پاسخ اجمالی:
سردمداران فتنه جمل تصمیم گرفتند برای رساندن پیامشان به امیرالمؤمنین(ع) از دشمنان سرسخت ایشان استفاده کنند؛ اما روی گشاده و بیان شیرین و توأم با منطق و استدلال امام علي(ع) سبب شد تا آنان متحوّل شوند و با حضرت بیعت کنند و در زمره لشکریان حضرت قرار بگيرند. این قضیه به قدری بر عایشه گران آمد که گفت: هر كس را نزد علي مى فرستم او را مخالف ما مى كند و بر ضد ما مى شوراند.
پاسخ تفصیلی:
در جريان «جنگ جمل» در تاريخ چنين آمده است: هنگامى كه عايشه مى خواست فرستاده اى خدمت امام علي(عليه السلام) بفرستد، گفت: مردى پيدا كنيد كه نسبت به آن حضرت عداوت شديد داشته باشد!. شخصى را با چنين صفتى نزد او آوردند. عايشه گفت: تا چه اندازه عداوت علي را در دل دارى؟ آن مرد جواب داد: بسيار زياد، تا آنجا كه از خدا مى خواهم او و اصحابش نزد من باشند و چنان ضربتى با شمشير بر آنها فرود آورم كه شمشيرم از خونشان رنگين شود. عايشه گفت: بسيار خوب تو به درد اين كار مى خورى. نامه مرا ببر و به او بده و اگر تو را به آب و غذا دعوت كرد، ابداً تناول نكن؛ چرا كه در آن سِحر و جادو است. آن مرد نامه را گرفت و راه افتاد. هنگامى كه نزد حضرت رسيد، امام(ع) سوار بر مركب بود و جمعى اطراف او بودند. نامه را داد و امام(ع) آن را مطالعه كرد و به او فرمود: به منزل ما بيا؛ آبى بنوش و غذايى بخور تا جواب نامه ات را بنويسم. آن مرد گفت: به خدا سوگند! چنين كارى نمى كنم. امام(ع) فرمود: سؤالاتى از تو مى پرسم؛ حاضرى جواب دهى؟ گفت: آرى. فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم، آيا هنگامى كه عايشه مى خواست تو را بفرستد، نگفته بود مردى را پيدا كنيد كه با علي(ع) عداوت شديد داشته باشد و تو را نزد او بردند و از تو پرسيد تا چه اندازه با او عداوت دارى و تو چنين و چنان در جواب گفتى؟ آن مرد گفت: آرى چنين بود. فرمود: آيا به تو نگفت: اگر به تو پيشنهاد آب و غذا كردند از آن نخور كه در آن سحر است؟ آن مرد گفت: آرى. امام(ع) فرمود: حال بگو ببينم حاضر هستى كه رسول من باشى؟ عرض كرد: چرا نباشم؟! هنگامى كه نزد تو آمدم مبغوض ترين افراد در نظرم بودى؛ ولى اكنون كه اين كرامات را از تو ديدم محبوب ترين افراد نزد من تويى. هر دستورى دارى بده. امام(ع) فرمود: نامه مرا نزد او [عايشه] ببر و به او بگو: تو نه اطاعت خدا كردى و نه اطاعت پيامبرش را. خدا به تو دستور داده بود در خانه ات بنشينى؛ اما بيرون آمدى و در وسط لشكرگاه رفت و آمد دارى. و به طلحه و زبير نيز بگو: شما در مورد پيامبر(صلی الله عليه و آله) انصاف نداريد؛ چرا كه زنان خود را در خانه گذارديد و همسر پيامبر اكرم(ص) را از خانه اش به سوى لشكرگاه بيرون كشيديد. آن مرد آمد و نامه را به سوى عايشه پرتاب كرد و پيام امام(ع) را به او رسانيد. سپس به خدمت امام(ع) بازگشت و در صفّين در ركاب حضرت بود و شربت شهادت نوشيد! عايشه گفت: هر كس را نزد علي مى فرستم او را مخالف ما مى كند و بر ضد ما مى شوراند.(1)
شبيه اين معنا، چيزى است كه درباره مردى به نام «خداش»، فرستاده طلحه و زبير واقع شد؛ كه شرح آن را مرحوم كلينى در كتاب «كافى» نقل كرده است(2) و خلاصه آن چنين است كه اين مرد، فرستاده طلحه و زبير و حامل پيامى براى اميرمؤمنان علي(عليه السلام) بود. قبلا به او گفتند: به دقّت مراقب باش كه علي(ع) سحرِ بيان دارد و تو را مجذوب خود مى كند. اگر تو را به غذا و استراحت و جلسه سرّى دعوت كرد، نپذير. زياد به صورت او نگاه نكن. فريب او را مخور و زمانى كه او را ديدى آيه سَخْره: «إِنَّ رَبَّكُمُ اللهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللهُ رَبُّ الْعالَمينَ * ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ * وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنينَ»(3) را بخوان تا از سِحر او در امان باشى. با خشونت با او سخن بگو و پيام ما را برسان و بازگرد.
هنگامى كه خداش خدمت حضرت رسيد، حضرت نگاهى به او كرد و خنديد و فرمود: بيا پيش من بنشين. گفت: همين جا كه هستم خوب است. فرمود: آب و غذايى نزد ما بخور، بعد سخنت را بگو. گفت: به هيچ چيز نياز ندارم. فرمود: در مجلس خصوصى بنشينيم و صحبت كن. گفت: من چيزى پنهانى ندارم. فرمود: راست بگو: تمام اين دستورات را زبير به تو نداد؟ عرض كرد: آرى. فرمود: سخنى به تو ياد نداد كه وقتى مرا ديدى بگويى؟ عرض كرد: آرى. فرمود: آيه سخره نبود؟ عرض كرد: آرى. فرمود: شروع كن به خواندن آن آيه و حضرت هم با او مى خواند! فرمود: تكرار كن؛ او هفتاد مرتبه تكرار كرد. فرمود: حالا قلبت مطمئن شد؟ عرض كرد: آرى. فرمود: اكنون پيامت را بازگو. او پيام طلحه و زبير را خدمت حضرت بازگو كرد و حضرت تناقض هاى متعدد كلام آنها را بازگو كرد و خداش آنها را تصديق كرد و در دل به خود خطاب كرد و گفت: تو پيامى با خود آورده اى كه خود را نقض و ابطال مى كند؟ خدايا، من از آن دو نفر بيزارم! امام(ع) فرمود: پاسخ هايى را كه گفتم به آنها برسان. خداش عرض كرد: والله نمى روم تا از خدا بخواهى من به زودى به سوى تو بازگردم و رضاى خدا را در مورد تو به دست آورم. امام(ع) چنين كرد.
آن مرد به نزد طلحه و زبير بازگشت و پيام امام(عليه السلام) را به آنها رساند و به سرعت خدمت آن بزرگوار آمد و در ركاب آن حضرت در جنگ جمل شهيد شد.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.