پاسخ اجمالی:
روزى هارون، وقتى كه پيشواى هفتم را كنار «كعبه» ديد به او گفت: «تو هستى كه مردم پنهانى با تو بيعت كرده تو را به پيشوايى بر مى گزينند؟» امام فرمود: من بر «دلها» و قلوب مردم حكومت مى كنم و تو بر «تن ها» و بدن ها! هارون روزى وارد شهر مدينه شد و رو به قبر پيامبر نموده گفت: «درود بر تو اى پيامبر خدا! درود بر تو اى پسر عمو!». در اين هنگام پيشواى هفتم كه در آن جمع حاضر بود، نزديك قبر پيامبر رفت و با صداى بلند گفت: «درود بر تو اى پيامبر خدا! درود بر تو اى پدر!».
پاسخ تفصیلی:
هارون كه با آن همه قدرت و توسعه منطقه حكومت، احساس مى كرد هنوز دل هاى مردم با پيشواى هفتم «موسى بن جعفر»(علیه السلام) است، از اين امر سخت رنج مى برد و با تلاش هاى مذبوحانه اى در صدد خنثى كردن نفوذ معنوى امام بر مى آمد.
براى او قابل تحمل نبود كه هر روز گزارش در يافت كند كه مردم ماليات اسلامى خود را مخفيانه به موسى بن جعفر مى پردازند و با اين عمل خود، در واقع حاكميت او را به رسميت شناخته از حكومت عباسى ابراز تنفر مى كنند. روى همين اصل بود كه روزى هارون، وقتى كه پيشواى هفتم را كنار «كعبه» ديد به او گفت: «تو هستى كه مردم پنهانى با تو بيعت كرده تو را به پيشوايى بر مى گزينند؟» امام فرمود: من بر «دل»ها و قلوب مردم حكومت مى كنم و تو بر «تن»ها و بدن ها!.(1)
هارون آشكارا روى انتساب خود به مقام رسالت تكيه نموده در هر فرصتى آن را مطرح مى كرد. وى روزى وارد شهر مدينه شد و رهسپار زيارت قبر مطهر پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) گرديد. هنگامى كه به حرم پيامبر(صلی الله علیه وآله) رسيد، انبوه جمعيت از قريش و قبائل ديگر در آنجا گرد آمده بودند. هارون رو به قبر پيامبر نموده گفت: «درود بر تو اى پيامبر خدا! درود بر تو اى پسر عمو!».(2)
او در ميان آن جمعيت زياد، نسبت عمو زادگى خود با پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) را به رخ مردم مى كشيد و عمداً به آن افتخار مى نمود تا مردم بدانند خليفه پسر عموى پيامبر است
در اين هنگام پيشواى هفتم كه در آن جمع حاضر بود، از هدف هارون آگاه شده نزديك قبر پيامبر رفت و با صداى بلند گفت: «درود بر تو اى پيامبر خدا! درود بر تو اى پدر!». هارون از اين سخن سخت ناراحت شد، به طورى كه رنگ صورتش تغيير يافت و بى اختيار گفت: واقعاً اين افتخار است.(3)
او نه تنها كوشش مى كرد انتساب خويش به مقام رسالت را به رخ مردم بكشد، بلكه به وسائلى مىخواست پيامبر زادگى اين پيشوايان بزرگ را نيز انكار كند.
او روزى به پيشواى هفتم چنين گفت: «شما چگونه ادعا مى كنيد كه فرزند پيامبر هستيد، در حالى كه در حقيقت فرزندان على هستيد، زيرا هركس به جد پدرى خود منسوب مى شود نه جد مادرى»! امام كاظم(علیه السلام) در پاسخ وى آيه اى را قرأت نمود كه خداوند ضمن آن مى فرمايد: «...و از نژاد ابراهيم، داود و سليمان و ايوب...و (نيز) زكريا و يحيى و عيسى و الياس را كه همگى از نيكان و شايستگانند، هدايت نموديم».(4)
آنگاه فرمود: در اين آيه، عيسى از فرزندان پيامبران بزرگ پيشين شمرده شده است در صورتى كه او پدر نداشت و تنها از طريق مادرش مريم نسبت به پيامبران مى رساند، بنابراين به حكم آيه، فرزندان دخترى نيز فرزند محسوب مى شوند. ما نيز به واسطه مادرمان «فاطمه»، فرزند پيامبر محسوب مى شويم.(5)
هارون در برابر اين استدلال متين جز سكوت چاره اى نداشت! در مناظره مشابه و مفصل و مهيجى كه امام هفتم(علیه السلام) با هارون داشت، در پاسخ سؤال وى كه چرا شما را فرزندان رسول خدا مى نامند، نه فرزندان على(علیه السلام)؟ فرمود:
اگر پيامبر(صلی الله علیه وآله) زنده شود و دختر تو را براى خود خواستگارى كند، آيا دختر خود را به پيامبر تزويج مى كنى؟
- [گفت:] نه تنها تزويج مى كنم، بلكه با اين وصلت به تمام عرب و عجم افتخار كنم! - [امام فرمود:] ولى اين مطلب در مورد من صادق نيست، نه پيامبر(صلی الله علیه وآله) دختر مرا خواستگارى مى كند و نه من دخترم را به او تزويج مى نمايم.
- چرا؟ - براى اينكه من از نسل او هستم و اين ازدواج حرام است، ولى تو از نسل او نيستى. - آفرين، كاملاً صحيح است!(6)
روزى پيشواى هفتم وارد يكى از كاخ هاى بسيار عظيم و باشكوه هارون در بغداد شد. هارون كه مست قدرت و حكومت بود، به قصر خود اشاره كرده با نخوت و تكبر پرسيد: - اين قصر از آن كيست؟
نظر وى از اين جمله آن بود كه شكوه و قدرت خود را به رخ امام بكشد!- حضرت بدون آنكه كوچك ترين اهميتى به كاخ پر زرق و برق او بدهد، با كمال صراحت فرمود:
- اين خانه، خانه فاسقان است؛ همان كسانى كه خداوند درباره آنان مى فرمايد:
«به زودى كسانى را كه در زمين به ناحق كبر مى ورزند، و هرگاه آيات الهى را ببينند ايمان نمى آورند، و اگر راه رشد و كمال را ببينند آن را در پيش نمى گيرند، ولى هرگاه راه گمراهى را ببينند آن را طى مى كنند، از (مطالعه و درك) آيات خود منصرف خواهم كرد، زيرا آنان آيات ما را تكذيب نموده از آن غفلت ورزيده اند».(7)
هارون از اين پاسخ، سخت ناراحت شد و در حالى كه خشم خود را به سختى پنهان مى كرد، با التهاب پرسيد:
- پس اين خانه از آن كيست؟
امام بى درنگ فرمود: - (اگر حقيقت را مى خواهى) اين خانه از آن شيعيان و پيروان ما است، ولى ديگران با زور و قدرت، آن را تصاحب نموده اند.
- [هارون گفت:] اگر اين قصر از آنِ شيعيان است، پس چرا صاحب خانه، آن را باز نمى ستاند؟
- [امام فرمود:] اين خانه در حال عمران و آبادى از صاحب اصليش گرفته شده است و هر وقت بتواند آن را آباد سازد، پس خواهد گرفت.(8)، (9)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.