پاسخ اجمالی:
با تمدید ده روزه میقات حضرت موسی(ع)، شایعه مرگ او توسط منافقین در میان بنی اسرائیل پخش شد و سامری با ساختن بتی به شکل گوساله، بنی اسرائیل را که سابقه ابراز علاقه به بت پرستی را داشتند، به گرد آن جمع کرد. ولى با مراجعت موسى(ع) و روشن شدن مسائل، بنى اسرائیل به اشتباه خود پى بردند، از کار خود نادم و پشیمان گشتند و از خدا تقاضاى عفو و بخشش کردند.
پاسخ تفصیلی:
پاسخ این سؤال را مى توان در آیات 148ـ 149 سوره «اعراف» مشاهده کرد. در این آیات، یکى از حوادث اسفناک، و در عین حال تعجب آورى که بعد از رفتن موسى(علیه السلام) به میقات، در میان بنى اسرائیل رخ داد، بازگو شده است و آن جریان گوساله پرستى آنها است که به دست شخصى به نام «سامرى» و با استفاده از زیورآلات بنى اسرائیل، انجام گرفت. اهمیت این داستان به اندازه اى است که قرآن در چهار سوره به آن اشاره کرده است، در سوره «بقره»، آیات 51، 54، 92 و 93، در سوره «نساء» آیه 153، در سوره «اعراف» آیات مورد بحث، و در سوره «طه» آیه 88 به بعد. البته این حادثه، همانند سایر پدیده هاى اجتماعى، بدون زمینه و بدون مقدمه نبوده است; زیرا: از یکسو، بنى اسرائیل سالیان دراز در مصر شاهد گاوپرستى یا گوساله پرستى مصریان بودند. و از سوى دیگر، به هنگامى که از رود نیل عبور کردند، صحنه بت پرستى (گاوپرستى) قومى که در آن سوى نیل زندگى مى کردند، توجه آنها را جلب کرد، و از موسى (علیه السلام) تقاضاى بتى همانند آنها کردند، که موسى(علیه السلام) شدیداً آنان را ملامت و سرزنش کرد. تمدید میقات موسى(علیه السلام) از سى شب به چهل شب، نیز سبب شد که شایعه مرگ موسى(علیه السلام)، آن چنان که در بعضى از تفاسیر آمده به وسیله بعضى از منافقان، در میان بنى اسرائیل نشر شود. جهل و نادانى بسیارى از این جمعیت، و مهارت و زبردستى «سامرى» در پیاده کردن نقشه خود نیز، به این موضوعات کمک کرد و مجموعاً سبب شد در مدت کوتاهى اکثریت بنى اسرائیل به بت پرستى روى آورند و غوغائى اطراف گوساله به راه اندازند. در آیه فوق، نخست چنین مى فرماید: (قوم موسى(علیه السلام) بعد از رفتن او به میقات، از زینت آلات خود گوساله اى که تنها جسد بى جانى بود با صداى مخصوص گاو، براى خود انتخاب کردند)؛ «وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ».
با این که این کار از «سامرى» سر زد - چنان که آیات سوره «طه» گواهى مى دهد - ولى، این عمل به قوم موسى(علیه السلام) نسبت داده شده است، به خاطر این که: عده زیادى از آنها «سامرى» را در این کار یارى کردند، و در واقع شریک جرم او بودند، و عده بیشترى به عمل او راضى شدند. گر چه ظاهر آیه در بدو نظر این است که: همه قوم موسى(علیه السلام) در این کار شرکت داشتند، ولى با توجه به آیه 159 همین سوره که مى گوید: «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُون»؛ (از قوم موسى، جمعیتى بودند که به سوى حق هدایت مى کردند، و به آن توجه داشتند)، استفاده مى شود که منظور از آیه مورد بحث همه آنها نیست، بلکه اکثریت عظیمى از آنها، این راه را تعقیب کردند، این هم به گواهى آیات آینده که ناتوانى هارون(علیه السلام) را از مقابله با آنها منعکس ساخته است. پس از آن، قرآن به عنوان سرزنش آنها مى فرماید: (آیا اینها نمى دیدند که آن گوساله با آنان سخن نمى گوید و راهنمائیشان نمى کند؟!)؛ «أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لایُکَلِّمُهُمْ وَ لایَهْدیهِمْ سَبیلاً». یعنى یک معبود واقعى حداقل باید نیک و بد را بفهمد و توانائى بر راهنمائى و هدایت پیروان خود داشته باشد، با عبادت کنندگان خویش، سخن بگوید، آنها را به راه راست هدایت کند و طریقه عبادت را به آنها بیاموزد. اصولاً چگونه عقل انسان اجازه مى دهد: معبود بى جانى را که ساخته و پرداخته خود او است، بپرستد، حتى اگر فرضاً آن زیورآلات تبدیل به گوساله واقعى هم شده باشد به هیچ وجه شایسته پرستش نیست، گوساله اى که هیچ نمى فهمد و در نفهمى ضرب المثل است. آنها در حقیقت به خودشان ظلم و ستم کردند، لذا در پایان آیه مى فرماید: (گوساله را معبود خود انتخاب کردند و ظالم و ستمگر بودند)؛ «اتَّخَذُوهُ وَ کانُوا ظالِمینَ».
ولى با مراجعت موسى(علیه السلام) و روشن شدن مسائل، بنى اسرائیل به اشتباه خود پى بردند، از کار خود نادم و پشیمان گشتند و از خدا تقاضاى عفو و بخشش کردند، قرآن مى فرماید: (و هنگامى که حقیقت به دستشان افتاد، و دیدند گمراه شده اند گفتند: اگر پروردگار ما به ما رحم نکند و ما را نبخشد به طور مسلّم از زیانکاران خواهیم بود)!؛ «وَ لَمّا سُقِطَ فی أَیْدیهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنا رَبُّنا وَ یَغْفِرْ لَنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ».
جمله «وَ لَمّا سُقِطَ فی أَیْدیهِمْ»، به معنى «هنگامى که حقیقت به دستشان افتاد، یا هنگامى که نتیجه شوم اعمالشان به دستشان افتاد، و یا هنگامى که چاره از دست آنها ساقط شد» در ادبیات عرب کنایه از ندامت و پشیمانى است؛ زیرا هنگامى که واقعیات به دست انسان بیفتد و از حقیقت امر آگاه گردد، و یا به نتایج نامطلوب برسد، و یا راه چاره بر او بسته شود، طبعاً پشیمان خواهد شد، بنابراین پشیمانى از لوازم مفهوم این جمله است.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.