پاسخ اجمالی:
با توجه به وجود «هدف» در پديده هایی كه در اطراف ماست بايد پذیرفت كه در جهان نيز يك هدف عالى نهفته است. مجموعه مطالعات انجام شده در این زمینه نشان می دهد كه هدف آفرينش انسان «تكامل» بوده، منتها نه فقط تكامل در جنبه هاى مادى، بلكه در همه زمينه ها. قرآن هم که فلسفه آفرينش انسان را «عبادت» می داند در حقيقت عبوديت و بندگى خدا همان پرورش انسان كامل است. ادامه این سير تكاملى حتى در جهان برزخ و عالم رستاخيز حتمى خواهد بود و هيچ دليلى نداريم كه سير تكاملى روح پس از مرگ متوقف گردد.
پاسخ تفصیلی:
كمتر كسى است كه اين سؤال را از خود يا از ديگران نكند: ما براى چه به وجود آمده ايم؟ خداوند بزرگ چه چيز كم داشت كه ما را آفريد؟ اگر آفرينش ما نبود، كجاى عالم خراب مى شد آسمان به زمين مى آمد؟ كهكشانها به هم مى ريختند؟ یا ثوابت و سيارات متلاشى مى شدند؟ ظاهراً آب هم از آب تكان نمى خورد مگر بسيارى از كرات فاقد سكنه نيستند؟ آنها چه عيبى دارند؟ يك مشت ماجراجو و پرمدعاى پر توقع كمتر، يك مشت علف هرزه هاى بدبوى بيهوده كمتر!... راستى چه مى شد اگر ما نبوديم؟ وانگهى اگر منظور خداوند بزرگ اين بوده كه نيازى از خود را برطرف كند، مثلا ما او را ستايش و پرستش كنيم و بر آستان عظمتش جبين بسائيم كه با بى نيازى ذاتِ بى انتهاى او سازگار نيست.
آيا اگر شب پره اى، در گوشه دور افتاده اى از يكى از كرات منظومه شمسى، زبان به مدح يا ذم آفتاب بگشايد كمترين اثرى براى او دارد؟ مسلماً و بدون شك كفر و ايمان ما در برابر يك وجود بى نهايت از آن هم كمتر است، زيرا كه خورشيد ذره غبارى است كه در بارگاه با عظمت او سرگردان است! و اگر آفرينش ما براى اينها نيست، پس براى چيست؟ اى كاش در چاه عدم مى مانديم و سر بر نمى آورديم كه «خلقت ما از ازل يك وصله ناجور بود»!... در برابر اين سؤال و اين معما، جمعى خود را به كلى آسوده كرده اند و معتقد به پوچى آفرينش شده اند و هيچ گونه هدفى براى خلقت قائل نيستند! طرفداران عقيده وحشتناك پوچى آفرينش كه مادى ها و ماترياليست ها از نخست و «اگزيستانسياليست ها» اخيراً مبلّغ آن هستند گرچه آرامش كاذبى به آنها مى دهد زيرا كه هيچ گونه وظيفه و مسؤليتى براى خود قائل نيستند (و شايد آگاهانه يا ناآگاه براى همين فرار از زير بار مسؤليت و آزادى مطلق در لذت طلبى به سراغ چنين مكتبى رفته اند) ولى هيچ توجه ندارند كه تمام ارزش هاى انسانى و اجتماعى با اين طرز فكر فرو مى ريزد و هيچ فلسفه يا مكتب يا منطقى نمى تواند براى اين گونه افراد محدوديت قائل شود؟ چرا محدود باشند؟ چرا هر كار را از آنها ساخته است انجام ندهند؟ چرا قوانين و الزامات اخلاقى و اجتماعى را بپذيرند؟ هنگامى شالوده خلقت بر هيچ و پوچ است هيچ و پوچ كه مقدمه و ذى المقدمه نمى خواهد! و چنين افرادى چقدر خطرناك و وحشتناكند؟
جزئيات آرى، كليات نه!
من فكر مى كنم طرفداران پوچى آفرينش چقدر بايد ساده لوح باشند، در حالى كه معتقدند هر عضوى از اعضاى پيكرشان حتى ناخن ها و مژه ها و خطوط سرانگشتان و اجزاى ذره بينى بدن، داراى هدف حساب شده و كاملاً مشخصى است، مجموعه بدن و هستى خود را بى هدف بدانند! «خداوند» يا «طبيعت» يا «اقنومها» يا هر چه نامش بگذاريم هر يك از طبقات هفتگانه چشم و پلك ها و مژه ها و عضلات ظريف ششگانه اى كه كره چشم را به هر طرف مى گردانند و مويرگ ها و غده هاى اشك و روزنه فاضلاب آن را - هر كدام - براى هدف روشنى آفريده و همچنين گوش و بينى و قلب و اعصاب و... همه و همه هدف دارند و برنامه دارند حساب در كارشان است اما مجموعه بدن نه! آيا مجموعه وجود انسان ها از يك مژه هم كمتر است؟! چيزى كه اجزائش همه هدف دارد كلش مى تواند بى هدف باشد؟ چه قضاوت ساده لوحانه اى. فرض كنيم مهندسى كاخى ساخته كه تمام آجرها و سنگ ها و درها و سالن ها و دكورها و حوضها و چمنها همه را با دقيق ترين حساب ها و براى هدف هاى روشنى بنا كرده، آيا مى توان باور كرد كه مجموعه آن كاخ بى هدف، بيهوده و بازيچه است. گيرم من به هدف عالى او پى نبرم اما آيا مى توانم باور كنم بى هدف بوده است.
شخصى ما را دعوت به منزل خود كرده و انواع وسايل پذيرايى، از هر قبيل فراهم ساخته خوب دقت مى كنيم، مى بينيم حقاً در پذيرايى كم و كسرى نگذاشته و هر چيزى به جاى خودش و از روى سليقه و با دقت تنظيم شده و جزئيات برنامه پذيرايى همه داراى اهداف مشخصى است، آيا مى توان گفت اصل دعوت پوچ و احمقانه و بيهوده بوده است.
عجيب است همين طرفداران پوچى خلقت در هر رشته اى از علوم طبيعى وارد مى شوند براى تفسير پديده هاى مختلف، مخصوصاً در مورد فيزيولوژى و وظايف اعضاى انسانى، به قدرى موشكافند كه حاصر نيستند از شناخت وظيفه يك غده كوچك، يك استخوان ريز، يك عصب ساده، صرف نظر كنند اما هنگامى كه به وظايف مجموع مى رسند با صراحت مى گويند هيچ و پوچ! آيا خودشان مى فهمند گرفتار چه تناقض مضحكى هستند؟ بنابراين با توجه به وجود هدف در همه ذرات و اجزاى وجود انسان بايد قبول كرد كه «كل» آن هم هدفى دارد عالى و ارزشمند. و با توجه به وجود هدف در پديده ها و موجودات مختلفى كه در اطراف ماست بايد قبول كنيم كه دركل جهان نيز يك هدف عالى نهفته است حتى اگر (فرضاً) ما آن هدف را هنوز نيافته باشيم باز مى دانيم هست مسلماً هست و به همين دليل قرآن کریم در آیه 27 سوره «ص» عقيده به پوچى خلقت را گمان مردم بى ايمان معرفى كرده، می فرماید: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا»؛ (ما آسمان و زمين و آنچه را ميان آنها است بيهوده نيافريديم، اين گمان كافران است).
تاكنون دانستيم كه فلسفه پوچى آفرينش انسان از پوچ ترين سخنانى است كه از انسانى صادر شده اكنون بايد تلاش و كوشش خود را در مشخص ساختن هدف به كار اندازيم. اگر چشم باز كنيم و سير حوادث را بنگريم پيدا كردن پاسخ اين سئوال مشكل نيست بلکه در دسترس ماست... چرا؟ زيرا اگر در زندگى شخص خودمان به عقب برمى گرديم می بینیم اوه، بچه كوچكى بوديم كه با جست و خيز و حركات تند و بچگانه خود، عضلات خود را نيرو مى بخشيديم و ازطريق انواع بازى ها به خواص و آثار هر موجودى پى مى برديم و خود را براى زندگى يعنى - دورانى كه كاملتر از دوران كودكى بود - آماده مى كرديم. باز عقب تر مى رويم در عالم جنين در محيطى تاريك و وحشتزا زندانى بوديم چرا كه در يك فضاى آزاد قدرت بر زندگى نداشتيم، اما در آن فضاى محدود سربسته خود را ساختيم، تا آماده زندگى مستقل در فضاى باز شديم و با يك جهش خود را به بيرون افكنديم و يك مرحله تكاملى صورت پذيرفت. باز عقب تر مى رويم اجزايى كه نخستين «اسير» و «اول» ما را تشكل داد، در ميان ذرات طبيعت بى جان پراكنده بودند، در ميان خاك ها، در آب درياها، در ساقه و برگ درختان... كم كم با شهامت و تلاش خستگى ناپذير قدم جلو گذارديم و از راه رفتن خسته نشديم و از نطفه انسانى سربرآورديم و به اين ترتيب باز شاهد يك مرحله تكاملى هستيم. نتيجه اينكه در اين مسير طولانى همواره به سوى تكامل پيش رفته ايم.
در مجموع ما جامعه انسانى نيز يك روز در غارها و جنگل ها زندگى مى كرديم، تنها وسيله دفاعى ما در برابر حيوانات وحشى و خطرناك چوبها و قطعات سنگ تيز و برنده و سوراخ كننده بود، آتش افروختن براى ما اختراع بزرگ بود، و ساختن يك جسم مدور ساده به صورت چرخ بزرگترين صنعت! اما هيچ گاه در يك حال نمانديم تا امروز كه با استفاده از پيچيده ترين سيستم هاى الكترونيكى سفينه هاى فضانورد را ما (البته جهان بشريت، نه ما!) به سوى كرات آسمانى روانه مى سازيم و باز يقين داريم در اين حال نمى مانيم و شايد روزى فرا رسد كه ساختن سفينه هاى آسمانى و ماشين هاى كامپيوترى در نظر مردم آن زمان همچون كشف آتش و اختراع چرخ براى ما باشد! به اين ترتيب ما همواره شاهد تكامل هايى بوده ايم... نمى گوييم نقص در جامعه انسانيست نيست، بسيار هم هست، ولى وجود تكامل هاى فراوانى قابل انكار نمى باشد.
آيا از مجموع اين مطالعات نمى فهميم كه هدف آفرينش انسان در همه جا تكامل بوده، منتها نه فقط تكامل در جنبه هاى مادى، بلكه در همه زمينه ها، در زمينه علم، صنعت، فلسفه، اخلاق، ارزش هاى انسانى و در همه چيز. البته ابزار اين تكامل و پيشرفت از جنبه هاى مختلف دراختيار ما گذاشته شده است و نيروهاى مرموزى ما را در اين مسير به پيشروى دعوت مى كند. در حقيقت ما از صفر شروع كرده ايم و به سوى بى نهايت مى رويم و حركت ما دائماً و هميشه در ميان صفر و بى نهايت است. و اگر مى بينيم كه در قرآن فلسفه آفرينش انسان «عبادت» ذكر شده «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ»(سوره ذاریات آيه 56) نيز اشاره به همين حقيقت است، چه اينكه حقيقت عبوديت و بندگى خدا همان پرورش انسان كامل است و مراسم عبادت نيز درسهايى براى تربيت انسان است و عبادات هر كدام به نوعى انسان را در مكتب خود تربيت مى كنند.
چرا از عدم به وجود آمديم
لابد خواهيد گفت قبول داريم كه پس از وجود، مسير ما همواره يك مسير تكاملى بوده ولى اصلاً چه لزومى داشت كه بوجود آئيم، تا تكليفى بر دوش آفرينش بگذاريم و بخواهد ما را به سوى كمال سوق دهد؟ خلاصه تكامل مربوط به «موجود» است «معدوم» نياز به تكامل ندارند.(دقت كنيد) اما در برابر سؤال يك پاسخ روشن وجود دارد و آن اينكه: اگر عددى را از 9 به 10 برسانيم مسلماً تكاملى صورت گرفته (به اندازه يك واحد) حال اگر «صفر» را به عدد برسانيم آيا تكاملى صورت گرفته يا نه؟ مسلماً بى نهايت تكامل صورت گرفته، جائى كه يك «واحد» تكامل محسوب مى شود تبديل شدن صفر به عدد فوق العاده تكامل است (باز هم دقت كنيد). يعنى اگر پيشرفت نطفه در عالم جنين تكامل باشد به وجود آمدن نطفه و ذرات آن از عدم، بى نهايت تكامل محسوب مى گردد.
اصولا تكامل چه فايده اى دارد؟
بارها شنيده ايم كه در برابر توضيحات بالا در مورد هدف آفرينش انسان، بعضى مى پرسند بسيار خوب، ما براى تكامل و پيشرفت همه جانبه در تمام قسمت هاى مادى و معنوى آفريده شده ايم، ولى اصلا اين «تكامل» چه فايده اى دارد؟ اگر نباشد چه مى شود؟ در پاسخ اين پرسش غالباً يك سلسله سؤالات تستى از جوانان مى كنيم و خودشان آخر كار متوجه جواب قاطع اين سؤال مى شوند مثلاً مى پرسيم:
- شما براى چه درس مى خوانيد؟ آنها در جواب مى گويند:
- براى اينكه در امتحانات قبول شويم.
- براى چه در امتحانات قبول شويد؟
- براى اينكه مدرك خوبى به دست آوريم.
- مدرك چه فايده اى دارد؟
- براى اينكه به شغل خوبى دست يابيم.
- شغل خوب براى چه مى خواهيد؟
- براى اينكه درآمد خوب و آبرومندى داشته باشيم.
- درآمد خوب براى چيست؟
- براى اينكه از زندگى آبرومند و مرفّهى برخوردارشويم و از زندگى لذت بريم.
- لذت از زندگى براى چيست و زندگى مرفّه و آبرومند براى چه مى خواهيد؟ اينجاست كه در پاسخ مى مانند و مى گويند... خوب زندگى مرفّه و آبرومندى داشته باشيم... خوب، ديگه معلوم است همين... در اينجا آنها را متوجه يك اصل كلى مى سازيم كه هدف ها در زندگى همه جنبه مقدماتى دارد تا برسد به يك هدف نهايى كه آن را براى خودش مى خواهند، نه براى چيز ديگر، يعنى بقيه مقدمه هستند و آن به اصطلاح ذى المقدمه و گاهى آن را «هدف نهايى» و «غاية الغايات» مى نامند. بنابراين ما همه چيز را براى تكامل انسان مى خواهيم و اما تكامل هدف نهايى است و آن را براى خودش مى خواهيم.
وجود ما براى آفريدگار چه سودى دارد؟ باز به دنبال بحث بالا اين سؤال از گوشه فكر آدمى جوانه مى زند كه: بسيارخوب هدف آفرينش ما تكامل وجود و هستى ما در سايه تعليم و تربيت و پرورش ارزش هاى انسانى است ولى اينها براى آفريدگار چه سودى دارد؟ او چه بهره اى از اين كار مى برد؟ اين طرز سؤال در حقيقت از يك مقايسه نادرست سرچشمه مى گيرد، مقايسه آفريدگار جهان كه وجود نامتناهى از هر جهت است، به وجود خودمان كه محدود از هر نظر مى باشد.
فرزندى از پدر ثروتمندش مى پرسد پدر! من با اين پولم مى خواهم فلان بازيچه را براى خودم بخرم شما با آن همه پول ها چه بازيچه هايى براى خودتان مى خريد؟ او تصور مى كند همه مثل او كودك اند و عاشق بازيچه! از آنجا كه تار و پود وجود ما با نيازها بافته شده و هرگامى بر مى داريم براى رفع نيازى است. روى همان «مقايسه گمراه كننده» تصور مى كنيم خداوند هم اگر كارى مى كند بايد براى رفع نيازى باشد و سودش به او بازگشت كند و در حالى كه اين كار براى او اصلا مفهومى ندارد، يعنى كار او همواره از اين نظر به عكس كارهاى ماست، كه ما معمولا براى رفع نياز خود كار مى كنيم و او براى رفع نياز ديگران و تكامل و پرورش «بندگان».
ذات او همچون آفتاب درخشان نورافشانى مى كند و اين نور افشانى نه به خاطر سودى است كه استفاده كنندگان از نور او براى او دارند بلكه او ذاتى است فيض بخش و فياض و نور افشان و خوددارى او از نور پاشيدن - نور هستى و وجود، نور تربيت و تكامل - يك نوع بخل و نقص است و او از هر گونه بخل و نقصى پاك و بيگانه است.
اگر خورشيد با جرم يك ميليون و سيصد برابرى كره زمين در سراسر منظومه شمسى نور و گرمى و حيات و زندگى مى پاشد نه به خاطر اين است كه فلان پروانه اى كه بر شاخه درختى در برابر آفتاب بال هاى خود را خشك مى كند و يا فلان زنبور عسلى كه در خميدگى درّه اى در كنار كندويش حمام آفتاب گرفته در سرنوشت خورشيد كمترى اثرى دارند بلكه او منبع نور است و نورافشانى لازمه ذات او است با اين تفاوت كه خورشيد آگاهى و اختيارى در اين نور افشانى ندارد ولى ذات پروردگار دارد.
تكامل در دل مرگ
آيا اين رشته تكاملى وجود انسان بعد از مرگ هم ادامه مى يابد؟ با اينكه ما به روشنى مى بينيم كه حداكثر تا سن 40 سالگى تكامل جسمى انسان پايان مى پذيرد و عقب گرد آغاز مى گردد و در آستانه مرگ به حد صفر مى رسدو همه چيز پايان مى پذيرد. ولى بايد فراموش نكرد كه اگر ما مردن را پايان زندگى و بعد از آن را تاريكى عدم و نيستى بدانيم البته در اينجا يك حركت ضد تكاملى صورت گرفته است (با اينكه تازه اين حساب از نظر فردى صحيح است ولى از نظر كلى، نوع انسان به سير تكاملى خود ادامه مى دهد و انسان ها هر چه كم اثر باشند آثارشان مى ماند و جامعه بشريت على رغم از بين رفتن افراد، در مسير خود همچنان پيش مى رود و توقف و عقب گردى براى او نيست). ولى هنگامى كه مرگ در نظر ما يك نوع تولد ثانوى (همچون تولد جوجه از تخم و انسان از رحم مادر) و انتقال از يك محيط محدود به محيطى كه به مراتب از آن وسيع تر است بدانيم ادامه سير تكاملى حتى در جهان برزخ و عالم رستاخيز حتمى خواهد بود. و هيچگونه دليلى نداريم كه سير تكاملى روح پس از مرگ متوقف گردد بلكه اين سير همچنان به سوى بى نهايت (به سوى ذات پاك او) ادامه خواهد يافت.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.