پاسخ اجمالی:
خداوند در سوره جاثیه سخن از كسانى مى گويد كه به خاطر پرستش هوای نفس، قابلیت هدایت را از دست می دهند. در سوره مائده نیز به جمعى از يهوديان لجوج، اشاره مى كند که هواپرستی، کارشان را به تکذیب پیامبران الهی و حتی کشتن برخی از آن ها رساند و با این همه، زشتى اين عمل را درك نمى كردند. در سوره محمد(ص) نیز عده ای از منافقین مورد اشاره قرار گرفته اند که به خاطر پیروی از هوای نفس، پیامبر(ص) را مسخره می کردند. هواپرستی موجب از دست رفتن قدرت تشخيص فرد می گردد. امام علی(ع) نیز هواپرستی را آفت عقل می داند.
پاسخ تفصیلی:
خداوند در سوره «جاثیه»، آیه 23، سخن از كسانى مى گويد كه هواى نفس را به عنوان معبود خود برگزيده و هر چه دارند در پاى اين معبود قربانى كرده اند، و چون خدا مى داند چنين كسانى شايسته هدايت نيستند؛ گمراهشان ساخته، بر قلب و گوش آنها مهر نهاده و بر چشمانشان پرده افكنده است و مسلّماً چنين كسانى شايسته هدايت نيستند؛ «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَىٰ عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَىٰ سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ ۚ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ» .
همچنین در سوره «مائده»، آیات 70 و 71، به جمعى از يهوديان لجوج، اشاره مى كند كه هر وقت رسولان و فرستادگان الهى دستورى برخلاف هواى نفس آنها مى آوردند، در مقابل آنها ايستاده، گروهى را تكذيب مى كردند و گروهى را به قتل مى رساندند. اين لجاجت و خيره سرى در مقابل حق، به اضافه اين كه خود را از مجازات الهى ايمن مى دانستند سرانجام سبب شد كه در برابر حقايق، نابينا و كر شوند. نخستين بار خداوند آنها را مشمول رحمت خويش ساخت و توبه آنها را پذيرفت، ولى بار ديگر گروهى از آنان پيمان الهى را شكستند و راه طغيان پيش گرفتند و دگر بار چشم و گوش جانشان از كار افتاد؛ «لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلًا ۖ كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَىٰ أَنفُسُهُمْ فَرِيقًا كَذَّبُوا وَفَرِيقًا يَقْتُلُونَ * وَحَسِبُوا أَلَّا تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا ثُمَّ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا كَثِيرٌ مِّنْهُمْ ۚ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ» .
اين است، يكى از آثار شوم هواپرستى كه حتى خون پيامبران خدا را مى ريزند و زشتى اين عمل را درك نمى كنند.
تعبير به «يَقْتُلون» به صورت فعل مضارع دليل بر اين است كه اين شيوه مستمر آن گروه از يهود بود كه هر پيامبرى با هوا و هوس هاى آنها مخالفت مى كرد درصدد قتل او بر مى آمدند.
در سوره «محمد(ص)»، آیه 16، نیز به جمعى از منافقان كور دل اشاره مى كند كه نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى آمدند و به سخنانش گوش فرا مى دادند؛ ولى همين كه از نزد او بيرون مى رفتند، در برابر مؤمنان آگاه به استهزا و سخريه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى پرداختند؛ «وَمِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّىٰ إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِندِكَ قَالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا ۚ ...» .
قرآن مى فرمايد: (خداوند بر دل هاى اين گروه مهر نهاد، زيرا از هواى نفس خود پيروى مى كنند)؛ «... أُولَٰئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ» .
اين سه آيه همگى رابطه هواپرستى را، با از دست دادن قدرت تشخيص به وضوح نشان مى دهد.
چرا هواپرستى مانع درك حقيقت نباشد؟ در حالى كه علاقه افراطى به چيزى تمام وجود انسان را به خود جلب مى كند؛ جز آن نمى بيند و به غير آن نمى انديشد.
اين حديث پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را بسيار شنيده ايم كه «حُبُّكَ لِلشَّىء يُعْمِى وَيُصِمُّ» (1)؛ (علاقه تو به چيزى، چشم را كور و گوش را كر مى كند).
اين سخن نورانى كه هم از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و هم از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل شده است را نيز غالباً شنيده ايم كه فرمودند: «أَمَّا اتِّباعُ الْهَوى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ» (2)؛ (امّا پيروى از هوا، انسان را از حق باز مى دارد).
اين مسأله به قدرى روشن است كه به صورت ضرب المثلى درآمده است كه عرب مى گويد: «صاحِبُ الْحاجَةِ أَعْمَى لا يَرَى اِلاَّ حاجَتَهُ»؛ (نيازمند، نابينا است جز نياز خود را نمى بيند!).
انسانى كه دل و جان را در عشق مقام و مال و شهوت باخته و تمام سرمايه هاى وجود خويش را براى نيل به آن بسيج كرده، چيزى جز آن را نمى تواند ببيند، و اين عشق هوس آلود پرده ضخيمى بر عقل و فكر او مى افكند.
چه زيبا فرمود اميرمؤمنان على(عليه السلام) در يكى از خطبه هاى نورانى اش: «مَنْ عَشِقَ شَيْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ» (3)؛ (كسى كه به چيزى عشق ورزد چشم او را كم نور مى كند).
در شأن نزول آيه 23 سوره «جاثيه» كه در بالا به آن اشاره شد چنين نقل كرده اند: شبى از شب ها ابوجهل به اتفاق وليد بن مغيره به طواف خانه كعبه مشغول بود ـ در جاهليت كعبه را نيز احترام مى كردند و طواف مى نمودند ـ و ضمن طواف درباره پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) با هم سخن مى گفتند. ابوجهل رو به وليد كرد و گفت: «وَاللهِ اِنِّى أَعْلَمُ أَنَّهُ لَصادِقٌ»؛ (به خدا سوگند كه من مى دانم كه او راست مى گويد). وليد به او نهيب زد و گفت: ساكت باش! تو از كجا اين سخن را مى گويى؟! ابوجهل گفت: اى وليد ما او را در خردسالى و جوانى صادقِ امين مى ناميديم، چگونه بعد از كمال عقل و رشد او را دروغگو و خائن بناميم؟ باز تأكيد مى كنم من مى دانم او راست مى گويد! وليد با عصبانيت گفت: پس چرا او را تصديق نمى كنى و ايمان به او نمى آورى؟!
ابوجهل گفت: مى خواهى دختران قريش بنشينند و بگويند از ترس شكست تسليم برادر زاده ابوطالب شدم؟ سوگند به بت لات و عزى هرگز از او پيروى نخواهم كرد، و اين جا بود كه آيه «وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ» (4)؛ (خداوند بر گوش و قلب او مهر نهاده نازل شد).
چه زيبا فرموده اميرمؤمنان على(عليه السلام) «آفَةُ الْعَقْلِ اَلْهَوَى» (5)؛ (آفت عقل آدمى هواپرستى است) و در عبارت ديگر فرمود: «اَلْهَوى آفَةُ اْلأَلْبابِ» (6)؛ (هواپرستى آفت عقل ها است).(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.