پاسخ اجمالی:
شرکت امام(ع) در این شورا نشانه تأیید آن نیست. بلکه می توانست راهی برای احقاق حق باشد و با وجود اندک احتمالی، شایسته بود که ایشان در این شورا شرکت کند. ضمنا این مشارکت برای این بود که لااقل مصالح اسلام و مسلمین در حد امکان محفوظ بماند، شکاف کمتر شود و فساد مستولى نگردد. علاوه بر این، آنچه از تاریخ بر می آید اضطرار ایشان برای شرکت در این شورا است و گفتار امام در خطبه شقشقیه نیز شاهدی بر این مدعاست.
پاسخ تفصیلی:
شرکت امام(علیه السلام) در این شورا حتماً نشانه تأیید آن نیست؛ آنچه از تاریخ و گفتار امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر می آید اضطرار ایشان برای شرکت در این شورا است، در توضیح باید گفت:
اوّلا: این راه می توانست راهی برای احقاق حق باشد و با وجود اندک احتمالی شایسته بود که ایشان در این شورا شرکت کند؛ یعنی حضرت نه برای تأیید شورا بلکه برای احقاق حق و اتمام حجّت در آن شورا شرکت کرد .
ثانیا: روشن نیست که ورود امام به شوراى شش نفره، از روى اختیار بوده باشد، زیرا تهدیدهاى خلیفه دوّم درباره اعضاى شورا حاکى از یک استبداد عجیب و شگفت آور است و هنگامى که عمر هر شش نفر را احضار کرد و مسأله خلافت را مطرح نمود، رو به محمد بن مَسْلمه کرد و گفت: هنگامى که از مراسم دفن من بازگشتید، با پنجاه مرد مسلّح این شش نفر را براى امر خلافت دعوت کن و همه را در خانه اى گِرد آور و با آن گروه مسلح بر در خانه توقف کن تا آنان یک نفر را از میان خود براى خلافت برگزینند. اگر پنج نفر از آنان اتّفاق نظر کردند و یک نفر مخالفت کرد، او را گردن بزن و اگر چهار نفر متحد شدند و دو نفر مخالفت کردند آن دو مخالف را بکُش و اگر این شش نفر به دو دسته مساوى تقسیم شدند، حق با آن گروه خواهد بود که عبد الرحمان در میان آنها باشد. آنگاه آن سه نفر را براى موافقت با این گروه دعوت کن. اگر توافق حاصل نشد، گروه دوم را از بین ببر. واگر سه روز گذشت و در میان اعضاى شورا اتحاد نظرى پدید نیامد، هر شش نفر را اعدام کن و مسلمانان را آزاد بگذار تا فردى را براى زعامت خود برگزینند.
چون مردم از مراسم دفن عمر باز گشتند، محمّد بن مسلمه با پنجاه تن شمشیر به دست، اعضاى شورا را در خانه اى گِرد آورد و آنان را از دستور عمر آگاه ساخت.(1)
آیا با این ارعاب و تهدید مى توان تصور کرد که امام از روى میل باطنى در شورا شرکت کرده باشد؟
گفتار امام در خطبه شقشقیه حاکى از نارضایتى وى در این مشارکت است. ایشان در این مورد چنین مى فرماید:
«حَتّى إِذا مَضَى لِسَبِیلِهِ جَعَلَها فِى جَماعَة زَعَمَ أَنِّى أَحَدُهُمْ فَیَا لَلّهِ وَ لِلشُّورى! مَتَى اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِىَّ مَعَ الأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هذهِ النَّظائِرِ، لکِنّى أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغى رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِوَ مالَ الآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَن وَهَن».(2)
(آن گاه که عمر در گذشت امر خلافت را در قلمرو شورایى قرار داد که تصوّر می کرد من نیز همانند اعضاى آن هستم. خدایا از تو یارى مى طلبم در باره آن شورا. کى حقانیت من مورد شک بود آن گاه که با ابوبکر بودم، تا آنجا که امروز با این افراد همردیف شده ام؟! ولى ناچار در فراز و نشیب با آنان موافقت کردم و در شورا شرکت جستم. ولى یکى از اعضا به سبب کینه اى که با من داشت (مقصود طلحه یا سعد و قّاص است) از من چهره برتافت و به نفع رقیب من کنار رفت و دیگرى (عبد الرحمان) به خاطر پیوند خویشاوندى با خلیفه به نفع او رأى داد).
ثالثا: مشارکت امام در شوراى شش نفره از یک اصل کلى سرچشمه مى گرفت و آن این که: اکنون که حق از محور خود بیرون رفته، باید کوشش کرد لااقل مصالح اسلام و مسلمین در حد امکان محفوظ بماند، شکاف کمتر شود و فساد مستولى نگردد.
امام در حالى که خود را خلیفه شرعى مى دانست و حق خویش را مغصوب و به غارت رفته مى دید، ولى آنگاه که خلافت خلفا تثبیت گردید، مصلحت را در این دید که تا آنجا که مصالح اسلام و مسلمانان ایجاب کند با آنان همکارى نماید، و لذا خلفا در کارهاى مهم با او مشورت مى کردند، او نیز کمک فکرى مى کرد.(3)
هیئت هاى علمى و تحقیقى از یهود و نصارا وارد مدینه مى شدند تا از برنامه آیین جدید آگاه گردند و یگانه کسى که پاسخگوى مشکلات آنان بود، شخص امام بود.
او احساس کرد که زمزمه الحاد و دعوت به جاهلیت از گوشه و کنار شبه جزیره بلند شده و چه بسا اگر خلافت را یارى نکند، اصل و اساس به خطر بیفتد، چنان که در یکى از نامه هاى خود مى نویسد:
«حتّى رَأَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الإِسْلامِ، یَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دینِ مُحَمَّد (صلَّى اللّه علیه و آله و سلَّم) فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الإِسلامَ وَأَهْلَهُ أَنْ أَرى فِیِهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً، تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَىَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِى إِنَّمَا هِىَ مَتَاعُ أَیَّام قَلائِلَ، یَزُولُ مِنْهَا مَا کانَ، کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ، أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ؛ فَنَهَضْتُ فِى تِلْکَ الأَحْدَاثِ حَتّى زَاحَ البَاطِلُ وَ زَهَقَ».(4)
(تا این که با چشم خود دیدم گروهى از اسلام بازگشته و مى خواهند دین محمد (صلَّى اللّه علیه و آله و سلَّم) را نابود سازند. (در اینجا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یارى نکنم باید شاهد نابودى و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن براى من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگتر بود چرا که این بهره دوران کوتاه زندگى دنیا است، که زایل و تمام مى شود. همان طور که «سراب» تمام مى شود و یا همچون ابرهایى که از هم مى پاشند. پس براى دفع این حوادث به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پا برجا و محکم گردید).(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.