پاسخ اجمالی:
ابوالعباس سفاح فدک را به عبدالله بن حسن بن على بازگرداند، ابوجعفر عباسى آن را پس گرفت و مهدى فرزند ابوجعفر آن را به فرزندان فاطمه(ع) بازگرداند. موسى الهادى بار دیگر آن را غصب کرد و هارون الرشید نیز همین معنا را ادامه داد تا مأمون آن را با تشریفاتى به فرزندان فاطمه(ع) بازگرداند، باز متوکل فدک را گرفت و فرزندش «منتصر» آن را بازگردانند. فدک که هر روز بازیچه دست سیاستمداران، دست به دست می شد، به سرعت رو به ویرانى گذاشت و درختانش خشک شد.
پاسخ تفصیلی:
چون بنى امیّه منقرض شدند و بنى عباس روى کار آمدند، ابوالعباس سفاح خلیفه معروف عباسى فدک را به عبدالله بن حسن بن على به عنوان نماینده بنى فاطمه(علیهم السلام) بازگرداند.
چیزى نگذشت که ابوجعفر عباسى آن را از بنى حسن گرفت (زیرا آنها قیامى بر ضد بنى عباس کردند).
مهدى عباسى فرزند ابوجعفر آن را به فرزندان فاطمه(علیهم السلام) بازگرداند.
موسى الهادى خلیفه دیگر عباسى بار دیگر آن را غصب کرد و هارون الرشید نیز همین معنا را ادامه داد.
مأمون به خاطر تظاهر به علاقه شدید نسبت به اهل بیت پیغمبر(علیهم السلام) و فرزندان على(علیه السلام) و فاطمه زهرا(علیها السلام) آن را با تشریفاتى به فرزندان فاطمه(علیها السلام) بازگرداند.
در تاریخ آمده است که: مأمون به قثم بن جعفر فرماندار مدینه چنین نوشت: «اِنَّهُ کانَ رَسُولُ اللهِ اَعْطَى ابْنَتَهُ فاطِمَةَ فَدَکاً وَ تَصَدَّقَ عَلَیْها بِها، وَ اِنَّ ذلِکَ کانَ اَمْراً ظاهِراً مَعْرُوفاً عِنْدَ آلِهِ عَلَیْهِمُ السَّلامُ، ثُمَّ لَمْ تَزَلْ فاطِمَةُ تَدَّعِی مِنْهُ بِما هِیَ اَوْلى مَنْ صَدَقَ عَلَیْهِ، وَ اِنَّهُ قَدْ رَأى رَدَّها اِلى وَرَثَتِها وَ تَسْلِیمِها اِلَى مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى بْنِ الْحُسَینِ بْنِ زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ... وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللهِ بْنِ الْحُسَیْنِ... لِیَقُوما بِها لاَهْلِهِما»؛ (رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فدک را به دخترش فاطمه(علیها السلام) بخشید و این امرى آشکار و معروف نزد اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود، سپس همواره فاطمه(علیها السلام) مدعى آن بود و قول او از همه شایسته تر به تصدیق و قبول است و من صلاح مى بینم که آن را به ورثه آن حضرت داده و به محمّد بن یحیى و محمّد بن عبدالله [نوه هاى امام زین العابدین] بازگردانى تا آنها به اهلش برسانند).
ابن ابى الحدید مى گوید: مأمون براى رسیدگى به شکایات مردم نشسته بود، اولین شکایتى که به دست او رسید و به آن نگاه کرد مربوط به فدک بود، همین که شکایت را مطالعه کرد گریه نمود و به یکى از مأموریان گفت: صدا بزن وکیل فاطمه(علیها السلام) کجاست؟
پیرمردى جلو آمد و با مأمون سخن بسیار گفت، مأمون دستور داد حکمى را نوشتند و فدک را به عنوان نماینده اهل بیت(علیهم السلام) به دست او سپردند.
هنگامى که مأمون این حکم را امضا کرد «دعبل» برخاست و اشعارى سرود که نخستین بیت آن این بود:
«اَصْبَحَ وَجْهُ الزَّمانِ قَدْ ضَحِکا *** بِرَدِّ مَأْمُونَ هاشِماً فَدَکا!»(1)
(چهره زمان خندان شد؛ چرا که مأمون فدک را به بنى هاشم بازگرداند.)
نویسنده کتاب فدک مى نویسد: مأمون به اتکاى روایت ابوسعید خدرى که مى گوید: پیامبر فدک را به فاطمه(علیها السلام) بخشید، دستور داد فدک به فرزندان فاطمه(علیها السلام) بازگردانده شود.(2)
اما متوکل عباسى به خاطر کینه شدیدى که از اهل بیت(علیهم السلام) در دل داشت، بار دیگر فدک را از فرزندان فاطمه(علیها السلام) غصب کرد.
فرزند متوکل به نام «منتصر» دستور داد که آن را مجدداً به فرزندان امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) بازگردانند. بدیهى است روستایى که این چنین دست به دست بگردد و هر روز بازیچه دست سیاستمداران کینه توز باشد، به سرعت رو به ویرانى مى گذارد و همین سرنوشت سرانجام دامان فدک را گرفت و تمام آبادى آن ویران و درختانش خشک شد!(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.