پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) به نكوهش یاران سست عنصر خود مى پردازد و با نهايت مدارا با آنها مى فرمايد: «چقدر با شما مدارا كنم؟ همچون مدارا كردن با شتران تازه كار كه از سنگينى بار، پشتشان مجروح مى شود و يا همچون جامه كهنه اى كه هرگاه گوشه اى از آن را بدوزند، از سوى ديگر پاره مى شود!». سپس حضرت در تشبيه ديگری ضعف آنها را آشكار ساخته مى فرمايد: «به خدا سوگند! ذليل آن كس است كه شما ياور او باشيد و آن كس كه به وسيله شما [به سوى دشمن] تيراندازى كند، همچون كسى است كه تيرى بى پيكان و بدون پايه رها سازد».
پاسخ تفصیلی:
در خطبه 69 نهج البلاغه امام علی(عليه السلام) به عنوان رهبر و فرماندهى كه از نافرمانى هاى مكرّر و مستمرّ لشكر خود سخت رنجيده شده و به روشنى مى بيند كه دشمن با مشاهده اين حالت هر روز جسورتر مى شود، به نكوهش و سرزنش اين گروه از اصحاب و لشكر خود مى پردازد تا بلكه بر سر عقل و غيرت آيند و پيش از آنكه راه بازگشت به روى آنها بسته شود، برگردند و در صف واحدى شجاعانه در برابر دشمن بايستند و او را بر سر جاى خود بنشانند.
تعبيرات اين خطبه نشان مى دهد - برخلاف آنچه بعضى از ناآگاهان مى پندارند - امام(عليه السلام) نهايت مدارا را با اين گروهِ سست و بى انضباط به خرج مى داده تا آنجا كه از مدارا كردن با آنان خسته شده، مى فرمايد: (چقدر با شما مدارا كنم؟ همچون مدارا كردن با شتران تازه كار كه از سنگينى بار، پشتشان مجروح مى شود و يا همچون جامه كهنه و فرسوده اى كه هرگاه گوشه اى از آن را بدوزند، از سوى ديگر پاره مى شود!)؛ «كَمْ أُدَارِيكُمْ كَمَا تُدَارَى الْبِكَارُ(1)الْعَمِدَةُ(2)وَ الثِّيَابُ الْمُتَدَاعِيَةُ!(3)كُلَّمَا حِيصَتْ(4)مِنْ جَانِبٍ تَهَتَّكَتْ مِنْ آخَرَ».
امام(عليه السلام) در تشبيه اوّل، آنها را به شترانى تشبيه مى كند كه تازه آماده باربرى شده اند و احياناً پشت و كوهانشان مجروح شده است.
ولى اين گروه، با همان بارهاى نخستين كه در جنگ صفّين بر دوششان حمل شد، زانو زدند و بر زمين نشستند و امام(عليه السلام) پيوسته با آنها مدارا مى كرد، بلكه بپاخيزند و با شجاعت و شهامت راه را تا آخر طى كنند.
در تشبيه دوم آنها را به جامه كهنه و پوسيده اى تشبيه مى كند كه با كمترين فشار پاره مى شود و هرگاه يك طرف آن را بدوزند، طرف ديگر پاره مى شود.
سپس امام(عليه السلام) به نشانه هاى ضعف و زبونى آنها اشاره مى كند، شايد عيب بزرگ خود را دريابند و در اصلاح آن بكوشند. مى فرمايد: (هر زمان گروهى از لشكريان شام به شما نزديك مى شوند، هر يك از شما در را به روى خود مى بندد و همچون سوسمار در لانه خود مى خزد و يا همانند كفتار كه در خانه خويش پنهان شده، مخفى مى گردد)؛ «كُلَّمَا أَطَلَّ(5)عَلَيْكُمْ مَنْسِرٌ(6)مِنْ مَنَاسِرِ أَهْلِ الشَّامِ أَغْلَقَ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بَابَهُ وَ انْجَحَرَ(7)اِنْجِحَارَ الضَّبَّةِ(8)فِي جُحْرِهَا وَ الضَّبُعِ(9)فِي وِجَارِهَا».(10)
تشبيه به «ضَبَّه»؛ (سوسمار) به خاطر آن است كه سوسمار در ميان حيوانات به حماقت معروف است تا آنجا كه حتّى لانه خود را ممكن است گم كند. لذا آن را در كنار تخته سنگى مى سازد كه نشانه باشد و گم نشود، به علاوه مى گويند «سوسمار» موجود بسيار بى عاطفه اى است؛ چراكه حتّى نوزادان خود را مى خورد.
همچنين تشبيه به «كفتار» نيز به خاطر حماقت اين حيوان است.
او حضور دشمن را احساس مى كند ولى با زمزمه هاى شكارچى به خواب مى رود؛ خوابى كه منتهى به اسارت و مرگ او مى شود و به اين ترتيب كمترين مقاومتى در برابر دشمن خود نمى كند.
سپس حضرت(عليه السلام) با تشبيه ديگرى ضعف و زبونى آنها را آشكار مى سازد و مى فرمايد: (به خدا سوگند! ذليل آن كس است كه شما ياور او باشيد و آن كس كه به وسيله شما [به سوى دشمن] تيراندازى كند، همچون كسى است كه تيرى بى پيكان و بدون پايه رها سازد)؛ «الذَّلِيلُ وَ اللَّهِ مَنْ نَصَرْتُمُوهُ! وَ مَنْ رَمَى بِكُمْ فقد رَمَى بِأَفْوُقٍ نَاصِلٍ».(11)
آرى، چوبه تيرِ بدون پيكان، (همان نوك آهنينى كه تمام كارآيى تير به وسيله آن است) ظاهرى دارد؛ ولى كارآيى ندارد. لشكر كوفه نيز غالباً ظاهرى داشتند، امّا به هنگام نبرد، به خاطر روحيه پايين و پستشان قدرتى از خود نشان نمى دادند.
نكته اى كه يادآورى آن را در اينجا لازم مى دانيم اين است كه چوبه تيرهايى كه در زمان گذشته مورد استفاده قرار مى گرفت، از سه قسمت تشكيل يافته بود: يكى اصل چوبه تير كه معمولاً از درختان تهيه مى شد و ديگر نوك و پيكانى كه بالاى آن نصب مى كردند و معمولاً از آهن تيز بود و قسمت سوم، ته چوبه تير بود كه داراى شكافى بود كه روى «وَتَر»؛ (زه كمان) تكيه مى كرد و هنگامى كه زه را مى كشيدند و رها مى كردند، چوبه تير را با قدرت و به طور مستقيم، به جلو مى راند.
با توجّه به اين كه «اَفْوَق» به معناى چوبه تيرى است كه ته آن شكسته باشد و «ناصل» به معناى تيرى است كه عارى از پيكان باشد، معناى جمله بالا اين مى شود كه: «شما همانند تيرى هستيد كه هر دو قسمت حسّاس آن، از كار افتاده باشد كه اوّلاً، نشانه گيرى با آن غير ممكن است و ثانياً، اگر به بدن دشمن برسد اثرى نخواهد داشت و حدّاكثر همانند شلّاقى است كه بر بدن نواخته شود!».
سپس به يكى ديگر از ويژگى هاى آن جمعيّت سست و ناتوان اشاره كرده مى فرمايد: (به خدا سوگند! جمعيّت شما در ميدان گاه هاى شهر [و مجالس بزم] زياد است؛ ولى در سايه پرچم هاى ميدان نبرد [و عرصه رزم] كم است!)؛ «إِنَّكُمْ وَ اللّهِ لَكَثِيرٌ فِي الْبَاحَاتِ(12)قَلِيلٌ تَحْتَ الرَّايَاتِ».
زيرا به تن پرورى و عافيت طلبى و عيش و نوش عادت كرده ايد و همين امر سبب زبونى و خوارى شما و جرأت و جسارت دشمن گرديده است.
در ادامه اين سخن، حضرت به نكته بسيار مهمّى اشاره كرده مى فرمايد: (من به خوبى مى دانم چه چيز شما را اصلاح مى كند و كژى هاى شما را راست مى نمايد؛ ولى هرگز اصلاح شما را با تباه ساختن خويش جايز نمى شمرم!)؛ «وَ إِنِّي لَعَالِمٌ بِمَا يُصْلِحُكُمْ وَ يُقِيمُ أَوَدَكُمْ(13)وَ لكِنِّي لاَ أَرَى إِصْلَاحَكُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِي».
شارحان نهج البلاغه در شرح اين جمله پر معنا، دو تفسير ذكر كرده اند كه منافاتى با هم ندارند و ممكن است هر دو صادق باشند و سخن امام(عليه السلام) را ناظر به هر دو بدانيم:
نخست اين كه: من مى توانم همان كارى كه معاويه و تمام حاكمان خودكامه و دنياپرست انجام مى دهند كه سران قبايل را با اموال سرشار مى خرند و بيت المال مسلمين را ابزارى براى جلب توجّه آنها قرار داده و بى حساب به اين و آن مى بخشند، انجام دهم؛ ولى به يقين اين كار، مسئوليّت سنگين الهى دارد؛ هرگز خدا راضى نيست كه حقّ مردمِ ضعيف و محروم به افراد ثروتمندِ شكم پرست، داده شود تا پايه هاى حكومت از اين طريق محكم گردد.
ديگر اين كه: من مى توانم همان برنامه اى كه گروه ديگرى از حكّام خودكامه انجام مى دهند، عملى كنم، شمشير در ميان شما بگذارم و هر كس را كه به سوى ميدان نبرد حركت نمى كند، گردن بزنم.
در حديثى كه در كتاب «الغارات» آمده است، مى خوانيم كه روزى على(عليه السلام) مردم كوفه را مخاطب ساخت و فرمود: «وَ اللّهِ لَقَدْ ضَرَبْتُكُمْ بِالدَّرَةِ الَّتِي أَعِظُ بِهَا السُّفَهَاءَ فَمَا أَرَاكُمْ تَنْتَهُونَ وَ لَقَدْ ضَرَبْتُكُمْ بِالسِّيَاطِ الَّتِي أُقِيمُ بِهَا الْحُدُودَ فَما أَرَاكُمْ تَرْعَوُونَ، فَمَا بَقِىَ إِلاَّ سَيْفِي! وَ إِنِّي لاَعْلَمُ الَّذِي يُقَوِّمُكُمْ بِإِذْنِ اللّهِ وَ لكِنِّي لَا أُحِبُّ أَنْ آتِىَ تِلْكَ مِنْكُمْ»(14)؛ (اى اهل كوفه! به خدا سوگند! من شما را با تازيانه كوچكى كه براى اندرز افراد نادان آماده كرده ام، زدم؛ ولى تأثيرى در شما نكرد! سپس با شلّاقى كه حدود الهى را اجرا مى كنم، زدم باز از راه خطا بازنگشتيد! تنها چيزى كه باقى مانده، شمشير من است و من مى دانم چه چيز كجى شما را راست مى كند؛ ولى دوست ندارم از اين وسيله استفاده كنم [و براى اصلاح شما خون هاى گروهى را بريزم]).
نمونه روشن آن همان چيزى است كه در تاريخ زندگى حجّاج بن يوسف ثقفي نوشته اند: «هنگامى كه سپاه «مهلّب» [يكى از سران خوارج كه بر ضدّ حكومت بنى اميّه شوريده بود] ضرباتى بر پايه حكومت بنى اميّه وارد كرد، حجّاج به مقابله با او برخاست؛ منادى، در كوفه ندا داد، هر كس از حضور در ميدان نبرد در برابر لشكر «مهلّب» خوددارى كند، خونش مباح و از دم شمشير خواهد گذشت؛ حتّى پيرمردان و بيماران را نيز معاف نكرد. البتّه قبل از حجّاج و بعد از او، حاكمان خودكامه ديگرى، اين روش را دنبال كرده اند».
امام(عليه السلام) مى فرمايد: «استفاده از اين روش براى من ممكن است؛ ولى من حاضر نيستم، دين خود را براى حفظ مقامم تباه كنم».(15)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.