پاسخ اجمالی:
طبرى از على(ع) نقل مى کند: «وقتی آیه انذار بر پیامبر(ص) نازل شد، حضرت به من فرمود: ...طعامی درست کن و بنى عبدالمطلب را جمع کن تا آنچه را به آن مأمور شده ام ابلاغ کنم. روز میهمانی ایشان فرمود: کدام یک از شما مرا در رسالتم کمک می کند تا برادر و وصىّ و جانشین من باشد؟ همگى سکوت کردند. ولى من که سنّم از همه کمتر بود اجابت کردم، بعدپیامبر فرمود: همانا این شخص برادر و وصّى و جانشین من در میان شما است. پس به دستورات او گوش داده و او را اطاعت کنید...».
پاسخ تفصیلی:
طبرى در تاریخ خود از ابن حمید، از سلمه، از محمّد بن اسحاق، از عبدالغفار بن قاسم ابو مریم، از منهال بن عمرو، از عبدالله بن نوفل بن حارث بن عبد المطلب، از ابن عباس، از على بن ابى طالب(علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «هنگامى که آیه «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الاَْقْرَبِینَ» بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نازل شد، حضرت مرا خواست و فرمود: اى على! خداوند مرا امر کرده که نزدیکان عشیره خود را انذار کنم، لکن دستم به این کار نمى رود و مى دانم که هر گاه شروع به این کار کنم از آن ها کار ناشایستى خواهم دید. دست نگه داشتم تا آن که جبرئیل آمد و گفت:«اى محمّد! اگر آنچه را به آن امر شده اى انجام ندهى پروردگارت تو را عذاب خواهد کرد.» پس تو یک صاع طعام درست کن و ران گوسفندى نیز بر آن قرار بده و نیز ظرفى از شیر پر کن. آن گاه بنى عبدالمطلب را جمع کن تا با آن ها سخن بگویم و آنچه را که به آن مأمور شده ام ابلاغ کنم. حضرت مى فرماید: من آنچه را که امر شده بودم انجام دادم، سپس بنى عبدالمطلب را دعوت کردم که در آن روز چهل مرد، کمتر یا بیشتر بودند. در میان آن ها عموهاى پیامبر، ابوطالب و حمزه و عباس و ابولهب بودند. بعد از اجتماع آنان پیامبر دستور داد تا طعامى را که آماده کرده بودم حاضر کنم. آن ها را آوردم. در ابتدا رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مقدارى از گوشت برداشته و با دندان هاى خود جدا کرد و در اطراف سینى قرار داد، آن گاه فرمود: به اسم خدا مشغول شوید. همگى از آن استفاده کردند تا سیر شدند ولى به جز جاى انگشتان چیزى بر آن ندیدم. و به خداوندى که جان على به دست او است سوگند، اگر یک نفر از آن ها مى خواست به اندازه همه بخورد غذا حاضر بود. آن گاه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: این جماعت را سیراب کن. ظرف شیر را آوردم و همگى از آن آشامیدند تا سیراب شدند. و به خدا سوگند! که اگر یک نفر مى خواست به اندازه همه بیاشامد شیر وجود داشت.
بعد از غذا همین که پیامبر خواست با آن ها سخن بگوید، ابولهب شروع به سخن کرد و گفت: سحر صاحب شما در شما کارساز است!
با این حرف، آنان متفرّق شدند و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نتوانست با آن ها سخن بگوید. حضرت فرداى آن روز فرمود: اى على! این مرد از من پیشى گرفت و آن حرفى که شنیدى را به زبان جارى ساخت و لذا پیش از آن که سخنى بگویم متفرّق شدند. تو همان غذاهاى دیروز را آماده ساز و سپس آن ها را نزد من جمع کن. حضرت مى فرماید: من غذا را آماده کرده، همان افراد را جمع نمودم. حضرت دستور داد تا غذا حاضر شود. من حاضر نمودم. حضرت همان کار روز قبل را نسبت به غذا تکرار نمود. آنان از آن غذا تناول نمودند و سیر شدند. سپس حضرت فرمود: آنان را سیراب کن. آن ظرف را آوردم و همگى از آن آشامیدند تا سیراب شدند.
سپس رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شروع به سخن کرده، فرمود: اى بنى عبدالمطلب! به خدا سوگند! من جوانى را در عرب نمى شناسم که براى قومش چیزى بهتر از آنچه من آورده ام آورده باشد، من براى شما خیر دنیا و آخرت را آورده ام و خداوند مرا امر کرده است که شما را به آن دعوت نمایم. کدام یک از شما است که مرا به این امر کمک کند تا برادر و وصىّ و جانشین من در میان شما باشد؟ همگى نسبت به این درخواست پیامبر(صلى الله علیه وآله) سکوت کردند. ولى من در حالى که سنّم از همه کمتر بود و... عرض کردم: اى پیامبر خدا! من وزیر شما بر این امر مى شوم. پیامبر دست بر گردن من گذارد و فرمود: «انّ هذا اخى و وصیّى و خلیفتى فیکم، فاسمعوا و اطیعوا»؛ (همانا این شخص برادر و وصّى و جانشین من در میان شما است. پس به دستورات او گوش فرا داده و او را اطاعت کنید). حضرت مى فرماید: آن قوم در حالى که مى خندیدند از جاى برخاسته و به ابوطالب گفتند: محمّد تو را امر کرده تا به دستور فرزندت گوش فرا داده و او را اطاعت کنى».(1)، (2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.