پاسخ اجمالی:
طلحه و زبیر به میل و اختیار خود با امام علی(ع) بیعت کردند و حتّى هنگامى که با اهداف شوم عازم عمره بودند باز هم خدمتش رسیدند و تجدید بیعت کردند. با وجود این زبیر برای توجیه پیمان شکنی خود بهانه آورد که با دستش بیعت کرده و مجبور بوده و با قلب بیعت نکرده! امام(ع) در پاسخ به او به یک اصل مهم و مورد قبول محافل حقوقی اشاره می کند که: او با این سخنش اقرار به بیعت مى کند و ادّعاى یک امر باطنى برخلاف ظاهر بیعت دارد؛ چراکه هیچ قرینه ای بر اجبار به بیعت وجود ندارد.
پاسخ تفصیلی:
«طلحه و زبیر» به میل و اختیار خود با امام(علیه السلام) بیعت کردند و حتّى هنگامى که خدمتش رسیدند و اجازه رفتن به «عمره» را خواستند، امام(علیه السلام) فرمود: شما قصد «عمره» ندارید. سوگند یاد کردند که هدفى جز این ندارند! امام(علیه السلام) به آنها پیشنهاد کرد که بار دیگر بیعت خود را تجدید کنید، آنها نیز با تعبیرات مؤکّد، بیعت را تجدید کردند. امام(علیه السلام) به آنها اجازه داد که براى «عمره» بروند؛ هنگامى که خارج شدند، به حاضران فرمود: «به خدا سوگند آنها را در فتنه اى مشاهده خواهید کرد که (جنگ و خونریزى به راه مى اندازند و خودشان) در آن کشته مى شوند». (1)
«زبیر» براى توجیه پیمان شکنى خود بهانه اى درست کرد؛ و آن این که تنها با دستش بیعت کرده و مجبور بوده و با قلب بیعت نکرده است! امام(علیه السلام) در پاسخ او " خطبه هشتم نهج البلاغه" را ایراد فرمود که در آن پاسخ دندان شکنى به او مى دهد پاسخى که در تمام محافل حقوقى دنیاى دیروز و امروز مورد قبول است و یک اصل اساسى در مسائل قضایى محسوب مى شود، مى فرماید: (او ادّعا مى کند که با دست خود بیعت کرد و هرگز با قلبش بیعت ننموده است)؛ «یَزْعُمُ اَنَّهُ قَدْ بایَعَ بِیَدِهِ، وَلَمْ یُبایِعُ بِقَلْبِهِ».
سپس مى افزاید: (او با این سخنش اقرار به بیعت مى کند و ادّعاى یک امر باطنى برخلاف ظاهر بیعت دارد)؛ «فَقَدْ اَقَرَّ بِالْبَیْعَةِ، وَ ادَّعَى الْوَلیجَةِ».(2)
در واقع این سخن او ترکیبى است از اقرار و ادّعا؛ اقرارش مسموع و مقبول است و امّا در مورد ادّعا باید اقامه دلیل کند.
لذا به دنبال آن امام(علیه السلام) مى فرماید: (او باید قرینه قابل قبولى که بر این امر گواهى دهد اقامه کند [و اثبات نماید در شرایطى بوده که از روى اجبار و اکراه، این بیعت انجام شده و قلب او با دست و زبانش هماهنگى نداشته] در غیر این صورت باید دوباره به آنچه از آن خارج شده باز گردد و نسبت به بیعتش وفادار باشد)؛ «فَلْیَأتِ عَلَیْها بِاَمْر یُعْرَفُ، وَ اِلاّ فَلْیَدْخُلْ فیما خَرَجَ مِنْهُ».
بسیارى از مردم دیده بودند که «طلحه» و «زبیر» با میل خود نزد امام آمدند و بیعت کردند؛ آنها جزء نخستین افراد بودند و این امر در مسجد انجام گرفت؛ این بیعت از هر نظر قابل قبول است و اگر کسى مى خواهد غیر آن را ادّعا کند باید دلیل محکم و قرینه آشکارى بر ادّعاى خود بیاورد. علاوه بر این همه مى دانستند که در مورد بیعت با على(علیه السلام) اکراه و اجبارى وجود نداشت؛ گروه اندکى از سرشناسان بیعت نکردند، امام هم مزاحمتى براى آنها ایجاد نکرد. با توجّه به این، ادّعاى عدم هماهنگى باطن و ظاهر چیزى نبود که به این سادگى قابل پذیرش باشد. (3)
همان گونه که گفته شد این یک اصل اساسى در تمام محافل حقوقى و قضایى است که هرکس ظاهراً با میل خود قراردادى را ببندد، باید به آن وفادار باشد و ادّعاى اکراه و اجبار و جدایى دل از زبان، و باطن از ظاهر پذیرفته نیست و الاّ هر کس مى تواند قرارداد خود را با دیگران به راحتى به هم بزند. خریدار و فروشنده و ازدواج کننده و واقف و... هر وقت قرارداد را به مصلحت خود ندیدند، بگویند ما تنها با زبان یا دست، قرارداد بستیم و قلب ما همراه نبود!
در این صورت به اصطلاح، سنگ روى سنگ بند نمى شود و تمام قراردادهاى افراد و دولتها و ملّتها از ارزش و اعتبار سقوط مى کند و این چیزى است که هیچ عاقلى نمى پذیرد؛ حتّى به یقین «زبیر» هم این معنا را مى دانست ولى براى اغفال عوام که سیل اعتراض را به روى او گشوده بودند که چرا بیعت خود را شکسته؟ تشبّث به این حشیش و توسّل به این دلیل واهى جست.
اینها همه به خاطر آن است که مردم آن زمان مخصوصاً عرب براى بیعت اهمیّت فوق العاده اى قائل بودند و شکستن آن را گناه بزرگ و تخلّف غیر قابل قبولى مى دانستند. (4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.