پاسخ اجمالی:
در روايات اصول فضايل و رذايل اخلاقى، عدد خاص و معيّنى ندارد؛ زیرا همان گونه كه صفات جسمانى انسان، تعداد و شماره خاصّى ندارد، صفات روحانى خوب و بد نيز از شماره بيرون است. احادیث از صبر، یقین، عدل، جهاد، راستگویی، اداء امانت، پرهيز از حرام، حسن خلق، بخشش و تواضع و ... به عنوان اصول فضایل و از حرص، تكبّر، حسد، حب دنيا، رياست و ... به عنوان اصول رذائل نام برده است.
پاسخ تفصیلی:
در روايات اسلامى احاديثى كه بيانگر اصول اخلاقى حسنه و سيّئه باشد ديده مى شود، از جمله: 1 ـ در حديث معروفى كه در كتاب «اصول كافى» از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است چنين مى خوانيم كه: يكى از ياران آن حضرت به نام «سماعة بن مهران» مى گويد: با گروهى از اصحاب آن حضرت در خدمتش بوديم كه سخن از عقل و جهل به ميان آمد، فرمود: «لشكريان عقل و جهل را بشناسيد تا هدايت شويد»، من گفتم فدايت شوم، تا شما شرح ندهيد ما آگاه نخواهيم شد، امام فرمود: «خداوند در آغاز، عقل را آفريد... سپس جهل را (عقل از در اطاعت در آمد و جهل طريق معصيت را پوييد) خداوند هفتاد و پنج لشكر به عقل داد و هفتاد و پنج لشكر كه ضدّ آن بود به جهل».
سپس امام، هفتاد و پنج لشكر(1) عقل و جهل را به شرح زير بيان فرمود: «اَلْخَيْرُوَ هُوَ وَزِيْرُ الْعَقْلِ»؛ (نيكى وزير عقل است).
«وَجَعَلَ ضِدَّهُ الَشَّرَّ وَهُوَ وَزِيُر الْجَهْلِ»؛ (و ضدّ آن بدى است كه وزير جهل است).
«وَالاِْيمانُ وَضِدُّهُ الْكُفْرُ»؛ (و ايمان و ضدّش كفر).
«وَالتَّصْدِيْقُ وَضِدُّهُ الُجُمُودُ»؛ (و تصديق [ايمان به آيات الهى و انبياء] و ضدّش انكار).
«وَالرَّجاءُ وَضِدُّهُ الْقُنُوطُ»؛ (اميد و ضدّش نوميدى).
«وَالْعَدْلُ وَضِدُّهُ الجَوْرُ»؛ (و عدالت و ضدّش ستم).
«وَ الرِّضاءُ وَضِدُّهُ السَّخَطُ»؛ (رضا و خشنودى و ضدّش خشم و نارضايى).
«وَالشُّكْرُ وَضِدُّهُ الْكُفْرانُ»؛ (شكرگزارى و ضدّش كفران).
«وَالطَّمَعُ وَضِدُّهُ الْيَأْسُ»؛ (طمع [به آنچه در دست مردم است] و ضدّش نوميدى [از آنها]).
«وَالتَّوَكُّلُ وَضِدُّهُ الْحِرْصُ»؛ (توكّل و ضدّش حرص).
«وَالرَّأْفَةُ وَضِدُّهُ الْقَسْوَةُ»؛ (رأفت و ضدّش سنگدلى).
«وَالرَّحْمَةُ وَضِدُّها الْغَضَبُ»؛ (رحمت و ضدّش غضب).
«وَالْعِلْمُ وَضِدُّهُ الْجَهْلُ»؛ (علم و ضدّش جهل).
«وَالْفَهْمُ وَضِدُّهُ الْحُمْقُ»؛ (فهم و ضدّش حماقت).
«وَالْعِفَّةُ وَضِدُّهُ التَّهَتُّكُ»؛ (عفّت و ضدّش پرده درى).
«وَالزُّهْدُ وَضِدُّهُ الرَّغْبَةُ»؛ (زهد و ضدّش دنياپرستى).
«وَالَرِّفْقُ وَضِدُّهُ الْخُرْقُ»؛ (مدارا و ضدّش خشونت).
«وَالرَّهْبَةُ وَضِدُّهُ الْجُرْأَةُ»؛ (خدا ترسى و ضدّش بى باكى و جسارت).
«وَالتَّواضُعُ وَضِدُّهُ الْكِبْرُ»؛ (تواضع و ضدّش تكبّر).
«وَالتُّؤدَةُ وَضِدُّها التَّسَرُّعُ»؛ (متانت و آرامش و ضدّش شتابزدگى).
«وَالْحِلْمُ وَضِدُّهُ السَّفَهُ»؛ (بردبارى و ضدّش سفاهت و نابردبارى).
«وَالصَّمْتُ وَضِدُّهُ الْهَذَرُ»؛ (خاموشى و ضدّش بيهوده گويى).
«وَالاِْسْتِسْلامُ وَضِدُّهُ الاِْسْتِكْبارُ»؛ (تسليم [در برابر حق] و ضدّش استكبار).
«وَالتَّسْليمُ وَضِدُّهُ الشَّكُّ»؛ (تسليم [در برابر عقائد الهى] و ضدّش شكّ).
«وَالصَّبْرُ وَضِدُّهُ الْجَزَعُ»؛ (صبر و ضدش بى تابى).
«وَالصَّفْحُ وَضِدُّهُ الاِْنْتِقامُ»؛ (گذشت و ضدّش انتقام).
«وَالْغِنى وَضِدُّهُ الْفَقْرُ»؛ (بى نيازى و ضدّش فقر).
«وَالتَّذَكُّرُ وَضِدُّهُ السَّهْوُ»؛ (توجّه و ضدّش غفلت).
«وَالْحِفْظُ وَضِدُّهُ النِّسْيانُ»؛ (حفظ و ضدّش فراموشكارى).
«وَالتَعَطُّفُ وَضِدُّهُ الْقَطِيْعَةُ»؛ (محبّت و پيوند و ضدّش قطع رابطه).
«وَالقُنُوُعُ وَضِدُّهُ الْحِرْصُ»؛ (قناعت و ضدّش حرص).
«وَالْمُؤاساةُ وَضِدُّها الْمَنْعُ»؛ (مواسات و ضدش منع).
«وَالْمَوَدَّةُ وَضِدُّها الْعَداوَةُ»؛ (دوستى و ضدّش عداوت).
«وَالْوَفاءُ وَضِدُّهُ الْغَدْرُ»؛ (وفا و ضدّش پيمان شكنى).
«وَالطّاعَةُ وَضِدُّهَا الْمَعْصِيَةُ»؛ (اطاعت و ضدّش معصيت).
«وَالْخُضُوعُ وَضِدُّهُ التَّطاوُلُ»؛ (خضوع و ضدّش برترى جويى).
«وَالسَّلامَةُ وَضِدُّهَا الْبَلاءُ»؛ (سلامت و ضدّش بلا).
«وَالحُبُّ وَضِدُّهُ الْبُغْضُ»؛ (محبّت و ضدّش كينه توزى).
«وَالصِّدْقُ وَضِدُّهُ الكِذْبُ»؛ (راستى و ضدّش دروغگويى).
«وَالْحَقُّ وَضِدُّهُ الْباطِلُ»؛ (حق و ضدّش باطل).
«وَالاَْمانَةُ وَضِدُّهَا الْخِيانَةُ»؛ (امانت و ضدّش خيانت).
«وَالاْخِلاصُ وَضِدُّهُ الشَّوْبُ»؛ (خلوص و ضدّش آلودگى نيّت).
«وَالشَّهامَةُ وَضِدُّهَا الْبِلادَةُ»؛ (شهامت و ضدّش خمودى).
«وَالْفَهْمُ وَضِدُّهُ الْغَباوَةُ»؛ (فهم و ضدّش كودنى).
«وَالْمَعْرِفَةُ وَضِدُّهَا الاِْنْكارُ»؛ (معرفت و ضدّش عدم عرفان).
«وَالْمُداراةُ وَضِدُّهَا الْمُكاشَفَةُ»؛ (مدارا و ضدّش پرده درى).
«وَسَلامَةُ الْغَيْبِ وَضِدُّهَا الْمُماكَرَةُ»؛ (حفظ الغيب و ضدّش توطئه گرى).
«وَالْكِتْمانُ وَضِدُّهُ الاِْفْشاءُ»؛ (كتمان (اسرار مردم) و ضدّش افشاگرى).
«وَالصَّلاةُ و ضِدُّهَا الاِْضاعَةُ»؛ (نماز و ضدّش بى نمازى).
«وَ الصَّوْمُ و ضِدُّهُ الاِْفْطارُ»؛ (روزه و ضدّش افطار).
«وَالْجِهادُ وَضِدُّهُ الْنُّكُولُ»؛ (جهاد و ضدّش خوددارى از جهاد).
«وَالْحَجُّ وَضِدُّهُ نَبْذُ الْمِيْثاقِ»؛ (حج و ضدّش پيمان شكنى خدا).
«وَصَوْنُ الْحَدِيْثِ وَضِدُّهُ النَّمِيْمَةُ»؛ (نگهدارى سخنان و ضدّش سخن چينى).
«وَبِرُّالْوالِدَيْنِ وَضِدُّهُ الْعُقُوقُ»؛ (نيكى به پدر و مادر و ضدّش مخالفت و آزار).
«وَالْحَقيقَةُ وَضِدُّهَا الرِّياءُ»؛ (حق جويى و ضدّش رياكارى).
«وَالْمَعُروفُ وَضِدُّهُ اَلْمُنْكَرُ»؛ (معروف و ضدّش منكر).
«وَالسِّتْرُوَ ضِدُّهُ التَّبَرُّجُ»؛ (پوشيدگى و ضدّش نمايش زينت).
«وَالتَّقِيَّةُ وَضِدُّهَا الاِْذاعَةُ»؛ (تقيّه و ضدّش افشاى اسرار).
«وَالاِْنْصافُ وَضِدُّهُ الْحَمِيَّةُ»؛ (انصاف و ضدّش تعصّب).
«وَالتَّهْيِئَةُ وَضِدُّها الْبَغْىُ»؛ (مصالحه و ضدّش كارشكنى).
«وَالنَّظافَةُ وَضِدُّهَا الْقَذَرُ»؛ (نظافت و ضدّش كثافت).
«وَالْحَياءُ وَضِدُّهَا الْجَلْعُ»؛ (حيا و ضدّش بى حيايى).
«وَالْقَصْدُ وَضِدُّهُ الْعُدْوانُ»؛ (ميانه روى و اعتدال و ضدّش تجاوز).
«وَالرّاحَةُ وَضِدُّهَا التَّعَبُ»؛ (راحت و ضدّش رنج).
«وَالسُّهُولَةُ وَضِدُّهَا الصُّعُوْبَةُ»؛ (سهولت و ضدّش سختگيرى).
«وَالْبَرَكَةُ وَضِدُّهَا الْمَحْقُ»؛ (بركت و ضدّش نقصان).
«وَالْعافِيَةُ وَضِدُّهَا الْبَلاءُ»؛ (تندرستى و ضدّش بيمارى).
«وَالْقَوامُ وَضِدُّهَا الْمُكاثَرةُ»؛ (اعتدال و ضدّش فزون طلبى).
«وَالْحِكْمَةُ وَضِدُّهَا الْهَواءُ»؛ (حكمت و ضدّش هواپرستى).
«وَالْوَقارُ وَضِدُّهُ الْخِفَّةُ»؛ (وقار و ضدّش جلفى و سبكى).
«وَالسَّعادَةُ وَضِدُّهَا الشِّقاوَةُ»؛ (سعادت و ضدّش شقاوت).
«وَالتَّوْبَةُ وَضِدُّهَا الاِْصْرارُ»؛ (توبه و ضدّش اصرار بر گناه).
«وَالاِْسْتِغْفارُ وَضِدُّهُ الاِْغْتِرارُ»؛ (پوزش طلبيدن و ضدّش مغرور بودن).
«وَالْمُحافَظَةُ وَضِدُّهَا التَّهاوُنُ»؛ (جدّيّت و ضدّش سستى).
«وَالدُّعاءُ وَضِدُّهُ الاِْسْتِنْكافُ»؛ (دعا و ضدّش خوددارى از دعا).
«وَالنَّشاطُ وَضِدُّهُ الْكَسَلُ»؛ (نشاط و ضدّش كسالت).
«وَالْفَرَحُ وَضِدُّهُ الْحُزْنُ»؛ (شادى و ضدّش غم).
«وَالاُلْفَةُ وَضِدُّهَا الْفُرْقَةُ»؛ (الفت و جوشش با مردم ضدّش جدايى طلبى).
«وَالسَّخاءُ وَضِدُّهُ الْبُخْلُ»؛ (سخاوت و ضدّش بخل).
«فَلاتَجْتَمِعُ هذِهِ الْخِصالُ كُلُّها مِنْ اَجْنادِ الْعَقْلِ اِلاّفِى نَبِىٍّ اَؤْ وَصِىِّ نَبِىٍّ اَوْ مُؤمِن قَدْ اِمْتَحَنَ اللّهُ قَلْبَهُ لِلاِْيْمانِ وَاَمّا سائِرُ ذلِكَ مِنْ مَواليِنْا فَاِنَّ اَحَدَهُمْ لايَخْلُو مِنْ اَنْ يَكُونَ فِيْهِ بَعْضُ هَذِهِ الْجُنودِ حَتّى يَسْتَكْمِلَ وَيُنَقِّى مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذلِكَ يَكُونُ فِى الدَّرَجَةِ الْعُليا مَعَ الاَْنْبِياءِ وَالاَْوْصياءِ وَاِنَّما يُدْرَكُ ذلِكَ بِمَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَجُنُودِهِ وَبِمُجانَبَةِ الْجَهْلِ وَجُنُودِهِ وَفَّقَنَا اَللّهُ وَاِيّاكُمْ لِطاعَتِهِ وَمَرْضاتِهِ اِنْشاءَ الله»؛ ([سپس امام فرمود:] اين لشكريان عقل بطور كامل جمع نمى شود مگر در پيامبر يا وصّى پيامبر يا مؤمنى كه خداوند قلبش را براى ايمان آزموده و شايستگى پيدا كرده است، ولى ساير دوستان ما بعضى داراى بخشى از اين لشكريانند و در راه تكميل آن و طرد لشكر جهل از خود مى باشند و در آن هنگام در درجه بالا با انبياء و اوصياء قرار مى گيرند، و اين در صورتى ممكن است كه آگاهى كافى نسبت به عقل و لشكريانش و دورى از جهل و لشكريانش حاصل شود؛ خداوند ما و شما را براى اطاعتش و كسب رضاى او موفّق دارد!).(2)
حديث بالا، حديث جامعى درباره اصول و فروع اخلاق اسلامى است كه بعضى از صاحب نظران آن را بطور مستقل موضوع بحث قرار داده، و كتاب جداگانه اى پيرامون آن نوشته اند.
2 ـ در حديثى كه در نهج البلاغه در كلمات قصار آمده است مى خوانيم كه از امام اميرمؤمنان على(عليه السلام) درباره ايمان پرسيدند (ذيل حديث نشان مى دهد كه منظور از ايمان، ايمان علمى و عملى است كه اصول اخلاق را نيز شامل مى شود) امام در جواب فرمود: «اَلاِْيْمانُ عَلى اَرْبَعِ دَعائِمَ، عَلَى الصَّبْرِ وَالْيَقينِ وَالْعَدْلِ وَالْجِهادِ» سپس افزود «وَالصَّبْرُ مِنْها عَلى اَرْبَعِ شُعَب، عَلَى الشَّوْقِ وَالشَّفَقِ وَالزُّهْدِ وَالتَّرَقُّبِ»؛ (صبر نيز بر چهار پايه استوار است؛ بر شوق و ترس و زهد و انتظار). شوق به بهشت و پاداشهاى الهى، و ترس از كيفرها و دوزخ، كه مايه حركت به سوى خوبيها و پرهيز از بديها است و زهد و بى اعتنايى نسبت به زرق و برق دنيا كه سبب مى شود انسان مصائب را ناچيز شمرد، و انتظار مرگ و پايان زندگى كه انسان را به انجام اعمال نيك تشويق مى كند. بعد افزود: «وَالْيَقينُ مِنْها عَلى اَرْبَعِ شُعَب، عَلى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ وَتَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ، وَمَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ، وَسُنَّةِ الاَْوَّلِينَ»؛ (يقين نيز بر چهار بخش تقسيم مى شود: بينش در هوشيارى و زيركى، رسيدن به دقايق حكمت، پند گرفتن از حوادث و توجّه به روش پيشينيان).
سپس مى افزايد: «و الْعَدَلُ مِنْها عَلى اَرْبَعِ شُعَب، عَلى غائِصِ الْفَهْمِ، وَغَوْرِ الْعِلْمِ، وَزُهْرَةِ الْحُكْمِ، وَرَساخَةِ الْحِلْمِ»؛ (عدالت نيز بر چهار شاخه است: دقّت براى فهم مطالب، غور در علم و دانش، [سپس] قضاوت صحيح و [سرانجام] حلم و بردبارى پايدار).
و در پايان مى فرمايد: «وَالْجِهادُ مِنْها عَلى اَرْبَعِ شُعَب عَلَى الاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ و َالصِّدْقِ فِى الْمَواطِنِ، وَشَنآنِ الْفاسِقِينَ»؛ (جهاد نيز چهار شاخه دارد: امر به معروف، و نهى از منكر، صدق و راستى در معركه نبرد، و دشمنى با فاسقان).
سپس به ستونهاى چهارگانه كفر كه نقطه مقابل آن است، مى پردازد و يك به يك را شرح مى دهد.(3) همان گونه كه ملاحظه مى شود، امام با دقّت بى نظيرى اصول اساسى ايمان و كفر و آثار آن را در درون و برون كه شامل اخلاق عملى مى شود ترسيم فرموده و براى هر شاخه، شاخه هاى ديگرى ذكر كرده است، كه بررسى جزئيّات اين حديث مقال ديگرى را مى طلبد.
3 ـ در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «اَرْبَعٌ مَنْ اُعْطِيَهُنَّ فَقَدْ اُوتِىَ خَيرَ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ، صِدْقُ حَدِيْث وَاَداءُ اَمانَة، وَعِفَّةُ بَطْن وَحُسْنُ خُلْق»؛ (چهار چيز است به هر كس داده شود خير دنيا و آخرت به او داده شده است: راستى در سخن گفتن و اداء امانت، و عفّت شكم [پرهيز از حرام] و حسن خلق).(4)
4 ـ همين معنى بطور فشرده تر و در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) آمده است، كسى خدمتش رسيد و تقاضا كرد چيزى به او بياموزد كه خير دنيا و آخرت در آن باشد، و مشتمل بر سخن طولانى نباشد، امام(عليه السلام) در پاسخ او فرمود: «لاتَكْذِبْ»؛ (دروغ مگو!).(5) در واقع چنين است كه ريشه تمام فضائل اخلاقى بر راستى و صدق قرار گرفته كه انسان نه تنها به مردم دروغ نگويد، به خويشتن هم دروغ نگويد و حتّى به خداى خود دروغ نگويد؛ هنگامى كه در نماز «اِيّاكَ نَعْبُدُ واِيّاكَ نَسْتَعيُن» مى خواند و مى گويد خداوندا تنها تو را مى پرستم و تنها از تو يارى مى جويم، كمترين دروغى در اين سخن نباشد، از هرگونه معبود شيطانى و هواى نفس بركنار باشد و تنها خضوع و تسليمش در برابر حق باشد؛ پس، از تكيه كردن بر مال و جاه و قدرت و مقام و ما سوى اللّه بر كنار باشد، تنها تكيه بر لطف خدا كند و از او مدد جويد. اگر كسى چنين باشد تمام اصول و فروع اخلاق در او زنده مى شود.
5 ـ در روايات اسلامى تعبيراتى تحت عنوان «افضل الاخلاق» (برترين صفات اخلاقى) يا «اكرم الاخلاق» و «احسن الاخلاق» و «اجمل الخصال» ديده مى شود كه در آنها نيز اشاره به بخشهاى مهمى از اصول اخلاقى شده است؛ از جمله، در حديثى مى خوانيم: «سُئِلَ الْباقِرُ(عليه السلام) عَنْ اَفْضَلِ الاَْخلاقِ فَقالَ الصَّبْرُ وَالسَّماحَةُ»؛ (از امام باقر(عليه السلام) درباره بهترين اخلاق سؤال شد، فرمود: صبر [شكيبايى و استقامت] و جود و بخشش است).(6) در حديث ديگرى از امام على(عليه السلام) آمده، فرمود: «اَكْرَمُ الاَْخْلاقِ السَّخاء وَاَعَمُّها نَفْعاً الْعَدْلُ»؛ (با ارزشترين اخلاق اسلامى سخاوت و پرسودترين آنها عدالت است).(7) در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «اَشْرَفُ الْخَلائِقِ التَّواضُعُ وَالْحِلْمُ وَلِيْنُ الْجانِبِ»؛ (برترين صفات اخلاقى، تواضع و حلم و نرمش و انعطاف پذيرى و مدارا است).(8) در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه از آن حضرت پرسيدند: «اَىُّ الْخِصالِ بِالْمَرْءِ اَجْمَلُ فَقالَ وِقارٌ بِلامَهَابَة، وَسَماحٌ بِلا طَلَبِ مُكافاة، وَتَشاغُلٌ بِغَيْرِ مَتاعِ الدُّنْيا»؛ (كداميك از صفات انسانى زيباتر است؟ فرمود: وقارى كه توأم با ايجاد ترس نباشد، و بخششى كه انتظار مقابله با مثل در آن نباشد، و مشغول شدن به غير متاع دنيا است).(9)
6 ـ باز در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه در آن اصول اخلاق زشت، تحت عنوان اصول الكفر بيان شده است، فرمود: «اُصُولُ الْكُفْرِ ثَلاثَةُ: الْحِرْصُ وَاْلاِسْتِكْبارُ وَالْحَسَدُ»؛ (اصول كفر سه چيز است: حرص و تكبّر و حسد). سپس در توضيح اين سه اصل چنين بيان فرمود: «فَاَمّا الْحِرْصُ فَاِنَّ آدَمَ حِيْنَ نُهِىَ عَنِ الشَّجَرَةِ حَمَلَهُ الْحِرْصُ اَنْ اَكَلَ مِنْها، وَاَمّا اْلاِسْتِكْبارُ فَاِبْلِيْسُ حِيْنَ اُمِرَ بِالسُّجُودِ لاِدَمَ اِسْتَكْبَرَ، وَاَمّا الْحَسَدُ فَاِبْنا آدَمَ حَيْثُ قَتَلَ اَحَدُهُما صاحِبَه»؛ (امّا حرص [در آنجا ظاهر شد كه] آدم هنگامى كه نهى از آن درخت مخصوص شد، حرص او را وادار كرد كه از آن بخورد [و از بهشت بيرون برده شد] و امّا تكبّر [آنگاه ظاهر شد كه] ابليس هنگامى كه مأمور به سجود براى آدم شد تكبّر ورزيد [و از سجده خوددارى كرد و براى هميشه ملعون و مطرود درگاه الهى شد] و امّا حسد [آنگاه ظاهر شد كه] دو پسر آدم يكى بر ديگرى حسد برد و او را به قتل رسانيد).(10) به اين ترتيب، سرچشمه بدبختيهاى بزرگى كه در جهان انسانيّت يا در آغاز آن رخ داد، اين سه صفت نكوهيده بود. حرص، آدم را از بهشت الهى بيرون كرد؛ و استكبار، ابليس را براى هميشه از درگاه خدا راند؛ و حسد پايه قتل و خونريزى و جنايت در جهان شد.
7 ـ اين سخن را با حديثى از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم، امام صادق(عليه السلام) مى گويد: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اِنَّ اَوَّلَ ماعُصِىَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ سِتٌّ: حُبُّ الدُّنْيا وَحُبُّ الرِّياسَةِ، وَحُبُّ الطَّعامِ وَحَبُّ النَّوْمِ وَحُبُّ الرّاحَةِ وَحُبُّ النِّساءِ»؛ (نخستين چيزى كه نافرمانى و عصيان الهى به وسيله آن انجام شد شش چيز بود: محبّت [افراطى به مال] دنيا و رياست و طعام و خواب و راحت طلبى و زنان!).(11)
از مجموع آنچه در بالا ذكر شد اصول فضايل اخلاقى و رذايل اخلاقى اجمالا روشن شد؛ ولى همان گونه كه از مجموع روايات نيز استفاده مى شود عدد خاص و معيّنى نمى توان براى اين معنى در نظر گرفت؛ چرا كه اخلاق نيك و بد انگيزه هاى بسيار متنوّع و عوامل و عوارض مختلف و گوناگون دارد؛ و به تعبير ديگر، همان گونه كه صفات جسمانى انسان، تعداد و شماره خاصّى ندارد، صفات روحانى خوب و بد نيز از شماره بيرون است.(12)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.