پاسخ اجمالی:
معاويه دستور داده بود که دست چند دزد را قطع کنند، نفر آخر از او درخواست بخشش کرد. معاويه گفت: وقتى دست رفقايت را قطع كردم، با تو چه رفتاری داشته باشم؟ مادر دزد گفت: این را هم جزء گناهانى قرار ده كه از آن توبه خواهى كرد و او را رها كن؛ پس معاويه رهايش كرد و اين حدّ از حدودی بود كه در اسلام ترك مى شد.
پاسخ تفصیلی:
ماوردى و ديگران نقل كرده اند: چند دزد را نزد معاويه آوردند، دستور به قطع دست آنها داد تا اينكه آخرين نفر آنها گفت:
«يميني أميرَ المؤمنين اُعيذُها *** بعفوِك أن تلقى نكالاً يُبينها
يدي كانت الحسناءَ لو تمّ سترُها *** ولا تعدمُ الحسناءُ عيناً يشينها
فلا خير في الدنيا وكانت حبيبةً *** إذا ما شمالي فارقتها يمينها»؛
(اى امير مؤمنان دست راستم را به بخشش تو پناه مى دهم، تا مبادا عقوبتى به آن برسد كه آن را از بدنم جدا سازد. دست من زيبا بود اگر مستور مى ماند و چشم كسى به آن نمى افتاد [يا دست به خيانت نمى زد]، و هر زيبايى خالى از چشم زخمى كه باعث زشتى آن شود نيست. ديگر هيچ خيرى در دنيايى كه دوستش دارم، وجود ندارد، اگر دست راستم از دست چپم جدا گردد).
معاويه گفت: با تو چه كنم وقتى دست رفقايت را قطع كرده ام. مادرِ آن دزد گفت: اى اميرمؤمنان! اين را هم جزء گناهانى كه از آن توبه خواهى كرد قرار ده و او را رها كن؛ پس معاويه رهايش كرد و اين حدّ از حدودی بود كه در اسلام ترك مى شد.(1).(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.