پاسخ اجمالی:
در قرآن آمده كه اولياي الهي غم و غصه اي ندارند اما روايات گوياى وجود حزن و اندوهى در نهاد آنها است کما اینکه امام صادق(ع) فرموده اند: «حُزن و اندوه علامت اهل معرفت است». راه جمع قرآن و روايات اين است كه سرچشمه غم مختلف است، بعضی غمها به دل عارف عارض نمى شود، و بعضی دیگر هرگز از عارف جدا نمى شود. غم عارفان و پرهيزكاران به خاطر مقصر دانستن خود در پيشگاه الهى و گمراهى مردم و ناراحتى ها و شدائد جامعه است.
پاسخ تفصیلی:
از بعضى از آيات استفاده مى شود كه متقيان و اولياء خدا غم و غصه اى ندارند، «اَلَا اِنَّ اَولِيَاءَ اللهِ لَاخَوفٌ عَلَيهِمِ وَ لَا هُم يَحزَنُونَ»؛ (آگاه باشيد كه دوستان خدا، نه خوفى و نه حزنى بر آنها مستولى مى شود).
علماء ترس و خوف را درباره آينده، و غم و غصه را نسبت به گذشته مى دانند، يعنى ترس و خوفى نسبت به حوادث آينده ندارند و از طرفى هم چون چيزى را تاكنون از دست نداده اند، محزون نيستند.
در آيه ديگر دارد كه: «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَ لَاتَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»(1)؛ (كسانى كه گفتند پروردگار ما الله است، سپس استقامت كردند، نازل مى شود بر آنها ملائكه به اينكه خوف نكنيد و محزون نگرديد و بشارت باد شما را به بهشتى كه وعده داده شده بوديد) و در حالى كه مولاى متقيان يكى از صفات پرهيزكاران را در خطبه متقين، حزن قلبى «قُلُوبُهُم مَحزُونَه» شمرده است، در روايتى هم آمده: «اَلمُؤمِنُ بُشْرُهُ فِى وَجْهِهِ حُزْنُهُ فِى قَلْبِهِ»(2)؛ (مؤمن سُرورش در صورتش و حُزن او در قلبش مى باشد) اين كلام گوياى وجود حزن و اندوهى در نهاد آنها است.
امام صادق(عليه السلام) هم فرموده اند: «اَلحُزنُ مِن شِعَارِ العَارِفِينَ»(3)؛ (حُزن و اندوه علامت اهل معرفت است) شعار لباسى است كه زير مى پوشند، و با موى بدن در تماس است، و دثار لباس روئين است، وقتى مى گويند فلان چيز شعار ما است يعنى به تن ما چسبيده است. در كلام امام صادق(عليه السلام) هم معنى چنين است كه حزن به آنها چسبيده و با آنها مأنوس است. حضرت در دنباله كلمات خود چنين مى فرمايند: «وَ لَو حَجِبَ الحُزْنُ عَنْ قُلُوبِ العَارِفِينَ سَاعَةٌ لَاستَغَاثُوا وَ لَو وُضِعَ فِى قُلُوبِ غَيرِهِم لَاسْتَنكِرُوهُ»(4)؛ (اگر به اندازه ساعتي[مراد از ساعت، زمان كوتاهى است] حزن از دل هاى اهل معرفت رخت بربندد، استغاثه مى كنند و اگر اين حزن در دلهاى غير آنها قرار داده شود استنكار مى كنند [محزون بودن خود را انكار مى كنند]). پس عارفان و مؤمنان داراى حزن هستند، حزنى كه براي آنها به صورت شعار درآمده است.
اين تعارض، ابتدائى است و وجه جمع بين اين دو دسته از آیات و روايات اين است كه سرچشمه غم مختلف است، غمى است كه به دل عارفان عارض نمى شود، و غمى هم هست كه هرگز از آنها جدا نمى شود. شعراء درباره غم عشق مسائل زيادى دارند كه از بارزترين غم عشق، غم عشق عارفان نسبت به خدا است، سرچشمه اين غم ربطى به عشق خدا و وصل او دارد، غمى معنوى و روحانى است، غمى نشأت گرفته از محبت خدا است.
بنابراين سرچشمه غم عارفان و پرهيزكاران از اين قبيل است:
1. مقصّر دانستن خود در پيشگاه الهى؛ و اينكه از عهده تكاليف الهى برنيامده اند و آن طورى كه بايد طاعت و فرمانبردارى خدا را نكرده اند و همين احساس است كه همانند امام چهارم(علیه السلام) كه از كثرت عبادت ملقّب به زين العابدين است) را وادار مى كند كه در دعاى ابوحمزه ثمالى با سوز و گذار چنين بگويد: «چه كسى بد حالتر از من است، اگر با اين حالت به قبر منتقل شوم، قبرى كه آن را براى خوابيدن مهيا نكرده ام و آن را با عمل صالح فرش نكرده ام؛ چرا نگريم در حالى كه نمى دانم مسير من به چه طرف است؟ و مى بينم نفس با من خدعه مى كند و روزگارم با من مكّارى و عقاب مرگ بر سرم پر و بال گشوده؛ چرا نگريم؟ مى گريم براى خروج نفس و جانم، مى گريم براى تاريكى قبرم، مى گريم براى تنگى لحدم، مى گريم براى سؤال منكر و نكير [دو فرشته اى كه در قبر، مسئول سؤال از من هستند]، مى گريم براى خارج شدن از قبرم، در حالى كه برهنه و ذليل و حمل كننده سنگينى بار اعمالم بر پشتم هستم...».
2. عدم هدايت مردم و لجاجت و تحجّر آنها بر باطل؛ عارف و پرهيزكار چنان تربيت شده كه گمراهى مردم را هم قابل تحمل نمى داند، از مصاديق بارز اين غمخواران، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بودند. آن حضرت آشكارا مشاهده مى كند كه بعضى چشم را روى هم گذارده تا نور را نبينند و از اين رو اندوه مى خورد، چرا چنين نباشد؟! وقتى مى بيند انسان هائى كه مى توانند به قله بلند حقيقت راه يابند، ره افسانه مى زنند؛ چرا محزون نشود وقتى مى بيند مردم با دست خود، خود را به ورطه هلاكت مى اندازند؟ كار به جايى مى رسد كه خطاب خداوندى به آن حضرت متوجه مى شود: «لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ أَلَّايَكُونُوا مُؤْمِنِينَ»(5)؛ (شايد تو [اى رسول ما] نفس خود را هلاك كنى از اينكه خلق ايمان نمى آورند و هدايت نمى شوند).
3. فرو رفتن مردم در ناراحتى ها و مكروهات و شدائد زندگى؛ اهل عرفان و تقوى از ديدن مردم در اين وضع رنج مى برند، از اينكه خود در آسايش و مردم در زحمت هستند، اندوهناكند، و لااقل اگر كارى از دست آنها ساخته نباشد خود را در اين امور شريك و از نظر سطح زندگى همسطح آنان قرار مى دهند و بلكه پايين تر. مولاى ما و مولى الموالى در نامه خود به عثمان بن حنيف انصارى كه از طرف حضرت، حاكم بصره بود، چنين مى نويسند: «أَأقْنَعُ مِن نَفْسِى بِاَنْ يُقَالَ اَمِيرُالمُؤمِنِينَ وَ لَا اُشَارِكُهُم فِى مَكَارِهِ الدَّهرِ؟ أَو أَكُونَ أَسْوَةً لَهُم فِى جَشُوبَةِ العِيْشِ»(6)؛ (آيا به همين قانع شوم كه گفته شود: من اميرمؤمنانم؟! اما با آنان در سختى هاى روزگار شركت نكنم؟! و پيشوا و مقتدايشان در تلخي هاى زندگى نباشم؟! اگر مى خواستم مى توانستم از عسل مصفا و مغز اين گندم، و بافته هاى اين ابريشم براى خود خوراك و لباس تهيه كنم. اما هيهات كه هوا و هوس بر من غلبه كند و حرص و طمع مرا وادار كند تا طعام هاى لذيذ را برگزينم، در حالى كه ممكن است در سرزمين «حجاز» يا «يمامه» كسى باشد كه حتى اميد به دست آوردن يك قرص نان نداشته باشد و نه هرگز شكمى سير خورده باشد، آيا من با شكم سير بخوابم در حالى كه در اطرافم شكم هاى گرسنه و كبدهاى سوزانى باشد؟ آيا چنان باشم كه آن شاعر گفته است:
و حَسْبُك داءً أَنْ تَبِيْتَ(7) بِبَطْنَةَ *** وَ حَوْلُكَ اَكبادُ تَحِنُ إِلَى الْقَدِّ
اين درد براى تو بس است كه شب با شكم پر بخوابى و در حالى كه در اطراف تو شكم هايى گرسنه و به پشت چسبيده باشند).(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.