پاسخ اجمالی:
علماء اخلاق، علم اخلاق را در چهار صفت خلاصه نموده اند و زيربناى اخلاق نيك را چهار خُلق قرار داده اند: 1. حكمت. 2. شجاعت. 3. عدالت. 4. عفّت. اين چهار چيز اصول چهارگانه اخلاق نام دارد که مرجع و ريشه تمام اخلاق نيكو هستند.
پاسخ تفصیلی:
علماء اخلاق، علم اخلاق را در چهار صفت خلاصه نموده اند و به تعبير ديگر زيربناى اخلاق نيك را چهار خُلق قرار داده اند:
1. حكمت. 2. شجاعت. 3. عدالت. 4. عفّت.
اين چهار چيز اصول چهارگانه اخلاق نام دارد، مرجع و ريشه تمام اخلاق نيكو اينها هستند.
وجه انحصار به چهار اصل، اين است كه: در درون انسان سه قوه موجود است:
1. درّاكه؛ كه همان قوه درك و فهم و شعور است.
2. قوه شهويه (قوه جاذبه).
3. قوه غضبيه (قوه دافعه).
اگر قوه درّاكه در حال تعادل باشد «حكمت» گويند و به صاحب اين قوه «حكيم» نام دهند، حدّ افراط آن «جُربُزه» است كه فكر، بيش از حدّ كار مى كند و گاهى «فِطانت» هم نام نهاده اند، و حدّ تفريط آن «بلاهت» است كه فكر كمتر از حدّ ضرورت كار مى كند، و گاهى «جهل بسيط» نامند.
اگر قوه شهويه در حدّ تعادل باشد «عفّت» نامند و حدّ افراط آن «شِرَّه» يا «فجور» است، كه غرق شدن در لذات جسمانى است، به حدّى كه نه شرع و نه عقل تجويز مى نمايد، و حدّ تفريط «خمود» است و آن ميراندن و سركوب كردن قوه شهوى است، حتى در مقدارى كه حفظ بدن و بقاء نسل به آن محتاج است.
اگر قوه غضبيه در حدّ تعادل باشد، «شجاعت» نامند، و حدّ افراط آن «تهوّر و بى باكى» است به طورى كه شخص دست به كارهائى زند كه عقل آن را تجويز نمى نمايد، و حدّ تفريط «جُبن» است و آن روي گردانيدن و ترس از چيزهائى است كه نبايد از آنها روى گردانيد و ترسيد.
اينكه گفتيم حدّ وسط است، منافات با ترس عاقلانه در بعضى موارد ندارد، و چه بسا بعضى موارد واقعاً جاى ترس و فرار است. روزى ديدند يكى از پهلوانها با قصّابى دعوا كرده، و در حال فرار است، و از پشت، قصّاب با چاقوئى او را دنبال مى كند، از او پرسيدند: اى پهلوان چرا فرار مى كنى، در حالى كه تو قدرت دارى با او مبارزه كنى؟ گفت: نه! اينجا جاى مبارزه و مقاومت نيست، زيرا پهلوان مى داند با پهلوان چگونه درگير شود، و مبارزه كند، و اگر هم بنا به چاقوكشى شد نوك چاقو را در جائى مثل بازو فرو مى كند، كه طرف مقابل از كار بيفتد، ولى از پا در نيايد، اما اين قصّاب رسم پهلوانى و چاقو در دست گرفتن را براى مبارزه نمى داند، او مى خواهد چاقو را تا دسته در شكم من فرو كند و از اين رو جاى ايستادن و درنگ نيست.
اگر اين سه قوه در حال تعادل و هماهنگى به سر برند، «عدالت» نام نهند، و در حقيقت عدالت هماهنگى سه قوه است به طورى كه قوه عامِلِه در بدن، در تمام افعال خود تابع قوه عاقله است، و به تعبير ديگر عدالت، حكومت عقل بر حركاتى است كه از قوه عامله در ممكلت بدن سر مى زند. بعضى تفسير ديگرى براى عدالت كرده اند كه آن، اتفاق جميع قواى بدن در اطاعت و فرمانبردارى از قوه عاقله است به طورى كه هيچ خطائى از انسان سر نزند، ولى صاحب «جامع السعادات» تعريف اول را پذيرفته اند و تعريف دوم را از لوازم عدالت مى دانند، نه نفس عدالت و به معناى اول اشاره دارد عبارت غزالى كه مى گويد: «انّها حالةٌ لِلنَّفس و قوّة بها يَسُوسُ الغَضَب و الشهوة، و يَحْملهما على مقتضى الحكمة و يَضْبِطهما فى الاسترسال و الانقباض على حسب مقتضاها»(1)؛ (عفت حالتى براى نفس و نيروئى است كه به سبب آن تدبير غضب و شهوت مى شود و اين نيرو وادار مى كند اين دو را بر مقتضاى حكمت و اين دو را كنترل مى كند از حيث رهائى و عدم رهائى بر طبق مقتضاى حكمت).
لازمه اين تعادل، انقياد و مطيع بودن تمام قواى بدن است براى عقل و به عبارت ديگر عدالت، كمال قوّه عامله است و لازمه آن كمال بقيه قوا است.(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.