پاسخ اجمالی:
آيه 22 سوره زخرف از زبان مشرکان چنین بیان می کند: «بلكه آنها مى گويند: ما نياكان خود را بر آيينى يافتيم، و ما نيز به پيروى آنان هدايت يافته ايم». قرآن بلافاصله پيامبر(ص) را مخاطب قرار داده و در آیه 23 مى گويد: اين تقليد كوركورانه و پيروى بى قيد و شرط از عقائد پيشينيان، و اين عذرهاى واهى و بى اساس منحصر به مشركان عرب نيست؛ بلكه «و اين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو، انذاركننده اى نفرستاديم مگر اين كه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى كنيم».
پاسخ تفصیلی:
گروهى از مشركان عرب فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند و آنها را پرستش مى كردند. آيات سوره زخرف اين فكر جاهلى را از جهات مختلف مى كوبد؛ گاه به آنها مى گويد: شما از داشتن فرزند پسر خوشوقت مى شويد و از فرزند دختر ناراحت؛ حال چگونه براى خدا فرزند دخترى قائل مى شويد؟! (البتّه اين پاسخى است طبق فهم و افكار آنها.)
گاه دلايل واهى آنها را براى اين پرستش ذكر كرده و پاسخ مى گويد؛ و سرانجام به اين دليل مى رسد كه ([چنين نبوده است،] بلكه آنها مى گويند: ما نياكان خود را بر آيينى يافتيم، و ما نيز به پيروى آنان هدايت يافته ايم)؛ «بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّة وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُّهْتَدُونَ». (1)، (2)
ولى قرآن بلافاصله پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مخاطب قرار داده مى گويد: اين تقليد كوركورانه و پيروى بى قيد و شرط از عقائد پيشينيان، و اين عذرهاى واهى و بى اساس منحصر به مشركان عرب نيست؛ بلكه (و اين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو، انذاركننده اى نفرستاديم مگر اين كه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى كنيم)؛ «وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَة مِّنْ نَذِير إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّة وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُّقْتَدُونَ». (3)
به اين ترتيب نشان دادند كه يكى از عوامل اصلى انتقال خرافه بت پرستى از نسلى به نسل ديگر، همان تقليد كوركورانه و بى قيد و شرط بوده است. همان از كار انداختن عقل و درايت، و برداشتن زحمت تحقيق و تدبّر از دوش خود، و تسليم در مقابل خرافات پيشينيان.
تكيه بر عنوان «مُتْرَفُونَ»؛ (ثروتمندان مست و مغرور) به گفته بعضى از مفسّران اشاره به اين است كه عشق به دنيا و بهره گيرى از انواع لذّات مادّى، و تنبلى و عدم تحمّل زحمت تحقيق و استدلال، سبب اين تقليد زشت و كوركورانه بود؛ و اگر از اين حجاب ظلمانى بيرون مى آمدند، ديدن چهره حقيقت براى آنها مشكل نبود؛ و به همين دليل پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ خَطيئَة»؛ (محبت دنيا سرچشمه هر گناه و خطا است). (4)
قابل توجّه اين كه در ذيل آيه اوّل از آنها نقل مى كند كه مى گويند: (ما نيز به پيروى آنان هدايت يافته ايم) و در ذيل آيه دوم مى گويند: (به آثار آنان اقتدا مى كنيم) اين تفاوت تعبير ممكن است در واقع از قبيل علّت و معلول باشد. يعنى آنها مدّعى بودند اگر ما به نياكان خود اقتدا مى كنيم به خاطر اين است كه طريق هدايت و نيل به حق است!
ولى به هر حال قرآن در ادامه همين آيات با منطقى بسيار جالب و محكم اين تفكّر باطل را درهم مى كوبد؛ و از زبان پيامبران پيشين نقل مى كند كه آنها به اين مشركان خرافى و مقلّد مى گفتند: اگر ما آيينى هدايت بخش تر از آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد آورده باشيم باز هم انكار مى كنيد؟ و آنها با كمال تعجّب مى گفتند: آرى ما به آنچه شما به آن مبعوث شده ايد كافريم.
البتّه، تقليد داراى انواع و اقسامى است: بعضى منطقى و عامل انتقال علوم از نسلى به نسل ديگر است، و بعضى خرافى و ابلهانه و باعث انتقال خرافات و زشتى ها است؛ و هريك از اينها نشانه هايى دارد كه به آن اشاره خواهد شد.
در سوره زمره آمده است که ابراهيم(عليه السلام) با منطق محكم و رساى خود از بت پرستان بابل سؤال كرد: اينها چيست كه شما مى پرستيد؟
آنها در پاسخ (گفتند: بتهايى را مى پرستيم، و پيوسته ملازم عبادت آنهاييم)؛ «قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاكِفِينَ». (5) و با اين تعبير نه تنها به مسأله بت پرستى اعتراف كردند؛ بلكه به آن افتخار و مباهات نمودند.
ابراهيم(عليه السلام) با يك سؤال پرمعنا راه را به روى آنها بست و فرمود: (گفت: آيا هنگامى كه آنها را مى خوانيد صداى شما را مى شنوند؟! ـ يا سود و زيانى به شما مى رسانند؟!)؛ «قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ ـ أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ». (6)
يعنى اگر آنها سود و زيانى ندارند حداقل بايد نداى عابدان خود را بشنوند؛ وگرنه عبادت كردن آنها بى معنا است.
آنها كه هرگز نمى توانستند ادّعا كنند كه اين بتها سنگى و چوبى دعا و تضرّع ما را مى شنوند؛ و هيچ دليلى براى اثبات سود و زيان آنها نيز نداشتند تا عمل آنها را توجيه كند؛ ناچار دست به دامن نياكان زدند و به سوى تقليد كوركورانه روى آوردند (گفتند: ما پدران خود را يافتيم كه چنين مى كنند)؛ «قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا كَذَلِكَ يَفْعَلُونَ». (7)
گرچه اين جوابى شرم آور بود؛ ولى آنها غير از اين چيزى نداشتند كه ارائه دهند.
در ادامه اين آيات ابراهيم(عليه السلام) آنها را با منطق محكم خود مى كوبد؛ و مى گويد:
يعنى چنين كسى شايسته پرستش است كه مبدأ همه خيرات و بركات است؛ نه آن موجودات بى خاصيّت و بى ارزش!
همچنين در سوره يونس كه از زبان قوم فرعون سخن مى گويد همين معنا به صورت ديگرى منعكس است؛ مى فرمايد: (گفتند: آيا آمده اى كه ما را، از آنچه پدرانمان را بر آن يافته ايم، منصرف سازى؛ و بزرگى [و رياست] در روى زمين، از آنِ شما دو نفر باشد؟!)؛ «قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا وَتَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيَاءُ فِي الاَْرْضِ». (8)، (9)
(ما [هرگز] به شما ايمان نمى آوريم!)؛ «وَمَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ».
در واقع آنها براى اثبات حقّانيّت آيين خود و قداست آن، تنها بر اين نكته تكيه كردند كه اينها راه و رسم و آيين نياكان ما است؛ و براى اين كه موسى و هارون(عليهما السلام) را متهم كنند كه توطئه اى در كارشان است؛ افزودند: كه شما مى خواهيد از طريق دعوت به توحيد و شكستن اساس شرك و بت پرستى به حكومت دست يابيد؛ و ما اجازه نخواهيم داد! به نظر مى رسد كه اين جمله را اطرافيان فرعون مطرح كردند؛ و در ضمن آن از، دو راه شيطانى در برابر دعوت توحيدى موسى و هارون(عليهما السلام) قيام نمودند:
نخست تحريك عواطف مردم عوام و جاهل از اين طريق كه آيين نياكانشان به خطر افتاده، و ديگر، ايجاد حس بدبينى در آنها كه دعوت موسى و هارون(عليهما السلام) طى نقشه قبلى براى نيل به حكومت تنظيم شده است؛ وگرنه هيچ واقعيتى در آن نهفته نيست.
هميشه زورمندان و طاغوت ها از اين دو راه براى تحميق مردم و ادامه حكومت خود كامه خود استفاده مى كردند. همان گونه كه در آيه 63 سوره طه اين معنا با تعبير صريح ترى آمده است: «قَالُوا إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَنْ يُخْرِجَاكُمْ مِّنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَى»؛ (گفتند: به يقين اينها دو نفر ساحرند كه مى خواهند با سحرشان شما را از سرزمينتان بيرون كنند و راه و رسم شايسته شما را از بين ببرند).
علاوه بر اين در سوره بقره همين معنا را به صورت يك جواب دائمى و هميشگى از مشركان مكه نقل مى كند؛ و مى فرمايد: (و هنگامى كه به آنها گفته شود: از آنچه خدا نازل كرده است، پيروى كنيد. مى گويند: نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروى مى نماييم.)؛ «وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا». (10)
اين در حقيقت منطق هر معاند لجوج است كه وقتى دست اش از همه جا كوتاه شد پناه به منطق تقليد مى برد؛ آن هم تقليدى كوركورانه از نياكان گمراه و بى خبر، و به آن هم افتخار مى كند بى آن كه در مقابل دلايل محكمى كه پيامبران بر حقّانيّت دعوت خود و بطلان شرك و بت پرستى ارائه داده بودند پاسخى داشته باشند.
ولى قرآن در يك جمله كوتاه اين منطق را درهم مى كوبد و در ادامه همين آيه به صورت يك سؤال مى فرمايد: (آيا اگر پدران آنها، چيزى نمى فهميدند و هدايت نمى يافتند [باز هم بايد از آنها پيروى كنند؟!])؛ «أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ». (11)
يعنى اگر تقليد آنها از قبيل تقليد جاهل از عالم بود، قابل قبول بود، ولى چنين نيست؛ بلكه تقليد جاهلى است از جاهل ديگر و پيروى گمراهى است از گمراه ديگر، و آنها همچون كورانى هستند كه كور ديگرى عصا كِش آنها باشد.
لحن اين آيه و همچنين آيات قبل از آن نشان مى دهد كه درباره مشركان عرب سخن مى گويد؛ و اين كه بعضى احتمال داده اند ناظر به قوم يهود است و شأن نزولى براى آن از ابن عباس نقل كرده اند بعيد به نظر مى رسد. (دقّت كنيد.)
در سوره سبأ نيز درباره مشركان عرب است كه (و هنگامى كه آيات روشنگر ما برآنان خوانده مى شود، مى گويند: او فقط مردى است كه مى خواهد شما را از آنچه پدرانتان مى پرستيدند باز دارد)؛ «وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَات قَالُوا مَا هَذَا إِلاَّ رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ». (12)
جالب اين كه قرآن مى گويد آنها منطق تقليد را در برابر آيات بيّنات (يعنى نشانه هاى روشن و آشكار) مطرح مى كردند؛ و آنقدر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را تحقير مى كردند كه از او فقط به عنوان «رجل» (يك مرد ناشناس)، تعبير مى نمودند؛ و براى جلب توجّه عوام به جاى اين كه بگويند: نياكان ما، مى گفتند: نياكان شما! تا تعصب آنها را در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) برانگيزند.
از مجموع اين آيات چنين نتيجه مى گيريم كه مسأله تقليد جاهلانه، يكى از عوامل مؤثّر اعتقاد به بت پرستى در قرون و اعصار پيشين بوده است. نه تنها پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه به مبارزه با بت پرستان برخاست (طبق آيه 43 سوره سبأ و آيه 22 سوره زخرف) در پاسخ او تكيه بر مسأله تقليد نياكان كردند؛ بلكه اين معنا در عصر موسى(عليه السلام) (طبق آيه 78 سوره يونس) و در عصر ابراهيم(عليه السلام)(طبق آيه 70 تا 74 سوره شعراء) و در عصر حضرت هود(عليه السلام) (طبق آيه 70 سوره اعراف) و در عصر حضرت صالح(عليه السلام) (طبق آيه 62 سوره هود) نيز جريان داشت.
بلكه طبق آيه 23 سوره زخرف اين بهانه زشت و جاهلانه در ميان تمام اقوام بت پرست جهان، و در برابر همه انبياى الهى و پرچمداران توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستى، مطرح مى شد.
بديهى است مسأله تقليد كوركورانه، عامل نخستين پيدايش بت پرستى نبود؛ بلكه عامل تداوم آن و انتقال از قومى به قومى ديگر و از نسلى به نسل ديگر محسوب مى شد. (13)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.