پاسخ اجمالی:
ولید به عثمان نوشت: عبدالله بن مسعود بر تو عیب مى گیرد و از تو بدگویى مى کند. عثمان نیز به ولید نوشت او را به مدینه روانه کند. ابن مسعود به مدینه آمد، در حالى که عثمان بر منبر پیامبر خدا(ص) خطبه مى خواند. چون ابن مسعود را دید، به او فحاشی کرد و سپس فرمان داد او را با زور و درشتى از مسجد بیرون کردند و غلام عثمان، او را بر دوش خود بلند کرد و در حالى که پا در هوا بود، او را بر زمین زد، چنان که دنده اش شکست. او نیز وصیّت کرد که عثمان بر او نماز نگزارَد.
پاسخ تفصیلی:
در کتاب أنساب الأشراف آمده است: هنگامى که عبد الله بن مسعود، کلیدهاى بیت المال را پیش ولید بن عقبه انداخت، گفت: هر کس [احکام خدا را] دگرگون سازد، خداوند، دگرگونش خواهد ساخت و هر کس [سنّت هاى پیامبر خدا را] تبدیل کند، خداوند بر او خشم مى گیرد. من جز این نمى بینم که خلیفه شما، [احکام خدا و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را] دگرگون و تبدیل کرده است. آیا کسى همانند سعد بن ابى وقّاص را برکنار و [به جایش] ولید را حاکم مى کنند؟!
ابن مسعود، همواره این سخن را بر زبان مى آورد که: راست ترین گفته ها، کتاب خدا و بهترین هدایت، هدایت محمّد(صلى الله علیه وآله) است و بدترین کارها، نوآورى در دین است و هر نوآورى [در دین] بدعت و هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى اى در آتش است.
ولید، این را به عثمان نوشت و گفت: او بر تو عیب مى گیرد و از تو بدگویى مى کند. عثمان نیز به ولید نوشت که او را [به مدینه] روانه کند. اهالى کوفه او را بدرقه کردند و او هم آنان را به تقواى الهى و همراهى قرآن سفارش کرد.
آنان گفتند: خدا تو را خیر دهد که نادان ما را دانش آموختى و داناى ما را استوار داشتى و به ما قرآن یاد دادى و ما را در دین، بینا کردى. تو بهترین برادر دینى و بهترین دوست ما هستى. سپس با او وداع کردند و باز گشتند
ابن مسعود به مدینه آمد، در حالى که عثمان بر منبر پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) خطبه مى خواند. چون ابن مسعود را دید، گفت: هان! جنبنده بدى بر شما وارد شد که بر روى غذاى خود راه مى رود و استفراغ مى کند و مدفوعش را بیرون مى فرستد.
ابن مسعود گفت: من این گونه نیستم؛ بلکه من یاور پیامبر خدا در جنگ بدر و در روز بیعت رضوانم.
عایشه ندا داد: اى عثمان! آیا به صحابى پیامبر خدا چنین مى گویى؟!
سپس عثمان فرمان داد او (ابن مسعود) را با زور و درشتى از مسجد بیرون کردند. عبد الله بن زمعة بن اسود، او را بر زمین زد و گفته شده: یحموم، غلام عثمان، او را بر دوش خود بلند کرد و در حالى که پا در هوا بود، او را بر زمین زد، چنان که دنده اش شکست.
على(علیه السلام) فرمود: «اى عثمان! آیا به استناد گفته ولید بن عقبه، با صحابى پیامبر خدا چنین مى کنى؟».
گفت: به استناد گفته ولید، چنین نکردم؛ بلکه زُبید بن صَلت کِندى را به کوفه روانه کردم و [در آن جا] ابن مسعود به او گفته است که خون عثمان، حلال است.
على(علیه السلام) فرمود: «بدون اطمینان یافتن از درستى گفته زبید، این [مجازات] را حلال دانستى...».
على(علیه السلام) به ابن مسعود، رسیدگى کرد و او را به خانه خویش آورد. ابن مسعود در مدینه ماند و عثمان به او اجازه نمى داد تا از مدینه به جاى دیگرى برود. چون بهبود یافت، خواست به جهاد برود؛ امّا عثمانْ او را منع کرد؛ زیرا مروان به او گفته بود: ابن مسعود، عراق را براى تو تباه کرده است. آیا مى خواهى شام را نیز براى تو تباه کند؟
[ابن مسعود] همواره در مدینه بود تا آن که دو سال پیش از کشته شدن عثمان و پس از سه سال اقامت در مدینه(1) در گذشت.
چون ابن مسعود به بیمارى اى (که در آن در گذشت،) دچار شد، عثمان به عیادتش آمد و گفت: از چه ناراحتى؟
گفت: از گناهانم.
گفت: چه دوست دارى؟
گفت: رحمت پروردگارم را.
گفت: برایت طبیبى نیاورم؟
گفت: طبیب ، مرا بیمار کرده است.
گفت: فرمان ندهم که سهمت را بیاورند؟
گفت: در حالى که بدان نیازمند بودم ، ندادى. اکنون که از آن بى نیازم، مى دهى؟
گفت: براى فرزندانت مى شود.
گفت: روزى آنان با خداست.
گفت: اى ابو عبد الرحمان! برایم آمرزش بخواه.
گفت: از خدا مى خواهم که حقّم را از تو بگیرد.
او وصیّت کرد که عثمان بر او نماز نگزارَد. پس در بقیع، دفن شد و عثمان بى خبر بود و چون پى برد، خشمگین شد و گفت: بر من پیشى گرفتید!
عمّار بن یاسر به او گفت: او وصیّت کرد که تو بر او نماز نگزارى.(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.