پاسخ اجمالی:
حضرت سیدالشهداء(ع) در آخرین لحظات عمرشان و در حالی که با بدنی خونین و اندوه عمیق از دست دادن عزیزان شان در گودال قتلگاه از هر سو مورد هجوم و جراحت مداوم سپاهیان کوفه بودند، با خداوند متعال مناجات می کردند. مناجاتی مملو از معارف والای الهی و سراسر تسلیم و رضا. نه شكوه اى، نه بى تابى، نه اظهار عجز و ناتوانى، و نه ابراز يأس و ناخشنودى ابداً در آن ديده نمى شود. همه جا سخن از صبر و شكيبايى و رضا و تسليم در برابر قادر متعال و خداوند لايزال است.
پاسخ تفصیلی:
امام(عليه السلام) در آخرين لحظات عمر گرانبهايش با خداى خود چنين مناجات مى كرد:
«اَللّهُمَّ! مُتَعالِىَ الْمَكانِ، عَظيمَ الْجَبَرُوتِ، شَديدَ الِْمحالِ، غَنِىٌّ عَنِ الْخَلائِقِ، عَريضُ الْكِبْرِياءِ، قادِرٌ عَلى ما تَشاءُ، قَريبُ الرَّحْمَةِ، صادِقُ الْوَعْدِ، سابِغُ النِّعْمَةِ، حَسَنُ الْبَلاءِ، قَريبٌ إِذا دُعيتَ، مُحيطٌ بِما خَلَقْتَ، قابِلُ التَّوْبَةِ لِمَنْ تابَ إِلَيْكَ، قادِرٌ عَلى ما أَرَدْتَ، وَ مُدْرِكٌ ما طَلَبْتَ، وَ شَكُورٌ إِذا شُكِرْتَ، وَ ذَكُورٌ إِذا ذُكِرْتَ، أَدْعُوكَ مُحْتاجاً، وَ أَرْغَبُ إِلَيْكَ فَقيراً، وَ أَفْزَعُ إِلَيْكَ خائِفاً، وَ أَبْكي إِلَيْكَ مَكْرُوباً، وَ اَسْتَعينُ بِكَ ضَعيفاً، وَ أَتَوَكَّلُ عَلَيْكَ كافِياً، أُحْكُمْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا، فَإِنَّهُمْ غَرُّونا وَ خَدَعُونا وَ خَذَلُونا وَ غَدَرُوا بِنا وَ قَتَلُونا، وَ نَحْنُ عِتْرَةُ نِبَيِّكَ، وَ وَلَدُ حَبيبِكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ، اَلَّذي اصْطَفَيْتَهُ بِالرِّسالَةِ وَ ائْتَمَنْتَهُ عَلى وَحْيِكَ، فَاجْعَلْ لَنا مِنْ أَمْرِنا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمينَ».
(خدايا! اى بلند جايگاه! بزرگ جبروت! سخت توانمند [در كيفر و انتقام]! بى نياز از مخلوقات! صاحب كبريايى گسترده! بر هر چه خواهى قادرى! رحمتت نزديك! پيمانت درست! داراى نعمت سرشار! بلايت نيكو!
هر گاه تو را بخوانند نزديكى! بر آفريده ها احاطه دارى! توبه پذير توبه كنندگانى! بر هر چه اراده كنى توانايى! و به هر چه بخوانى مى رسى! چون سپاست گويند سپاسگزارى! و چون يادت كنند يادشان مى كنى! حاجتمندانه تو را مى خوانم و نيازمندانه به تو مشتاقم و هراسانه به تو پناه مى برم و با حال حزن به درگاه تو مى گريم و ناتوانمندانه از تو يارى مى طلبم تنها بر تو توكّل مى كنم، ميان ما و اين قوم حكم فرما!
اينان به ما نيرنگ زدند، ما را تنها گذارده، بى وفايى كردند و به كشتن ما برخاستند.. ما خاندان پيامبر و فرزندان حبيب تو محمّد بن عبدالله(صلى الله عليه وآله) هستيم، همو كه او را به پيامبرى برگزيدى و بر وحى ات امين ساختى. پس در كار ما گشايش و برون رفتى قرار ده، به مهربانيت اى مهربانترين مهربانان!).
و آنگاه افزود: «صَبْراً عَلى قَضائِكَ يا رَبِّ لا إِلهَ سِواكَ، يا غِياثَ الْمُسْتَغيثينَ، مالِىَ رَبٌّ سِواكَ، وَ لا مَعْبُودٌ غَيْرُكَ، صَبْراً عَلى حُكْمِكَ يا غِياثَ مَنْ لا غِياثَ لَهُ، يا دائِماً لا نَفادَ لَهُ، يا مُحْيِىَ الْمَوْتى، يا قائِماً عَلى كُلِّ نَفْس بِما كَسَبَتْ، اُحْكُمْ بَيْني وَ بَيْنَهُمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْحاكِمينَ»؛ (پروردگارا! بر قضا و قدرت شكيبايى مىورزم، معبودى جز تو نيست، اى فريادرس دادخواهان! پروردگارى جز تو و معبودى غير از تو براى من نيست. بر حكم تو صبر مى كنم اى فريادرس كسى كه فرياد رسى ندارد! اى هميشه اى كه پايان ناپذير است! اى زنده كننده مردگان! اى برپا دارنده هر كس با آنچه كه به دست آورده! ميان ما و اينان داورى كن كه تو بهترين داورانى!). (1)
راستى كه چه زيبا و پر محتوا، و چقدر آموزنده است اين مناجات كه در واپسين ساعات عمر امام(عليه السلام) با بدنى خونين و مجروح و در ميان اندوه عميق از دست دادن ياران و عزيزان، و آينده نگران كننده همسر و دختران و بازماندگان، بر زبان مبارك آن حضرت جارى شد!
معارف الهيه و بالاترين درجه رضا و تسليم در كلمات آن موج مى زند؛ نه شكوه اى، نه بى تابى، نه اظهار عجز و ناتوانى، و نه ابراز يأس و ناخشنودى ابداً در آن ديده نمى شود.
همه جا سخن از صبر و شكيبايى و رضا و تسليم در برابر قادر متعال و خداوند لايزال است. آفرين و هزاران آفرين از سوى خدا بر تو باد اى پيشواى آزادگان!
«هلال بن نافع» مى گويد: «كنار قتلگاه ايستاده بودم و جان دادن امام(عليه السلام) را نظاره مى كردم. بخدا سوگند! هرگز به خون آغشته اى را نديده بودم كه خون بدنش رفته باشد ولى اين چنين زيبا و درخشنده باشد. آنچنان نور چهره اش خيره كننده بود كه انديشه شهادت او از يادم رفت.
حسين(عليه السلام) در آن حال شربتى آب مى خواست. شنيدم مردى سنگدل و بى ايمان پاسخ داد: (آب نياشامى تا بر آتش درآئى [نعوذ بالله] و از حميم آن بنوشى)؛ «وَاللهِ لا تَذُوقُ الْماءَ حَتَّى تَرِدَ الْحامِيَةَ فَتَشْرَبَ مِنْ حَميمِها».
امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود: «إِنَّما أَرِدُ عَلى جَدِّي رَسُولِ اللهِ وَأَسْكُنُ مَعَهُ فِي دارِهِ فِي مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَليك مُقْتَدِر وَأَشْكُو إِلَيْهِ ما ارْتَكَبْتُمْ مِنِّي وَ فَعَلْتُمْ بِي»؛ (بلكه من بر جدم رسول خدا وارد مى شوم و در خانه اش در بهشت جايگاه صدق و در جوار قرب خداى مقتدر ساكن مى شوم و از جناياتى كه نسبت به من روا داشتيد به او شكايت مى برم).
سپاه ابن سعد با شنيدن اين سخن چنان به خشم آمدند كه گويا خداوند در دل آنها هيچ رحمى قرار نداده بود. (2)
هنگام مصيبت عظمى فرا رسيده بود. حالت ضعف بر امام(عليه السلام) مستولى شده بود، هر كس با هر وسيله اى كه در اختيار داشت به آن حضرت ضربه مى زد، ولى هر كس به قصد كشتن نزديك آن بزرگوار مى شد، لرزه بر اندامش مى افتاد و به عقب بر مى گشت.
«مالك بن نمير» نزديك رفت و شمشيرى بر فرق مباركش زد كه خون از سر آن حضرت جارى شد. امام(عليه السلام) فرمود: «هرگز با آن دست، غذا و آب نخورى و خدا تو را با ظالمان محشور گرداند». در تواريخ آمده است كه او پس از آن چون بيچارگان در نهايت فقر و تنگدستى به سر مى برد و دستانش از كار افتاد. (3)
«زُرعة بن شريك» ضربه اى بر دست چپ آن حضرت وارد ساخت.
«سنان بن انس» با دو سلاح نيزه و شمشير ضرباتى بر حضرت وارد ساخت، و به آن افتخار مى كرد!
زمان به كندى مى گذشت و جهان در انتظار حادثه اى عظيم بود. عمر سعد مى خواست كه كار سريعتر تمام شود و انتظار به پايان رسد. به خولى بن يزيد كه در كنارش بود دستور داد كه كار حسين(عليه السلام) را تمام كند. وى پيش رفت تا سر از بدن آن حضرت جدا سازد ولى لرزه بر اندامش افتاد و به عقب برگشت.
«سنان بن انس» ـ بنا به نقلى ـ جلو رفت و شمشيرى را حواله گلوى مبارك امام كرد و گفت: «ترا مى كشم و سر از بدنت جدا مى كنم در حالى كه مى دانم تو پسر رسول خدايى و پدر و مادرت بهترين خلق خدايند!!» پس سر مبارك امام را از بدن جدا كرد. (4) جهل و نادانى و حماقت و بى ايمانى تا چه حد بود كه با اين همه اعتراف به گناه عظيم باز هم افتخار مى كند؟!
در روايت ديگر، شمر بن ذى الجوشن در خشم شد و روى سينه مبارك امام(عليه السلام) نشست و محاسن آن حضرت را به دست گرفت و چون خواست امام را به قتل برساند، آن حضرت لبخندى زد و فرمود: آيا مرا مى كشى در حالى كه مى دانى من كيستم؟
شمر گفت: آرى، تو را خوب مى شناسم، مادرت فاطمه زهرا(عليها السلام) و پدرت على مرتضى(عليه السلام) و جدت محمد مصطفى(صلى الله عليه وآله)است، تو را مى كشم و باكى ندارم!! پس با دوازده ضربه سر مبارك امام(عليه السلام) را از بدن جدا ساخت. (5)
هر قدر قاتلان شهداى راه خدا كثيف تر و جنايتكارتر و بى ايمان تر باشند، مقام والاى شهدا آشكارتر مى گردد. راستى حيرت آور است كه حكومت جنايتكار بنى اميّه چه كسانى را براى مقابله با فرزند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) امام حسين(عليه السلام) و ياران بزرگوار و جانباز و فداكارش فرستاده بود و دم از حكومت اسلامى و جانشينى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى زد و اينجاست كه بايد گفت: «تفو بر تو اى چرخ گردون تفو».
چرخ گردون همان جامعه رمق رفته و بزدل و ضعيف الايمانى است كه دست از مبارزه با ظالمان كشيد و نشست و به چنين حكومتى تن در داد.
انسان نگاه به اين دو صف لشكر مى كند در يك طرف گروهى از عابدان شب و شيران روز و پاى بند به تمام ارزشهاى اخلاقى و انسانى، و در نهايت فداكارى و از خودگذشتگى و در طرف مقابل، گروهى كافر و بى ايمان و بى اعتنا به همه ارزشها. آرى همين نگاه گذرا ما را به اهميت اين قيام و اهدافش آشنا مى كند و نشان مى دهد اسلام عزيز در دست چه گروهى گرفتار شده بود و اگر اين قيام افشاگر روى نمى داد چه خطراتى اسلام را در آينده تهديد مى كرد.
درود و رحمت بيكران خداوند بر او و يارانش باد كه همه چيز خود را دادند و نقاب از صورت دشمنان اسلام برداشتند و خون تازه در رگ هاى مسلمين جارى كردند و به دنبال آن قيام ها بر ضد بنى اميه همان تفاله هاى عصر جاهليت شروع شد و سرانجام ريشه اين شجره خبيثه از سرزمين اسلام كنده شد. (6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.