پاسخ اجمالی:
دانشمندان نامى شيعه با اختيار مواضعى استوار و گفتارى صريح ضمن نفى احتمال تحريف، از قداست قرآن دفاع نمودهاند. با اينحال، برخى افراد كجسليقه دست به كوششى ناراست زده و كلمات صريح آنان در مورد تحریفناپذیری قرآن را به وجوهى دور از واقع توجيه نمودهاند که «حاجى نورى» از زمره ايشان است. او مدعى است كه پافشارى اركان اماميه مبنى بر عدم تحريف قرآن، از روى مماشات با خصم صادر شده و عقيده حقيقى ايشان مخالف ظاهر گفتار ايشان است ...
پاسخ تفصیلی:
گرداندن گفتار بزرگان شیعه توسط «محدث نوری»
دانشمندان نامى شيعه با اختيار مواضعى استوار و گفتارى صريح ضمن نفى احتمال تحريف، از قداست قرآن دفاع نمودهاند. با اينحال، برخى افراد كجسليقه - چون دفاع از پيراستگى قرآن ايشان را خشنود نكرده است - دست به كوششى ناراست زده و كلماتى چنان صريح را به وجوهى دور از واقع توجيه نمودهاند که «حاجى نورى» از زمره ايشان است. او مدعى است كه پافشارى اركان اماميه مبنى بر عدم تحريف قرآن، از روى مماشات با خصم صادر شده و عقيده حقيقى ايشان مخالف ظاهر گفتار ايشان است. وى مىگويد: «گفتار اين بزرگان جز آنچه از ظاهر آن هويداست، توجيهى ديگر دارد؛ چون اين سخنان بهدليل همسويى با مخالفان يا بهمنظور بستن باب طعنه در دين، صادر شده است».
همو در پى گفتار پيشين مرحوم «صدوق» آورده است: «اَوْلى اين است كه كلام صدوق را به همان وجهى كه كلام سيد مرتضى و شيخ طوسى و ديگر محققان نامآور شيعه را بدان توجيه كردهايم، تفسير و توجيه كنيم».(1) او در توجيه كلام سيد مرتضى و شيخ طوسى گفته بود: «نظر ايشان مماشات و همسويى با مخالفان است».(2)
مستندات حاجىنورى در توجيه نارواى گفتار اين سه دانشمند بزرگ اماميه، از اين قراراست:
1. روايتى كه مرحوم صدوق در كتاب «معانى الاخبار» آورده و در آن آمده است كه عايشه آيه 238 سوره بقره را چنين قرائت مىنمود: «حافظوا على الصلوات و الصلاة الوسطى و صلاة العصر».(3)
2. مرحوم شيخ طوسى در تفسير «تبيان» قرائت ابنمسعود را ذكر نموده و گفته است كه او اين آيه را بدينگونه مىخواند: «فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمّى».(4)
3. سيدمرتضى در كتاب شافى، از عثمان - به اين دليل كه قرآنها را سوزاند و ديگر قرائتها را از ميان برد - انتقاد كرده است.(5)
او در پايان نتيجه گرفته است كه: «اين بزرگان در مسأله تحريف، راه تقيه را پيمودهاند. و مىافزايد: اينان با انكار تحريف قرآن، با مذهب اماميه به مخالفت برخاسته و اين مخالفت چنان شايع شده كه بهعنوان مذهب اصوليان پذيرفته شده و به قدرى شهرت يافته است كه محقق كاظمى در شرح وافيه بر عدم تحريف، ادعاى اجماع نموده است. حاجى نورى مىگويد: با ملاحظه آنچه يادآور شديم، درمىيابى كه ادعاى اجماع در اين مسأله جرأتى زياده از حد مىطلبد؛ زيرا چگونه مىتوان در مسألهاى كه «جمهور قدما» و بيشتر محدثان و بزرگان متأخر مخالفت نمودهاند و بسيارى از كتب اصول اماميه - چنانكه براى هر متتبّعى روشن است - از آن عارى است، ادعاى اجماع و حتى ادعاى شهرت مطلقه نمود؟».(6)
ببينيد اين محدث چگونه به تناقض گويى آشكار دچار شده است؛ چگونه شايسته است اين بزرگان را، مخالف مذهب اماميه قلمداد نمود در حالى كه ايشان اركان مذهباند و پايههاى مذهب اماميه بر دوش آنان قوام يافته است. بارى اگر مذهب حقه اماميه راهى هموار دارد، بىترديد بهدست ايشان آماده و هموار شده و نشانههاى آن، با كوشش طاقتفرساى آنان، برپا شده است؛ و اگر قرار باشد كسى به عقايد و ديدگاههاى اماميه رهنمون گردد، اين راهنمايى، جز از ناحيه ايشان ممكن نيست.
شگفتآورتر آنكه او جماعت اماميه را نيز مخالف مذهب اعلام نموده است. بر ما معلوم نگشته است كه اين مذهب ـ كه تنها ويژه او و ديگر اخباريان بينواست ـ كدام است؟ مذهبى كه انبوه شيعه اماميه ـ چه اصوليين و چه محدثان متعهد ديرين ايشان ـ با آن به مخالفت برخاستهاند.
البته مقصود حاجى نورى از عبارت «جمهور قدما» جمعى از اصحاب پيشين حديث است؛ كسانى چون صفار (م 290)، عياشى (م 233)، نعمانى (م 360) و همرديفان ايشان كه در كتابهاى خود رواياتى آوردهاند كه در پندار او بر تحريف قرآن دلالت مىكنند؛ در حالى كه ذكر حديث در كتاب، به هيچ وجه نمىتواند نشانه اعتقاد نويسنده آن باشد؛ از اينرو نسبت دادن تحريف به ايشان، تحميل رأى خود و گونهاى افترا بستن بر آنان است.
همو به بنونوبخت(7) - از متكلمان نامى شيعه - نيز نسبت تحريف داده است؛ زيرا ايشان موارد جابجايى يك يا دو كلمه را - به حدى كه به اعجاز قرآن ضرر نرساند - مثل قرائات ابنمسعود يا قرائت «وسارعوا» - با واو يا بدون واو - را مجاز شمردهاند؛ حال آنكه پرواضح است اينگونه موارد، مربوط به اختلاف قرائتهاست و هيچ ارتباطى با مسأله تحريف ندارد. بهراستى كه «الغريق يَتشَبّثُ بكل حشيش»؛ (غريق به هر خاشاكى دست مىيازد).
وى به ابنشاذان (م 260) نيز نسبت تحريف داده است. به ايندليل كه او در كتاب الايضاح از عامه و حشويه بهعلت ذكر رواياتى كه مستلزم تحريف قرآن بوده و در آنها، بر ازبين رفتن بسيارى از آيات تأكيد شده است و اين مسأله قداست قرآن را زير سؤال مىبرد، سخت انتقاد كرده است، مانند حديث «داجن البيت» و «رجم شيخ و شيخه» و حديث «جوف ابنآدم» و نظاير آن.(8)
در حالى كه انكار آشكار ابنشاذان در اينخصوص، بىترديد، تنها بر رد پندار تحريف دلالت مىكند. با اينحال، حاجى نورى پنداشته است كه ابنشاذان همصدا با او مدعى تحريف قرآن است.
حاجى نورى مىگويد: «از جمله كسانى كه قايل به تحريف شدهاند، فضلبنشاذان است؛ زيرا از كتابش چنين بر مىآيد كه ضايع شدن بخشى از قرآن، نزد عامه از مسلمات است».(9)
عجب نتيجهگيرى شگفت آورى!
بارى، چنين دستاويزهاى شگفتآورى نشانگر وحشت تنهايىاى است كه حاجىنورى، هنگام تأليف كتاب فصل الخطاب و با نسبت دادن تحريف به قرآن، بدان گرفتار شده است. او براى گريز از اين وحشت كه از آغاز كار آنرا احساس كرده بود، در تلاشى ناكام، مىكوشد تا - هر چند در دنياى پندار خود - براى خود همصدا و موافق بتراشد. او مىگويد: «از وحشت تنهايى باك نداريم؛ چون از پشتبانى دليل برخوردار است».(10)
اما بهراستى اين دليلى كه او مىپندارد همصدا وهمسو با اوست كدام است؟ آيا جز روايات سستى است كه به مخالفت با صريح قرآن و اجماع امت بر خاسته است. مقصود او از عبارتهاى «جُلّ المحدثين» و «أساطين المتأخرين» نيز دستهاى از اخباريان است؛ آنانكه پايههاى لرزانشان در مقابل آواى فراگير حق در حال فروريختن است. ما با ايشان كارى نداريم؛ جز اينكه خطايشان را در عقيده به تحريف بر ايشان وانماييم.(11)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.