پاسخ اجمالی:
بعد از ماجرای صفین ابن كوّاء به امام علی(ع) گفت:در ماجرای حَكَميّت با پذيرش داورى، كفر ورزيدى. امام فرمود: من در آن روز گفتم برافراشتن قرآن فریب است اما گوش نکردید، خواستم پسر عمويم ابن عبّاس را برگزينم اما شما ابو موسى اشعرى را نزد من آورديد و او فریب خورد و گمراه شد؛ پس مرا چه گناهى است. ما قرآن را به داورى برگزيديم نه مردان را. بسیاری از خوارج توبه كردند و به سوى امام(ع) روان شدند.
پاسخ تفصیلی:
در کتب تاریخی آمده است: آن گاه که خوارج از صفین بازگشتند، از امام علی(علیه السلام) جدا شدند و مردم را علیه امام علی(علیه السلام) تحریک می کردند. چون این خبر به امام رسید به سوی شان حرکت کرد تا اینکه در حَرَوراء، (1) به ايشان رسيد.
آن گاه امام خطاب به خوارج فرمود: «مردى از شما كه خود مى پسنديد، به سوى من آيد تا گفتگو کنيم. اگر حجّت بر من واجب افتاد، نزد شما اقرار مى ورزم و به درگاه خدا توبه مى كنم؛ و اگر بر شما واجب افتاد، شما از خداوندى كه به سويش باز مى گرديد، پروا ورزيد».
خوارج به عبد الله بن كوّاء ـ كه از بزرگانشان بود ـ ، گفتند: به سوى او برو، و با وى احتجاج كن...
عبدالله بن كوّاء با ده تن از ياران نزدیکش، نزد على(عليه السلام) آمدند. ابن كوّاء خواست سخن بگوید که مردی از یاران امام بر او بانگ زد و گفت خاموش باش تا آن کس که در سخن گفتن سزاوارتر از توست سخن بگوید.
ابن كوّاء سکوت کرد آن گاه امام على(عليه السلام)، لب به سخن گشود و فرمود: « اى ابن كوّاء! پس از تن دادن به ولايتم و جنگيدنتان به همراهى ام و فرمان بردارى تان از من، چه عيبى در من يافتيد؟ [که از من جدا شدید]! و مردم را علیه من می شورانید؟ چرا در نبرد جَمَل از من سر بر نتافتيد؟».
ابن كوّاء گفت: آن جا، ماجرای حَكَميّت در ميان نبود!...امّا تو در این جا با پذيرش داورىِ آن دو داور، كفر ورزيدى.
على(عليه السلام)، فرمود: «آيا سخن خدا را در ماجراى مُباهله نشنيده اى که می فرماید: « ِفَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبين»؛ (2) (بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود آن گاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم؟)(3)، آيا خداوند ترديد داشت كه آنان ناراست مى گويند؟» .
ابن كوّاء گفت: اين احتجاجى بود بر ايشان؛ امّا تو آن گاه كه داورى را پذيرفتى، در حقّانيّت خويش ترديد كردى. پس ما به ترديد كردن در تو سزاوارتريم. گر چه تو در همه سخنانت، راست گفتارى، جز آن كه با پذيرش داورىِ آن دو داور، كفر ورزيدى.
امام به وى فرمود: «اى ابن كوّاء، واى بر تو! همانا جز اين نيست كه ما فقط ابوموسى را داورى دادیم [آن هم با اصرار شما]؛ و عمرو را معاويه داور ساخت».
ابن كوّاء گفت: پس ابو موسى كافر شد.
على(عليه السلام) فرمود: «واى بر تو! او چه زمان كافر شد؟ آن گاه كه من او را برگزيدم يا آن زمان كه وى حكم كرد؟».
ابن كوّاء گفت: آن زمان كه حكم كرد.
امام فرمود: «آيا در نظر تو، اگر پيامبر خدا(ص) مردى از مسلمانان را به سوى گروهى از كافران مى فرستاد تا ايشان را به جانب خدا فرا خوانَد و او آنان را به غير خدا فرا مى خوانْد، پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) را گناهى بود؟».
ابن كوّاء گفت: نه.
على(عليه السلام) فرمود: «واى بر تو! پس اگر ابو موسى گم راه گشت، مرا چه گناهى است؟ آيا با گم راهىِ ابو موسى، بر شما روا مى شود كه شمشيرهاتان را بر دوش افكنيد و با آن متعرّض مردم شويد؟
ای ابن كوّاء! آيا در آن روز كه قرآن ها برافراشته شدند، به شما نگفتم كه شاميان، قصد فريب دادن شما را دارند؟ و آيا نگفتم كه سلاح هاى شما ايشان را گَزيده و از جنگ، بيمناك گشته اند و مرا وا گذاريد تا كارشان را يكسره كنم؛ امّا شما گفتيد: همانا اين قوم، ما را به كتاب خدا فرا خوانده اند. پس يا ايشان را اجابت كن و يا همراه تو نمى جنگيم و به ايشان تسليمت مى كنيم؟
من در آن روز خواستم پسر عمويم ابن عبّاس را برگزينم تا از جانب من داور باشد ـ زيرا وى مردى است كه در پى بهره اى از اين دنيا نيست و هيچ كس در فريفتنش طمع نمى بندد ـ ، اما شما از سخنم سر باز زديد و ابو موسى اشعرى را نزد من آورديد و گفتيد: ما به اين مرد خشنوديم. پس، به اكراه، سخنتان را پذيرفتم و اگر يارانى جز شما در آن هنگام داشتم، اجابتتان نمى كردم. سپس در حضور شما بر داوران شرط كردم كه بر پايه آنچه در قرآن نازل شده، از آغاز تا پايان، و يا سنّتِ غير قابل اختلاف، داورى كنند و اگر چنين نكرده باشند، پذيرش رأيشان بر من واجب نيست. آيا چنين بود يا نبود؟».
ابن كوّاء گفت: راست مى گويى؛ يكسره چنين بود.
طبری می گوید: آن گاه خوارج به علی(علیه السلام) گفتند: حال به ما خبر دِه آيا داور كردنِ مردان درباره جان انسان ها را عادلانه مى دانى؟
علی(علیه السلام)، فرمود: «ما مردان را داور نكرديم، بلكه قرآن را به داورى برگزيديم؛ و اين قرآن، تنها خطّى است نگاشته شده ميان دو جلد كه خود، سخن نمى گويد، بلكه مردان اند كه از زبان آن سخن مى گويند».
خوارج گفتند: پس بگو چرا ميان خود و ايشان، مهلت قرار دادى؟
علی(علیه السلام)، فرمود: «تا نادان دريابد و عالم، ثابت قدم شود؛ و به این اميد كه خداوند در اين مدّتِ آرامش، اين امّت را اصلاح سازد».(4)
ابن كوّاء گفت: ما انكار نمى كنيم كه فريب خورده ايم...
اما چرا آن گاه كه دريافتى داوران به حق داورى نكرده اند و يكى، ديگرى را فريفته، به جنگ با آن قوم بازنگشتى؟
على(عليه السلام) فرمود: «[چون با آنان عهد بسته بودیم و] تا زمانى كه مهلت مقرّر ميان من و ايشان پايان پذيرد، مرا راهى براى جنگ با ايشان نيست».
ابن كوّاء گفت: آيا بر اين مطلب مصمّمى؟
امام فرمود: «مگر چاره اى ديگر دارم؟ اى ابن كوّاء! بنکوگر كه اگر من يارانى داشته باشم، از حقّم فرو مى نشينم؟».
خوارج گفتند: ما گناهى بزرگ مرتكب شديم و نزد خدا توبه كرديم...
در اين هنگام، ابن كوّاء به همراه شش هزار تن از ايشان، به سوى على(عليه السلام)، روان شدند. و از انديشه خوارج بازگشتند و با على(عليه السلام)، به كوفه بازگشتند.(5). (6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.