوسفيان ـ كه در آن زمان نابينا شده بود [و گمان می کرد حاضران در مجلس همه از بنى اميّه هستند] صدا زد: «تَلَقَّفُوهَا يَا بَنِي عَبْدِ شَمْسٍ تَلَقُّفَ الْكُرَةِ فَوَ اللَّهِ مَا مِنْ جَنَّةٍ وَ لَا نَارٍ»؛ (اى فرزندان عبد شمس [اى بنى اميّه] خلافت را همچون گوى از ميدان برباييد به خدا سوگند نه بهشتى در كار است و نه دوزخى) و اين عبارت به يقين كفر صريح است كه لعنت الهى شامل حال گوينده آن مى شود. در روايت ديگرى آمده است كه ابوسفيان روز فتح مكّه، بلال را بر بام كعبه ديد ـ هنوز نابينا نشده بود ـ كه مشغول گفتن اذان است و مى گويد: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمّداً رَسُولُ اللهِ»؛ ابو سفيان گفت: خوشا به حال عتبة بن ربيعة [يكى از بستگان ابوسفيان كه در جنگ بدر كشته شده بود] كه از دنيا رفت و چنين منظره اى را نديد. در روايت ديگرى آمده كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خواب وحشتناكى ديد و ناراحت شد؛ مى گويند بعد از اين خواب پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خندان ديده نشد؛ زيرا در خواب ديده بود عده اى از بنى اميّه مانند ميمون ها به روى منبرش بالا مى روند و پايين مى آيند. در روايت ديگرى آمده، روزى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: از اين گذرگاه كوه كه مى بينى بزودى مردى بيرون مى آيد كه بر مذهب من محشور نخواهد شد، ناگهان ديدند معاويه ظاهر شد. در حديث ديگرى پيغمبر فرمود: «إِذَا رَأَيْتُمْ مُعَاوِيَةَ يَخْطُبُ عَلَى مِنْبَرِي فَاقْتُلُوه»؛ (هنگامى كه معاويه را بر منبر من ببينيد او را به قتل برسانيد) و روايات كوبنده ديگرى درباره معاويه كه در كتب معروف نقل شده است.
سپس در ادامه اين نامه، داستان شهادت عمار ياسر به وسيله لشكر شام نقل شده كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) خطاب به او فرموده بود: «گروه طغيان گر تو را مى كشند؛ در حالى كه تو آنها را به بهشت مى خوانى و آنها تو را به دوزخ دعوت مى كنند».
آن گاه به شهادت گروهى از صلحا و بزرگان اسلام از نيكان اصحاب و تابعين و اهل فضيلت و دين، به دست معاويه به طور مشروح اشاره مى كند، افرادى مانند «عمرو بن حمق خزاعى» و «حجر بن عدى الكندى».
سپس به معرفى فرزندش يزيد، آن شراب خوار مستِ ميمون باز اشاره كرده و جنايت معاويه را در گرفتن بيعت براى او با قهر و غلبه و تهديد و تطميع، يادآور مى شود. آن گاه به بخشى از كفريات يزيد مى پردازد از جمله تمسك او به شعر ذيل كه آشكارا دم از كفر و شرك و بى ايمانى مى زند آنجا كه مى گويد:
لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا *** جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الاَْسَل
اى كاش نياكان من كه در ميدان بدر بودند، ناله خزرج را از ضربات نيزه ها مشاهده مى كردند.(2)
سپس در ادامه مى افزايد: اضافه بر اينها بنى مروان [شاخه اى از بنى اميّه] احكام خدا را آشكارا دگرگون يا تعطيل كردند؛ اموال بيت المال را در ميان خود تقسيم نمودند؛ احترام حرم مكّه را سلب كردند و از هرگونه تخريب و آتش سوزى در خانه خدا ابا نداشتند و پناهندگان به آن را كشتند و زمين را از جور و عدوان پر كردند و ظلم آنها همه بلاد را فرا گرفت تا آنكه خشم خدا بر آنها فرود آمد و قهر و غضب الهى بر آنان نازل شد. گروهى از خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) برخاستند و از آنها انتقام گرفتند و بدين وسيله، خون آنها و پدران مرتدّشان ريخته شد و خداوند ظالمان را ريشه كن ساخت.
آن گاه در ادامه اين نامه مى افزايد: اى مردم! اوامر الهى را اطاعت كنيد آنجا كه مى فرمايد: «إِنَّ اللهَ لَعَنَ الْكافِرينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعيراً»(3)؛ و نيز مى فرمايد: «أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللّاعِنُونَ»(4)؛ بنابراين بر شما اى مردم! لازم است كسى را كه خدا و رسولش او را لعن كرده، لعن كنيد. آن گاه ابوسفيان و معاويه و يزيد و مروان بن حكم و فرزندان و نوه هاى آنها را لعن مى كند و مى افزايد: «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ وَ قَادَةَ الضَّلَالِ وَ أَعْدَاءَ الدِّينِ مُجَاهِدِي الرَّسُولِ وَ مُعَطِّلِي الْأَحْكَامِ وَ مُبَدِّلِي الْكِتَابِ وَ مُنْتَهِكِي الدَّمِ الْحَرَامِ»؛ (خداوندا پيشوايان كفر و رهبر ضلالت و دشمنان دين و آنها كه با رسولت جنگ كردند و احكامت را تعطيل نمودند و كتابت را تحريف كردند و خون بى گناهان را ريختند، لعن و نفرين فرما).
آنچه در بالا آمد بخش فشرده اى از نامه طولانى «معتضد عباسى» است كه در منابع معروف تاريخى نقل شده است.(5) بديهى است كه نقل نامه «معتضد بالله» به معناى تأييد تمام كارهايش در دوران خلافتش نيست.
اين نكته نيز قابل توجّه است كه مخالفت وزير معتضد «عبيدالله بن سليمان» با نشر اين نامه به اين سبب بود كه در حالاتش نوشتند: «كانَ مُنْحَرِفاً عَنْ عَلِىٍّ(عليه السلام)»؛ (با امير مؤمنان على(عليه السلام) مخالف بود) و شورش مردم بهانه اى بيش نبود.(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.