پاسخ اجمالی:
محدوده علم پیامبران مقید به اراده الهی یا منوط به امور مرتبط با هدایت بشر یا محدود به اصولی کلی است. بنابراین می توان گفت اطلاع از امور ناگوار در محدوده تعریف شده برای علم آنها نیست. علاوه بر آن پیامبران وظیفه نداشتند همه جا طبق علومى که از راه هاى غیر عادی حاصل شده عمل کنند و انجام امور زندگی شان طبق علومى بود که از راه های عادى پیدا می شد. این هم زمینه برخورداری شان از ثواب را فراهم می کرد و هم امکان الگوگیری را برای مردمان عادی فراهم می کرد؛ بدون مواجهه با سختی های عمومی یک زندگی معمولی به عنوان انسانی عادی، الگوگیری از آنها نقض می شد.
پاسخ تفصیلی:
وقتی صحبت از علم غیب انبیاء به میان می آید و بحث احاطه علمی آنان به همه حوادث حال و آینده زمان شان مطرح می گردد، ممکن است این سؤال به ذهن برسد که چرا آن بزرگواران با علم به بعضی حوادث ناگوار زندگی خود، مقدمات رفع آن حوادث را فراهم نکردند؟! برای مثال چرا یعقوب(علیه السلام) اجازه داد که برادران یوسف او را همراه خود به صحرا ببرند، تا آن اتفاقات ناگوار برایش رخ دهد؟! چرا یونس(علیه السلام) سوار یک کشتی شد که می دانست سرنوشتش افتادن در کام نهنگ بود؟! و چرا پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) در جنگ احد راضی شد همراه با اصحابش خارج از مدینه برود تا آن اتفاقات دردناک پیش بیاید.
پاسخ این سؤال را می توان با توجّه به امور ذیل به دست آورد .
احتمالاتی در زمینه محدوده علم غیب
بررسی روایاتی که در آنها بحث از علم انبیاء به میان آمده، نشان می دهد در تحلیل محدوده علم پیامبران با چند احتمال رو به رو هستیم.
احتمال اول این است که بگوییم پیامبران الهی همه امور عالم هستی را مى دانند اما «بالقوه» نه «بالفعل» يعنى هرگاه بخواهند و اراده كنند چيزى از اسرار غيب را بدانند خداوند به آنها الهام مى كند، و يا قواعد و اصولى نزد آنهاست كه با مراجعه به آن قواعد و اصول فتح باب مى شود و مى توانند هر چيزى از اسرار غيب را بدانند، و يا كتبى نزد آنهاست كه به آن مى نگرند و از اسرار غيب باخبر مى شوند، يا اينكه در هر حال كه خدا اراده كند و به اصطلاح حالت «بسط» به آنها دست دهد از اين اسرار با خبر مى شوند، و در حالى كه اين اراده برگرفته شود و به اصطلاح حالت «قبض» حاصل گردد، اين علوم موقتاً پنهان مى شود.
شاهد اين احتمال رواياتى است که مضمون شان این است که امامان و پيشوايان معصوم هنگامى كه مى خواستند چيزى را بدانند مى دانستند. مرحوم كلينى در اين زمينه در کتاب اصول کافی بابی دارد با این عنوان که «انَّ الْائِمَّةَ اذَا شَاؤُا انْ يَعْلَمُوا عَلِمُوا»(1)؛ (امامان هر گاه اراده مى كردند چيزى را بدانند مى دانستند). اين بيان در مورد علم پيامبران و امامان بسيارى از مشكلات را نيز حل مى كند، از جمله اينكه چرا مثلًا امام حسن(عليه السلام) از كوزه زهرآلود آب نوشيد؟ و امام هشتم(عليه السلام) چرا انگور يا انار زهر آلوده را تناول فرمود؟ چرا فلان فرد ناباب را به عنوان قضاوت يا فرماندارى انتخاب كردند؟ و چرا يعقوب از وضع خود اين همه نگران بود؟ با اينكه فرزندش مقامات عالى را طى مى كرد، و سرانجام فراق مبدل به وصال مى شد چرا ... و چرا ...؟ در تمام اين موارد ممكن است گفته شود آنها اگر مى خواستند بدانند مى دانستند، ولى آنها مى دانستند كه خداوند براى امتحان يا مصالح ديگر به آنها اجازه نداده است آگاهى پيدا كنند.(2)
احتمال دیگری که راجع به موضوع علم انبیاء قابل طرح است این است که بگوییم منظور از آگاهى انبیاء از علم غيب آگاهى از تمام مسائلى است كه به نحوى با هدايت بشر ارتباط مستقيم يا غير مستقيم دارد. بنابراين آنها از تمام معارف و احكام و مسائل آفرينش و حوادث گذشته و آينده، تا آنجا كه ارتباط با هدايت انسانها داشت بالفعل آگاه بودند اما ضرورتى ندارد كه خارج از اين دايره را براى آنها قائل شويم.(3) رواياتی وجود دارد که اشاره به این نکته می کند که خداوند علوم و معارفی را در اختیار انبیاء قرار داده که مربوط به مأموریت هدایت گری شان است. مثلا امام صادق(عليه السلام) در حديثى به يكى از راويان اخبارمى فرمايد: «اتَرى انَّ اللَّهَ اسْتَرْعى رَاعِياً عَلى عِبَادِهِ وَ اسْتَخْلَفَ خَليفَةً عَلَيْهِمْ يَحْجُبُ عَنْهُ شَيْئاً مِنْ امُورِهِمْ»(4)؛ (آيا تو فكر مى كنى ممكن است خداوند سرپرستى بر بندگان خود بگمارد و خليفه اى براى آنها قرار دهد و چيزى از امور و اسرار آنان بر وى مكتوم باشد). همين معنا به تعبير روشن ترى در حديثی دیگر از آن حضرت آمده است: «مَنْ زَعَمَ انَّ اللَّهَ يَحْتَجُّ بِعَبْدٍ فى بِلَادِهِ ثُمَّ يَسْتُرُ عَنْهُ جَميعَ مَا يَحْتَاجُ الَيهِ فَقَدْ افْتَرى عَلَى اللَّهِ»(5)؛ (كسى كه گمان كند خداوند بنده اى را حجت خويش در زمين قرار داده سپس تمام نيازهاى او را از او پنهان دارد بر خدا افترا زده است).
با توجه به این احتمال و در پاسخ به پرسش های طرح شده در اول بحث می گوییم شاید پیشامد امور ناگوار پیش آمده براس شخص پیامبران و امامان از آنجا که ارتباط مستقیمی با مأموریت و وظیفه هدایت گری آنها نداشته، در دایره علم غیبی که مورد اطلاع ایشان بوده، قرار نداشته است.
احتمال بعدی که ممکن است راجع به محدوده علم غیب انبیاء به ذهن بیاید این است که بگوییم اگر چه آنها به تمام اسرار غيب آگاه اند ولى آگاهى آنها بر اصول كافى است. آنها در همه جا كليات را مى دانند اما علم به تمام كليات و جزئيات عالم مخصوص ذات پاک خداست.(6) در حقيقت اين سخن شبيه چيزى است كه در روايات متعددّى آمده است كه حضرت على(عليه السلام) فرمود: «انَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) عَلَّمَنى الْفَ بَابٍ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ مِمَّا كَانَ وَ مِمَّا يَكُونُ الَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، كُلُّ بَابٍ مِنْهَا يَفْتَحُ الْفَ بابٍ فَذلِكَ الْفَ الْفَ بابٍ»(7)؛ (رسول خدا هزار باب از حلال و حرام و از آنچه در گذشته واقع شده و يا در آينده تا روز قيامت واقع مى شود به من تعليم داد كه هر بابى هزار باب را مى گشايد و اين هزار هزار باب است). عدد هزار در اين احاديث خواه عدد تعداد باشد يا تكثير دليل بر گسترش فوق العاده ابواب علمى است كه پيامبر به آن حضرت آموخت و نيز اشاره به آن است كه اين ابواب مشتمل بر يک سلسله اصول كلى بود كه از آنها صدها يا هزاران باب ديگر گشوده مى شد.
بنابراین احتمال می گوییم اولا اگر چه این حدیث در باره حضرت علی(علیه السلام) است اما به طریق اولی درباره پیامبران نیز مصداق دارد. ثاینا می توانیم جواب سؤالات طرح شده در صدر بحث را این گونه بدهیم که آن اتفاقات ناگوار چیزی جز حوادثی جزئی و خارج از محدوده علمی انبیاء به کلیات و اصول نبوده اند.
لزوم جریان یافتن امور انبیاء و اوصیاء از اسباب عادی
پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) بنابر تصریح نص قرآن کریم بشری است همانند سایر افراد بشر و اعمالی که در مسیر زندگی انجام می دهد مانند اعمال سایر افراد بشر در مجرای اختیار و بر اساس علم عادی قرار دارد. امام(علیه السلام) نیز مانند دیگران خیر و شر و نفع و ضرر کارها را از روی علم عادی تشخیص داده و آنچه را شایسته اقدام می بیند اراده کرده در انجام آن به تلاش و کوشش می پردازد. در جایی که علل و عوامل و اوضاع و احوال خارجی موافق باشد به هدف اصابت می کند و در جایی که اسباب و شرایط مساعدت نکنند به نتیجه نمی رسد. این که امام(ع) به اذن خدا به جزئیات همه حوادث چنان که شده و خواهد شد واقف است تأثیری در این اعمال اختیاری وی ندارد. امام(ع) مانند سایر افراد انسانی بنده خدا و به تکالیف و مقررات دینی مکلف و موظف می باشد و وظیفه سرپرستی و پیشوایی که از جانب خدا دارد را با موازین عادی انسانی باید انجام دهد و در احیای کلمه حق و سرپا نگهداشتن دین و آیین آخرین تلاش و کوشش را بنماید.(8)
به بیانی دیگر می گوییم پیامبران و ائمه وظیفه نداشتند در تمام موارد طبق علومى که از راه هاى غیر عادی حاصل مى شد عمل کنند بلکه انجام امور زندگی شان طبق علومى بود که از راه های عادى پیدا می شد. روش و رفتار آنان در زندگی، در معاملات، معاشرت، زناشویی، پوشیدن، نوشیدن، خوردن، خوابیدن، تندرستى و بیماری، صلح و جنگ، فقر و توانگری، حکومت و سیاست، مثل سایر مردم بود. مثلا پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) منافقان را خوب مى شناختند و مى دانستند که آنها ایمان واقعى ندارند ولى هرگز با آنها مانند کفار برخورد نمى کردند، بلکه از نظر معاشرت و ازدواج و دیگر احکام با آنها مانند سایر مسلمانان رفتار می کردند. هم چنین هنگامی که در مسند قضاوت و یا حل و فصل مشکلات مردم مى نشستند، مطابق قوانین قضایى اسلام حکم مى کردند و از علم خداداى خود استفاده نمى کردند و این به این خاطر بود که قضاى کلى الهى بر این بوده و هست که جریان امور دنیوى به طور عادى و طبیعى پیش رود، همان گونه که امام صادق(علیه السلام) فرمود: «أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابِهَا»(9)؛ (خداوند از جریان و تحقق اشیا جز از راه اسباب و علل ابا دارد).
اطلاع و استفاده بی حد و حساب از علم غیب و نقض الگوپذیری از انبیاء و اوصیاء
در آیه 33 سوره مؤمنون می خوانیم: «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ»؛ (اين انسانى همانند شما است، از آنچه مى خوريد، مى خورد و از آنچه شما مى نوشيد مى نوشد). طبق این آیه پیامبران مانند دیگر انسان ها غذا می خوردند و آب می نوشیدند و برای امرار معاش خود به بازارها می رفتند. آنها مانند دیگران ازدواج می کردند، زاد و ولد می کردند، همچون مردم عادی بیمار می شدند، کار می کردند و... . این آیه دلیل روشنی است بر اینکه بین مردم و پیامبران نوعی تناسب وجود دارد و انسان ها در رفتار و كردار و گفتار می توانند از انبیاء الهی(علیهم السلام) پیروی نمایند و سعی كنند به آنها نزدیك شوند. وقتی پیامبران از جنس بشر باشند و در ضمن بیان قوانین سعادت بشری، خودشان نیز به آن عمل کنند قطعا می توانند الگوی مناسبی برای انسان ها باشند؛ لذا در آیه 21 سوره احزاب می خوانیم: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛ (مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود). حتی وقتی برخی بهانه جویی می کردند که چرا خداوند پیامبران را از جنس فرشته قرار نداد یا همراه آنها فرشته ای نفرستاد؛ چنانکه در آیه 7 سوره فرقان می خوانیم: «لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً»؛ (چرا فرشته اى همراه او نازل نشده تا همراه او انذار كند؟!). خدواند در آیه 9 سوره آل عمران به این بهانه جویی ها پاسخ داده و می فرماید: «وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ»؛ (و اگر او را فرشته قرار مى داديم حتما وى را به صورت انسانى در مى آورديم باز [به پندار آنان] كار را بر آنها مشتبه مى ساختيم همانطور كه آنها كار را بر ديگران مشتبه مى سازند!). یعنی رهبر و راهنماى انسان تنها مى تواند انسان باشد، تا از تمام دردها، نيازها، تمايلات، خواستها و مسائل زندگى او با خبر باشد، و از سوى ديگر بتواند در جنبه هاى عملى الگويى براى آنها گردد.(10)
بنابراین می گوییم رهبران الهی اگر زندگى شان بر مبناى علم لدنى (دانش خدادادی) و اعجاز باشد عمل و زندگى شان سرمشق و قابل پیروى نمى گردید. این در حالی است که آنها با صرف نظر از علم غیب شان هنگام پیش آمدن آزمون های الهی زمینه جریان یافتن اجر و پاداش الهی را فراهم می ساختند و به عنوان الگو و نمونه ای برای همه انسان ها معرفی می شوند. به تعبیر دیگر شاید یکی از علل اینکه پیامبر(صلی الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام) در رفع مشکلات و گرفتاری ها نباید از ابزارها و مواهبی مانند علم غیب استفاده کنند این باشد که بهره گیری آنان از این وسائل سبب می شود الگو بودن آنها در زمینه صبر بر مصائب خدشه دار شود. شکی نیست که زندگی پیشوایان، صبر و بردباری آنان در مصائب و استقامت و جانبازی آنها در میدان جهاد، سرمشق پیروان آنان می باشد و اگر بنا باشد که امام یا پیامبر در کش و قوس حوادث خود را از راه اعجاز و یا دعای مستجاب و یا آگاهی ماوراء طبیعی از قلمرو مصائب و گرفتاری ها و حوزه بلاها و بیماری ها برهانند دیگر نمی توانند به دیگران توصیه کنند که در مصائب و گرفتاری ها صابر و بردبار و تسلیم و شکیبا باشند. اگر پیامبر یا امام در میدان جهاد یا در طریق شهادت در راه خدا از این اسباب بهره گیرد و هر نوع تیر بلا را از اصابت به هدف بازدارد و پیوسته خود و شئون مربوط به خویش را از حوزه گرفتاری بیرون نگه دارد دیگر نمی تواند مردم را به تحمل بلا و ناراحتی دعوت کند. زیرا فورا موج اعتراض به او متوجه می شود.(11)
با توجه به این توضیحات می گوییم رخ دادن چنین امور ناگواری در زندگی پیامبران الهی منافاتی با اطلاع شان از علم غیب ندارد.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.