پاسخ اجمالی:
امام علي(ع) با اشاره به خطرات تبعيت از «هوی پرستی» می فرماید: «چه بسا عقل ها كه در چنگالِ هوی و هوس هاى حاكم بر آنها اسيرند». در واقع خداوند دو نيرو به انسان بخشيده؛ نيروى عقل كه راه و چاه را مى شناسد و ديگرى انگيزه هاى مختلف نفسانى، مانند علاقه جنسى يا علاقه به ثروت و مقام، كه در حد اعتدال ضرورى است؛ اما هنگام طغیان، عقل را به اسارت خود گرفته به گونه اى كه گاه واضح ترين مسائل را تشخیص نمی دهد، به همين خاطر است كه حضرت می فرماید: «غلبه هواى نفس هم دين و هم عقل انسان را فاسد مى كند».
پاسخ تفصیلی:
امام علي(علیه السلام) در بخشی از حکمت 211 «نهج البلاغه» مى فرمايد: (چه بسا عقل ها كه در چنگالِ هوا و هوس هاى حاكم بر آنها اسيرند)؛ «وَ كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِيرٍ».
به یقیین خداوند دو نيرو به انسان بخشيده است: يكى نيروى عقل كه خوب و بد را با آن تشخيص مى دهد و راه و چاه را مى شناسد و ديگرى انگيزه هاى مختلف نفسانى است كه آن هم در حد اعتدال براى بقاى انسان ضرورى است؛ خواه علائق جنسى باشد يا علاقه به مال و ثروت و مقام و قدرت، اما هنگامى كه اين انگيزه ها طغيان كنند و به صورت هوا و هوسِ سركش درآيند، عقل را در چنگال اسارت خود مى گيرند به گونه اى كه گاه از تشخيص واضح ترين مسائل باز مى ماند و گاه دست به كارهايى مى زند كه يك عمر بايد جريمه و كفاره آن را بپردازد. به همين دليل در آيات قرآن و روايات اسلامى هشدار زيادى به اين موضوع داده شده است.
قرآن مجيد مى گويد: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ»(1)؛ (آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهى [بر اين كه شايسته هدايت نيست] گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده اى قرار داده است؟! با اين حال، غير از خدا چه كسى مى تواند او را هدايت كند؟! آيا متذكّر نمى شويد؟!). در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) در غررالحكم مى خوانيم: «غَلَبَةُ الْهَوى تُفْسِدُ الدِّينُ وَ الْعَقْلَ»(2)؛ (غلبه هواى نفس هم دين انسان را فاسد مى كند و هم عقل او را). همچنین آن حضرت در حدیث دیگری می فرماید: «حَرَامٌ عَلَى كُلِّ عَقْلِ مَغْلُولٍ بِالشَّهْوَةِ أنْ يَنْتَفِعَ بِالْحِكْمَةِ»(3)؛ (بر تمام عقل هايى كه در چنگال شهوت اسيرند حرام است كه از علم و دانش بهره مند شوند).
به يقين عقل ها متفاوت اند؛ بعضى به اندازه اى نيرومندند كه هيچ انگيزه اى از هواي نفس نمى تواند بر آن چيره شود و گاه چنان ضعيف است كه با مختصر طغيانِ شهوت از كار مى افتد، همین گونه هواي نفس نيز درجات و مراتب مختلفى دارد و بدترين نوع آن، گرفتاری اندیشه های حاكمان يك جامعه در اسارت هواي نفسشان است، آنان جامعه را به سوى بدبختى پيش برده و دين و دنياى مردم را ملعبه هواي نفس سازند. در اين زمينه مرحوم مغنيه در «شرح نهج البلاغه» خود داستان عجيب و تكان دهنده اى از «ابن خلكان» در كتاب «وفيات الاعيان» در شرح حال قاضى «ابويوسف» - كه از علماى اهل سنت و از دوستان ابوحنيفه بود - نقل مى كند كه: «عيسى بن جعفر [از فرزندان منصور دوانيقى] كنيز بسيار زيبايى داشت كه هارون الرشيد دلباخته او شد. هارون از عيسى خواست كه آن كنيز را به او ببخشد يا بفروشد. عيسى كه علاقه مند به آن كنيز بود نپذيرفت و گفت: من سوگند ياد كرده ام به طلاق و عتاق [منظور طلاق همه همسران و آزادى تمام بردگان خود] و صدقه دادن جميع اموالم اگر آن را به كسى بفروشم يا ببخشم. [اهل سنت معتقد بودند كه اگر كسى چنين سوگندى ياد كند و مخالفت كند تمام اموال او صدقه مى شود و تمام زنانش از او جدا و كنيزان و غلامانش آزاد مى گردند مطلبى كه در فقه شيعه شديداً با آن مخالفت شده است]. هارون الرشيد او را تهديد به قتل كرد او تسليم شد؛ ولى مشكل قسم بر فكر او سنگينى مى كرد. هارون گفت: من مشكل را حل مى كنم. به دنبال ابويوسف فرستاد و گفت: يك راه حل شرعى براى اين مسئله پيچيده جهت من پيدا كن. ابويوسف به عيسى بن جعفر گفت: راه حلش اين است كه نصف آن را به هارون ببخشى و نصف آن را به او بفروشى و در اين صورت مخالفتى با سوگندت نكرده اى، زيرا نه تمامش را فروخته اى و نه تمامش را بخشيده اى. عيسى بن جعفر اين كار را انجام داد [و نيمى از آن كنيز را به صد هزار دينار به هارون فروخت و نيم ديگر را به او بخشيد] و كنيز را براى هارون الرشيد بردند در حالى كه هنوز در مجلس خود نشسته بود. هارون به ابويوسف گفت: يك مشكل ديگر باقى مانده است. ابويوسف گفت: كدام مشكل؟ گفت: اين كنيز قبلاً با صاحبش آميزش داشته و بايد يكبار عادت ماهانه شود و پاك گردد [تا عده او به سر آيد] سپس اضافه كرد: به خدا سوگند [چنان ديوانه اين كنيزم كه] اگر امشب را با او به سر نبرم روح از تنم جدا مى شود. ابو يوسف گفت: آن هم راه دارد. او را آزاد كن و سپس او را بعد از آزادى به عقد خود درآور، زيرا فرد آزاد عدّه اى ندارد. هارون او را آزاد كرد و او را به نكاح خود درآورد [و با نهايت تأسف] تمام اينها در يك ساعت قبل از آنكه هارون الرشيد از جاى خود برخيزد انجام شد».(4) آرى هم حاكمان هواپرست و هم مفتيان دنياپرست اين گونه با احكام خدا بازى مى كردند.(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.