پاسخ اجمالی:
اگر انسان به کار خلاف و غلطى ادامه دهد تدریجاً با آن انس مى گیرد، نخست یک «حالت» است، بعداً یک «عادت» مى شود، سپس مبدل به یک «ملکه» مى گردد و چون خود آگاهانه این راه را انتخاب کرده است مسئول تمام عواقب آن مى باشد بى آن که جبر لازم آید، درست همانند کسى که آگاهانه با وسیله اى چشم و گوش خود را کور و کر مى کند تا چیزى را نبیند و نشنود. و اگر مى بینیم اینها به خدا نسبت داده شده است به خاطر آن است که خداوند این خاصیت را در این گونه اعمال نهاده است.
پاسخ تفصیلی:
در آیه 7 سوره «بقره» مى خوانیم: (خدا بر دل ها و گوش هایشان مهر نهاده و بر چشم هاشان پرده افکنده شده)؛ «خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ».
در هنگام مطالعه این آیه ممکن است این سؤال پیش آید که: اگر طبق آیه فوق خداوند بر دل ها و گوش هاى کفار متعصب و لجوج مهر نهاده، و بر چشم هاشان پرده افکنده، آنها مجبورند در کفر باقى بمانند، آیا این جبر نیست؟ شبیه این آیه در موارد دیگرى از قرآن نیز به چشم مى خورد، با این حال مجازات آنها چه معنى دارد؟
پاسخ این سؤال را خود قرآن داده است و آن این که: اصرار و لجاجت آنها در برابر حق و ادامه به ظلم، بیدادگرى و کفر سبب مى شود که پرده اى بر حس تشخیص آنها بیفتد، در سوره «نساء» آیه 155 مى خوانیم: «بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ»؛ (خداوند به واسطه کفرشان، مهر بر دل هاشان نهاده!).
و در سوره «مؤمن» آیه 35 مى خوانیم: «کَذلِکَ یَطْبَعُ اللّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّر جَبّار»؛ (این گونه خداوند بر هر قلب متکبر ستمکار مهر مى نهد!).
و در سوره «جاثیه» آیه 23 چنین آمده است: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً»؛ (آیا مشاهده کردى کسى را که هواى نفس را خداى خود قرار داده؟ و لذا گمراه شده، و خدا مهر بر گوش و قلبش نهاده و پرده بر چشمش افکنده است).
ملاحظه مى کنید سلب حس تشخیص و از کار افتادن ابزار شناخت در آدمى در این آیات، معلول عللى شمرده شده است، کفر، تکبر، ستم، پیروى هوس هاى سرکش لجاجت و سرسختى در برابر حق، در واقع این حالت عکس العمل و بازتاب اعمال خود انسان است نه چیز دیگر.
اصولاً این یک امر طبیعى است که اگر انسان به کار خلاف و غلطى ادامه دهد تدریجاً با آن انس مى گیرد، نخست یک «حالت» است، بعداً یک «عادت» مى شود، سپس مبدل به یک «ملکه» مى گردد و جزء بافت جان انسان مى شود، گاه کارش به جائى مى رسد که بازگشت براى او ممکن نیست، اما چون خود آگاهانه این راه را انتخاب کرده است مسئول تمام عواقب آن مى باشد بى آن که جبر لازم آید، درست همانند کسى که آگاهانه با وسیله اى چشم و گوش خود را کور و کر مى کند تا چیزى را نبیند و نشنود.
و اگر مى بینیم اینها به خدا نسبت داده شده است به خاطر آن است که خداوند این خاصیت را در این گونه اعمال نهاده است (دقت کنید).
عکس این مطلب نیز در قوانین آفرینش کاملاً مشهود است، یعنى کسى که پاکى و تقوا، درستى و راستى را پیشه کند، خداوند حس تشخیص او را قوى تر مى سازد و درک و دید و روشن بینى خاصى به او مى بخشد، چنان که در سوره «انفال» آیه 29 مى خوانیم: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً»؛ (اى مؤمنان اگر تقوا پیشه کنید خداوند فرقان یعنى وسیله تشخیص حق از باطل را به شما عطا مى کند).
این حقیقت را در زندگى روزمره خود نیز، آزموده ایم، افرادى هستند که عمل خلافى را شروع مى کنند، در آغاز خودشان معترف اند که صد در صد خلافکار و گنهکارند، و به همین دلیل از کار خود ناراحتند، ولى کم کم که با آن انس مى گیرند این ناراحتى از بین مى رود، و در مراحل بالاتر گاهى کارشان به جائى مى رسد که نه تنها ناراحت نیستند که خوشحالند و آن را وظیفه انسانى و یا وظیفه دینى خود مى شمرند!
در حالات «حجاج بن یوسف» آن اَبَر جنایتکار روزگار مى خوانیم: براى توجیه جنایات هولناکش مى گفت: این مردم گنهکارند من باید بر آنها مسلط باشم و به آنها ستم کنم; چرا که مستحق اند، گوئى این همه قتل و خونریزى و جنایت را مأموریتى از سوى خدا براى خود مى پنداشت!
و نیز مى گویند: یکى از سپاهیان «چنگیز» در یکى از شهرهاى مرزى ایران سخنرانى کرده گفت: مگر شما معتقد نیستید که خداوند عذاب بر گنهکاران نازل مى کند، ما همان عذاب الهى هستیم پس هیچ گونه مقاومت نکنید!. (1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.