پاسخ اجمالی:
طبق دو اصل «تَوَلَّى» و «تَبَرَّى» ما موظّفيم دوستان خدا را دوست بداريم و دشمنان خدا را دشمن، و پيشوايان بزرگ دين را در همه چيز اسوه و الگوى خود قرار دهيم. خداوند در آیه 4 سوره ممتحنه مى فرمايد: «در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند اسوه خوبى براى شما وجود داشت، در آن هنگام كه به قوم مشرك خود گفتند: ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم!». درآيه 28 سوره احزاب نیز مى فرمايد: «رسول خدا اسوه نيكويى بود براى آنها كه اميد به خدا و روز رستاخيز دارند، و خدا را بسيار ياد مى كنند».
پاسخ تفصیلی:
هركس در زندگى خود، اسوه و پيشوايى دارد كه سعى مى كند خود را به او نزديك سازد و پرتوى از صفات او را در درون جان خود ببيند.
به تعبير ديگر، در درون دل انسان جايى براى اسوه ها و قهرمانها است؛ و به همين دليل تمام ملّتهاى جهان در تاريخ خود به قهرمانان واقعى و گاه پندارى متوسّل مى شوند و بخشى از فرهنگ و تاريخ خود را بر اساس وجود آنها بنا مى كنند، در مجالس خود از آنها سخن مى گويند و آنها را مى ستايند و سعى مى كنند خود را از نظر صفات و روحيّات به آنها نزديك سازند.
اضافه بر اين، اصل «محاكات» (همرنگ شدن با ديگران، مخصوصاً افراد پرنفوذ و با شخصيّت) يكى از اصول مسلّم روانى است. مطابق اين اصل، انسان كششى در وجود خود به سوى هماهنگى و همرنگى با ديگران (مخصوصاً با قهرمانان) احساس مى كند و به همين علّت، به سوى اعمال و صفات آنان جذب مى شود.
اين جذب و انجذاب، در برابر افرادى كه انسان نسبت به آنها ايمان كامل دارد، بسيار نيرومندتر و جذّابتر است.
به همين دليل، ما در اسلام دو اصل به نام «تَوَلَّى» و «تَبَرَّى» داريم؛ يا به تعبير ديگر: «حُبّ فِى اللّهِ» و «بُغْض فِى اللّهِ» كه هر دو در واقع اشاره به يك حقيقت است. طبق اين دو اصل ما موظّفيم دوستان خدا را دوست داريم و دشمنان خدا را دشمن، و پيشوايان بزرگ دين يعنى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) را در همه چيز اسوه و الگوى خود قرار دهيم.
خداوند در آیه 4 سوره ممتحنه مسلمانان را به پيروى از ابراهيم(عليه السلام) و يارانش، به عنوان يك «اسوه حسنه» و «الگوى زيبا و پر ارزش» دعوت كرده، مى فرمايد: (در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند اسوه خوبى براى شما وجود داشت، در آن هنگام كه به قوم مشرك خود گفتند: ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم!)؛ «قَدْ كانَتْ لَكُمْ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فى اِبْراهيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إذْ قالُوا لِقَومِهِمْ اِنّا بُرَآؤُ مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ».
اُسْوَه معنى مصدرى دارد؛ به معنى تأسّى نمودن و در اصل به معنى حالتى است كه از پيروى كردن ديگرى حاصل مى شود؛ به تعبيرى ديگر، به معنى اقتدا كردن و پيروى نمودن است.
و ما در فارسى معمولى امروز از آن به عنوان سرمشق گرفتن تعبير مى كنيم.
بديهى است اين امر ممكن است در كارهاى خوب باشد يا كارهاى بد؛ به همين دليل در آيه مورد بحث تعبير به اسوه حسنه شده؛ يعنى كار ابراهيم و يارانش سرمشق خوبى براى شما بود، چرا كه آنها پيوندهاى ظاهرى و مادّى را با قومشان به خاطر گسستن پيوندهاى توحيدى و اعتقادى قطع كردند.
«راغب» در «مفردات» معتقد است كه واژه «اَسى» (بر وزن عَصا) به معنى غم و اندوه، نيز از همين مادّه گرفته شده و اين به خاطر آن است كه به افراد ماتم زده و غمگين گفته مى شود: «لَكَ بِفُلان اُسْوَةٌ»؛ (تو بايد از فلان كس سرمشق بگيرى [كه فلان مصيبت بزرگ بر او وارد شد و صبر و شكيبايى كرد!]).
ولى بعضى از ارباب لغت مانند: اِبْنِ فارسْ در «مقاييس»، اين دو مادّه را از يكديگر جدا مى داند (اوّلى را به اصطلاح ناقص واوى و دومى را ناقص يايى با دو معنى متفاوت مى شمـرد).
به هر حال، قرآن مجيد براى تشويق مسلمانان به مسأله مهمّ «حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه» ابراهيم و يارانش را سرمشق قرار مى دهد، چرا كه انتخاب سرمشقها و الگوهاى پاك و با ايمان و شجاع و مقاوم، تأثير عميقى در پاكسازى روح و فكر و اخلاق و اعمال انسان دارد.
اين همان چيزى است كه علماى اخلاق روى آن تكيه كرده و در سير و سلوك الى اللّه انتخاب «قُدْوه» و «اسوه» را وسيله پيشرفت و تعالى مى دانند.
و در آیه 6 این سوره، بار ديگر به برنامه ابراهيم و يارانش اشاره كرده، مى فرمايد: (براى شما مسلمانان در برنامه زندگى آنها سرمشق نيكويى بود؛ براى آنها كه اميد به خدا و روز قيامت دارند، و هر كس [از تأسّى به اين مردان خدا] سرپيچى كند [و طرح دوستى با دشمنان خدا بريزد به خود زيان رسانده است و خداوند نيازى به او ندارد]، او از همگان بى نياز و شايسته ستايش است)؛ «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فيهِمْ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُواللّهَ وَ الْيَوْمَ الآخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَاِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَميدُ».
تفاوتى كه اين آيه با آيه قبل دارد در دو قسمت است: نخست اين كه در اين آيه بر اين موضوع تكيه مى كند كه «حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه» از آثار ايمان به خدا و معاد است؛ و ديگر اين كه اين مسأله چيزى نيست كه خدا به آن نياز داشته باشد، اين نياز شماست و براى تكامل روحى و معنوى و حفظ سلامت جامعه شما مى باشد.
آيه 28 سوره احزاب، كه ناظر به جنگ احزاب است؛ به نكته مهمّى اشاره مى كند و آن اين كه على رغم ضعفها و بى تابيها و بدگماني هاى بعضى از تازه مسلمانان در اين ميدان نبرد عظيم، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مانند كوهى استوار، مقاومت و ايستادگى كرد؛ از آرايش جنگهاى صحيح و انتخاب بهترين روشهاى نظامى لحظه اى غافل نمى ماند و در عين حال از راههاى مختلف براى ايجاد شكاف در جبهه دشمن از پاى نمى نشست؛ همراه ديگر مؤمنان كلنگ به دست گرفت و خندق كند، و براى حفظ يارانش با آنها مزاح و شوخى مى كرد؛ براى دلگرم ساختن مؤمنان، آنان را به خواندن اشعار حماسى تشويق مى نمود؛ آنى از ياد خدا غافل نبود، و يارانش را به آينده درخشان و فتوحات بزرگ نويد مى داد.
همين امور سبب حفظ جمعيّت اندك مسلمين در برابر گروه عظيم احزاب كه از نظر ظاهرى كاملاً برترى داشتند، شد؛ و اين ايستادگى و مقاومت عجيب سرمشقى براى همه بود.
قرآن مى فرمايد: (رسول خدا [در ميدان جنگ احزاب] اسوه نيكويى بود براى آنها كه اميد به خدا و روز رستاخيز دارند، و خدا را بسيار ياد مى كنند)؛ «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الآخِرَ وَ ذَكَرَ اللّهَ كَثيراً».
نه تنها در ميدان جنگ احزاب كه مصداق جهاد اصغر محسوب مى شد، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) اسوه و الگو بود، بلكه در ميدان جهاد اكبر و مبارزه با هوى و هوسهاى نفسانى و تهذيب اخلاق نيز اسوه و سرمشق بسيار مهمّى بود؛ و آن كسى كه بتواند گام در جاى گامهاى آن بزرگوار بنهد، اين راه پر فراز و نشيب را با سرعت خواهد پيمود.
قابل توجّه اين كه در اين آيه، علاوه بر مسأله ايمان به خدا و روز جزا «لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الآخِرَ»، روى ياد خدا نيز تكيه شده است و با ذكر جمله «وَ ذَكَرَ اللّهَ كَثيراً» نشان مى دهد آنها كه بسيار به ياد خدا هستند و از هدايتهاى چنين پيشوايى الهام مى گيرند، زيرا ايمان و ذكر خدا، آنها را متوجّه مسؤوليّت هاى بزرگشان مى كند؛ در نتيجه به دنبال رهبر و پيشوايى مى گردند و كسى را بهتر از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) براى اين كار نمى يابند.
در خطبه قاصعه تعبير جالبى درباره پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) ديده مى شود؛ مى فرمايد: «وَ لَقَدْ قَرَنَ اللّهُ بِهِ (صلى الله عليه وآله) مِنْ لَدُنْ اَنْ كانَ فَطيماً اَعْظَمَ مَلَك مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَريقَ الْمَكارِمِ، وَ مَحاسِنَ اَخْلاقِ الْعالَمِ، لَيْلَهُ وَ نَهارَهُ وَ لَقَدْ كُنْتُ اَتَّبِعُهُ اِتِّباعَ الْفَصِيلِ اَثَرَ اُمِّهِ يَرْفَعُ لى فى كِلِّ يَوْم مِنْ اَخْلاقِهِ عَلَماً وَ يَأْمُرُنى بِالاِْقْتِداءِ بِهِ»(1)؛ (از همان زمان كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از شير باز گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را مأمور ساخت تا شب و روز او را به راههاى مكارم اخلاق و صفات خوب انسانى سوق دهد؛ و من [هنگامى كه به حدّ رشد رسيدم نيز] همچون سايه به دنبال آن حضرت حركت مى كردم و او هر روز نكته تازه اى از اخلاق نيك خود را براى من آشكار مى ساخت؛ و به من فرمان مى داد تا به او اقتدا كنم).
اين حديث شريف كه بخشى از خطبه قاصعه را تشكيل مى دهد، اين حقيقت را روشن مى سازد كه حتّى پيغمبر گرامى اسلام در آغاز كارش مقتدا و پيشوايى داشته كه بزرگترين فرشتگان الهى بوده است.
على(عليه السلام) نيز پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مقتدا و پيشواى خود قرار داده بود و سايه به سايه او حركت مى كرد؛ و اين مقتداى بزرگوار هر روز درس تازه اى به على(عليه السلام) مى آموخت و چهره نوينى از اخلاق انسانى را به او نشان مى داد.
آنجا كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) در آغاز كارشان در برنامه سير الى اللّه نياز به پيشوا و مقتدا داشته باشند، تكليف ديگران پيداست.
اين همان است كه علماى اخلاق از آن به عنوان يك اصل اساسى در تهذيب نفوس ياد كرده اند؛ و پيروى و اقتدا كردن به انسان كاملى را شرط موفّقيّت در سير و سلوك الى اللّه مى دانند.
يكى از دلايل مهمّى كه قرآن مجيد در هر مورد و در هر مناسبت از انبياى الهى سخن مى گويد و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان را دستور مى دهد كه به ياد آنها و تاريخ و زندگانى شان باشند، همين است كه از آنان الگو بگيرند و راه موفّقيّت و نجات را در تاريخ زندگى آنها بجويند.
اين نكته شايان توجّه است كه انسانها معمولاً داراى روح قهرمان پرورى هستند؛ يعنى هركس مى خواهد به شخص بزرگى عشق بورزد و او را در زندگى خود الگو قرار دهد؛ و در ابعاد مختلف زندگى به او اقتدا كند.
انتخاب چنين قهرمانى در سرنوشت انسان و شكل دادن به زندگى او تأثير فراوانى دارد؛ و با تغيير شناخت اين قهرمانها زندگى ممكن است دگرگون شود.
بسيارى از افراد يا ملّتها كه دستشان به دامان قهرمانان واقعى نرسيده، قهرمانان خيالى و افسانه اى براى خود ساخته اند و در ادبيّات و فرهنگ خود جايگاه مهمّى براى آنها قائل شده اند.
محيط زندگى اجتماعى و تبليغات مطلوب و نامطلوب در گزينش قهرمانها مؤثّر است.
اين قهرمانها ممكن است مردان الهى، رجال سياسى، چهره هاى ورزشى و يا حتّى بازيگران فيلمها بوده باشند.
هدايت اين تمايل فطرى بشر به سوى قهرمانان واقعى و الگوهاى والاى انسانى مى تواند كمك مؤثّرى به پرورش فضائل اخلاقى در فرد و جامعه بنمايد.(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.