پاسخ اجمالی:
با اینکه ادیان بزرگ همگی در شرق بوده اند و شرق مرکز تمدن های بزرگ دنیا بوده و اصول اخلاقی بر این کشورها حاکم بوده است؛ ولی شرق مدتی در خواب عفلت فرو رفت و هنگامی که بیدار شد دید که غرب به سرعت در صنعت و زندگی ماشینی پیش رفته است اما این پیشرفت و زندگی صنعتی خالی از هر نوع اخلاق و مسائل دینی بود. با این حال شرق برای اینکه از صنعت و زندگی مادی پیشرفته غرب عقب نماند به پیروی و تقلید کورکورانه از غرب پرداخت و همچون او دچار بی اخلاقی و زندگی بی روح شد.
پاسخ تفصیلی:
شرق در گذشته سرچشمه اخلاق بود؛ پيامبران(علیهم السلام) و اديان بزرگ و مصلحان اخلاقى حتى مسيح(عليه السلام) پيامبر بزرگى كه غربي ها معمولًا پيرو آيين او هستند همه از شرق برخاسته اند و در آن روزها كه شرق مركز بزرگترين تمدّن هاى جهان بود و عصر طلايى تاريخ شرق محسوب مى شد يك سلسله اصول اخلاقى بر افكار مردم اين سامان حكومت مى كرد؛ اما شرق كم كم به خواب فرو رفت و هنگامى از اين خواب سنگين چشم باز كرد كه غرب با سرعت تمام به سوى يك زندگى صنعتى مى شتافت، و ميراث علمى شرق را بهتر از خود او حفظ نموده! و از آن در اين نهضت صنعتى و علمى مايه مى گرفت.
شرق خواب آلود كه دست پاچه شده بود هيچ چيز را نقدتر از اين نديد كه به دنبال قافله غرب بدود، و همه چيز [حتى اخلاق و مذهب] را از او بخواهد، در حالى كه خود غرب به همان نسبت كه در زندگى ماشينى فرو مى رفت عواطف و ارزش هاى اخلاقى خود را [جز اصولى كه ترك آن موجب لنگى زندگى صنعتى او مى شد] از دست مى داد.
فجايع دردناك دوران استعمار كه هنوز نمونه هايى از آن در جنوب آفريقا در كشور نژادپرست «يان اسميت ها»! و كشور هاى ديگرى به چشم مى خورد، و جنايات جنگ هاى جهانى، و جنگ هاى محلّى طولانى و وحشتناك در «ويتنام» و «بيافرا» و خاورميانه كه آتش افروز همه آنها غربي ها هستند مقياسى براى احترام آنها به اصول اخلاقى است.
به گفته خود دانشمندان غرب (آنها كه در ميان اين هياهوهاى گيج كننده توانسته اند ارزش انسانى خود را حفظ كنند) غرب على رغم ظاهر آراسته كه دارد از درون بيمار است. امنيت و آرامش روحى را از دست داده، ترس از جنگ مانند يك كابوس وحشتناك او را آزار مى دهد و در محيط زندگى داخلى و اجتماعى خود احساس امنيّت نمى كند.
غوغاى ماشينى و زندگى يك نواخت و بى روح ماشينى، روح او را سيراب نمى سازد. دائماً براى تنوعى در اين زندگى حتّى به قيمت پاره كردن تمام قيود و رسوم اجتماعى [كه زندگى هيپى ها نمونه اى از آن است] مى كوشد، باز هم گمشده خود را نمى يابد. سعى مى كند خود را به عالم بى خبرى بكشاند [آن جا كه سخنى از هيچ چیز نيست] از مواد كشنده خطرناكى همچون هروئين و «ال.اس.دى» براى رسيدن به آن عالم كمك مى گيرد، خلاصه نمى داند خلأ موجود در اين زندگى خالى را چگونه پر كند.
حادثه اى كه در اين اواخر در شهر رؤيا پرستان يعنى «هاليوود» روى داد، همان شهرى كه مى كوشد دنيايى را سرگرم كند و به اصطلاح نشاط و شادى براى جهانيان بيافريند، پرده از روى اين واقعيت دردناك برداشت و گوشه اى از اين تراژدى غرب را نشان داد.
پس از كشته شدن «شارون تيت» يكى از ستارگان معروف «هاليوود» و عدّه ديگرى از ثروتمندان اين شهر سينمايى [آن هم به طرز فجيع و بسيار وحشيانه] يكى از مخبران جرايد آمريكا با همسر او که فيلمساز لهستانى به نام «پولانسكى» است مصاحبه اى به عمل آورد و در آن شرايط مخصوص كه بر اثر اين حادثه تكان دهنده آميخته با هوشيارى و روشن بينى خاصّى بود جمله هاى جالبى گفت كه ترجمان واقعيت و مفهوم نهايى زندگى در محيط هاى ماشينى امروز است. او گفت: «من مى بينم كه انسانيت در كوچه تاريكى مى دود كه انتهاى آن چيزى جز نگرانى مطلق نيست. به گمان من انسان در مسابقه اى است براى نابودى خود، و دنيايى كه در آن زيست مى كند. ما همه از درون خود بيماريم، و اين بيمارى در ساده ترين شكل خود كه همان نداشتن ظرفيت براى دوست داشتن، و دوست داشته شدن است، نمود مى كنند ...».
هنگامى كه امثال پولانسكى كه از پول و شهرت كافى و زندگى مرفه بهره مندند و در يك محيط رؤيايى از زيبايي ها زندگى مى كنند، به عنوان يك واقعيت محسوس و ملموس اين چنين ناله سر مى دهند، تكليف ديگران روشن است.
آرى سرانجام اين زندگى همان است كه اين آقاى فيلم ساز ثروتمند شخصاً در انتهاى كوچه به آن رسيده است، و آن نگرانى مطلق است، آرى نگرانى مطلق.
و اگر او فيلمى از زندگى خود و ميليون ها افرادى كه در مراكز تكامل تمدّن ماشينى امروز به سر مى برند، و براى رسيدن به انتهاى اين كوچه به مسابقه خطرناكى دست زده اند، بسازد، و اين فيلم برخلاف معمول بر اساس واقعيت هاى لخت و عريان [و نه رؤياها] پى ريزى شود، صحنه هاى آخر آن جز ناكامي ها، شكست ها، ناامني ها، اضطراب ها، و بالاخره بد بختى مطلق چيزى نخواهد بود.
اين همان است كه نگرانى مطلق به آن نام داده اند، و مانند خوره از درون، انسان را مى خورد و مى تراشد و از بين مى برد. اين همان حالتى است كه به زندگى سه هزار ميليون نفر انسان، رنگ جنگ و رنگ مرگ داده است، و آن را به طرز وحشتناكى تو خالى و بى ارزش جلوه گر ساخته! بشريت امروز اگر از درون بيمار نبود آيا معنا داشت كه آن چنان انبار زرادخانه اتمى خود را [به گفته خبرگزاري ها] مملو از خطرناكترين وسايل نابودى خود كند، كه يك پنجاهم آن براى نابود كردن تمام آبادي هاى روى كره زمين كافى باشد؟! در حالى كه هنوز بيش از دو سوم مردم دنيا [طبق آمارها] در گرسنگى به سر مى برند.
اينها و ده ها نمونه ديگر كه همه مى دانيم، شاهد گويايى از بيمارى درونى است، همان بيمارى كه براى درمان آن راهى جز احياى ارزش هاى اخلاقى و انسانى، و استفاده از همه امكانات و بسيج همه وسايل تبليغاتى و فرهنگى به اين منظور، وجود ندارد.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.