پاسخ اجمالی:
محققان اهلسنت با كمال صراحت اعلام كردهاند: موضع علماى شيعه اماميه نسبت به مسأله «تحريف» پاك و پيراسته است. اينان مىگويند: هر كس در بحثهاى طرح شده در زمينههاى مختلف دينى ـ خصوصآ مباحثى كه مربوط به قرآن است ـ از طرف دانشمندان بنام اين مذهب، به كاوش پردازد، بهخوبى درمىيابد كه آنان تا چه حد به اين كتاب با ديده تكريم و احترام نگريستهاند و تا چه مقدار در حفظ و حراست از آن و در دفاع از قداست آن در طول تاريخ اسلام جانفشانى و سرمايهگذارى نمودهاند. پس سزاوار و شايسته است كه دامان ايشان را از عقيده به تحريف پاك و پيراسته انگاريم.
پاسخ تفصیلی:
گواهى صاحبنظران اهلسنت به پيراستگى شيعه از قول به تحريف
پارهاى از محققان اهلسنت با كمال صراحت اعلام كردهاند: موضع علماى شيعه اماميه نسبت به مسأله «تحريف» پاك و پيراسته است. اينان مىگويند: هر كس در بحثهاى طرح شده در زمينههاى مختلف دينى ـ خصوصآ مباحثى كه مربوط به قرآن است ـ از طرف دانشمندان بنام اين مذهب، به كاوش پردازد، بهخوبى درمىيابد كه آنان تا چه حد به اين كتاب با ديده تكريم و احترام نگريستهاند و تا چه مقدار در حفظ و حراست از آن و در دفاع از قداست آن در طول تاريخ اسلام جانفشانى و سرمايهگذارى نمودهاند. پس سزاوار و شايسته است كه دامان ايشان را از عقيده به تحريف پاك و پيراسته انگاريم. قول به تحريف كرامت قرآن را مخدوش مىكند و بهجفا از قدر و منزلت مقدسترين چيز در حيات امت اسلامى و در رأس آنها دانشمندان نامى شيعه كه در همه تلاشهاى علمى و آراء خود دل در گرو راهنمايىهاى امامان معصوم خود سپردهاند، مىكاهد.
اينك نمونههايى از گواهى بزرگان اهلسنت در اين زمينه را از نظر مىگذرانيم:
1. ابوالحسن علىبناسماعيل اشعرى (رهبر اشاعره)، شيعه را كه خود او آنها را «روافض» ناميده است دو فرقه مىداند:
اول: دستهاى كه ظاهر گرايند؛ اينان كسانىاند كه در انديشهشان نمىتوان عمقى جست و در زمينه تفكرات نظرى از توان لازم محرومند(1) اينان مىپندارند قرآن كاستى پذيرفته است و در رأى خود به پارهاى از روايات در اين زمينه استناد مىكنند كه نزد پژوهشگران محقق از بها و ارزشى برخوردار نيستند. اين دسته نظير همكيشان خود يعنى حشويه از اهلسنت به ظاهر اينگونه روايات دلخوش كردهاند. با وجود اين، همين گروه با قوت تمام احتمال وقوع هرگونه افزايشى را در قرآن انكار نمودهاند و آنرا به ضرورت شريعت جايز نمىشمارند، بههمين منوال، هرگونه تبديل يا تغيير را در نص موجود قرآن مردود مىانگارند؛ جز آنكه مىگويند از قرآن بسيار حذف شده است(2) و فقط امام قائم مىداند آن مقدار چقدر است.
دوم: اما دسته دوم يعنى محققان و صاحبان انديشه و اجتهاد، كسانى هستند كه اساس شريعت را بر پايههاى عقل و حكمت بنيان نهاده و مبانى عدل را محكم ساخته و مدعىاند جريان امامت مىبايست پس از پايان پذيرفتن دوره رسالت، همچنان استمرار يابد؛ اينان ـ در پى همين انديشيدن عقلانى ـ احتمال هرگونه تغيير يا تبديل يا نقصان يا فزونى و يا جابجايى را با تمام شدت انكار كرده و بر آن، خط بطلان كشيدهاند. قرآن در نظر ايشان با همان كيفيت كه خداوند بر پيامبرش(صلی الله علیه واله وسلم) نازل كرده بود ـ بى هيچ دگرگونى و تبديل و كاستى ـ ماندگار مانده است و خواهد ماند.
اشعرى مىگويد: «روافض درباره كاستى يا زيادتى قرآن اختلاف كرده و دو گروه شدهاند: دستهاى به كاستى قرآن معتقد شده و فزونى آنرا مردود اعلام كردند. همچنين وجود هرگونه تغيير در آنرا تكذيب نمودند. با اينحال مدعىاند بخش عظيمى از قرآن حذف شده و فقط امام وقت از آن آگاه است. دسته دوم، يعنى كسانى كه قايل به اعتزالند (يعنى به عدلالهى وامامت معتقدند)(3) مىپندارند قرآن نه دچار نقصان شده و نه زيادتى در آن ره يافته است؛ بلكه به همانگونه كه خداوند بر پيامبرش(صلی الله علیه واله وسلم) فرو فرستاد ـ بدون هيچ تغيير يا تبديل ـ باقى مانده است».(4)
اين گفتار بزرگترين پيشواى تفكر اسلامى در طليعه قرن چهارم هجرى (م 330) است كه به اين صراحت و روشنى گواهى مىدهد دانشمندان محقق نامى شيعه اماميه، قول به تحريف را در تمامى اشكال آن، از اساس مردود مىشمارند. با چنين شهادتى چگونه از كسى رواست كه قول به تحريف را به شيعه نسبت دهد مگر آنكه در وادى ضلالت و گمراهى سخت سرگردان باشد؟
سيد شرفالدين عاملى در ضمن بحثى لطيف كه درباره سلامت قرآن از احتمال تحريف نگاشته است، آنان را كه بىپروا و از روى شتاب تهمتهاى كوركورانهاى نثار امتى پاك و پيراسته دامن مىكنند به چوب سرزنش سخت عتاب نموده و در پايان آورده است: «پژوهشگران اهلسنت بهخوبى مىدانند منزلت قرآن كريم نزد اماميه همان است كه ما يادآور شديم و از سر انصاف، بهصراحت با ما دمسازند».
2. امام محقق و متتبع رحمةالله هندى در كتاب نفيس خود «اظهار الحق» چنين مىگويد:
«قرآن مجيد نزد جمهور علماى شيعه اماميه اثناعشرى از هرگونه تغيير و تبديل مصون و محفوظ است و هركس از ايشان (يعنى اخباريان) سخن از كاستى آن بهميان آورد نزد ايشان مردود و بىارزش است». امام هندى آنگاه به گفتار رجال شيعه نظير صدوق و سيد مرتضى و طبرسى و حرّعاملى و ديگر مشاهير استشهاد مىنمايد، سپس مىگويد: «با ملاحظه گفتار اركان مذهب اماميه آشكار مىگردد كه مذهب حق نزد علماى اماميه اثناعشرى چنين است: قرآنى كه خداوند بر پيامبرش نازل كرده، همان است كه امروز بينالدفّتين در دسترس مردم است؛ نه بيشتر و نه كمتر و همان است كه در دوران پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) در يك مجموعه گرد آمد و توسط هزاران تن از صحابه حفظ و نقل شده است؛ قرآن هنگام ظهور امام زمان(عج) با همين كيفيت و ترتيب فعلى ظاهر خواهد شد».
او مىگويد: «بلى جماعتى خُرد و ناچيز به وقوع تغيير در قرآن گمان بردهاند ولى عقيده ايشان به خودشان باز مىگردد و نزد شيعه از درجه اعتبار ساقط است».
محقق هندى همچنين مىگويد: «پارهاى اخبار ضعيف كه اينان براى تأييد ديدگاه خود آوردهاند قاصر از آن است كه سبب شود، از امر معلوم و مقطوع دست بشوييم. حق همين است كه اين اخبار ضعيف شايسته تمسك نيست؛ زيرا خبر واحد مفيد علم نيست. بنابراين هرگاه با ادله قطعى ديگر ناسازگار باشد همانگونه كه علامه حلى در مبادى الوصول الى علم الاصول آورده، مردوداست».(5)
نيز مىگويد: «تفسير صراط المستقيم كه از جمله كتب معتبر تفسيرى نزد علماى شيعه است، در تفسير آيه شريفه «اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا آلْذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحَافِظون»(6) چنين آمده است: ما قرآن را از تحريف و تبديل و زيادت و نقصان حفظ و حراست مىكنيم».(7)
3. دكتر محمد عبدالله درّاز از اساتيد معاصر به پيراستگى ساحت شيعه اماميه از قول به تحريف گواهى داده است.
او مىگويد: «در هر صورت اين مصحف تنها مصحفى است كه در جهان اسلام ـ از جمله جهان تشيع با همه فرقه هايش ـ در طى 13 قرن متداول و رايج است؛ در اينجا عقيده مهمترين فرقه شيعه (يعنى شيعه اماميه) را بهنقل از كتاب ابوجعفر صدوق يادآور مىشويم. صدوق مىگويد: اعتقاد ما درباره قرآن اين است كه كتابى كه خداوند بر پيامبرش محمد(صلی الله علیه واله وسلم) وحى نمود تمام آن چيزى است كه مصحف كنونى و بين الدفتين دربر داشته و امروزه در دسترس مردم است؛ بى هيچ افزايش يا كاستى؛ و هركس به ما نسبت دهد كه قرآن را بيش از آنچه موجود است مىدانيم در حقيقت بر ما دروغ بسته است».
استاد درّاز مىگويد: «با توجه به همين نكته است كه «لوبلو» تأكيد دارد قرآن امروز همان كتاب ربانى منزَل است؛ بدون راه يافتن تغييرى در آن.... مطلبى كه «و.موير» پيش از او بر آن صحه گذاشته بود، پس تمام فرق اسلامى با همه اختلافاتى كه با هم دارند بيش از يك قرآن نداشته و ندارند».(8) آنگاه به نقل از ميرزا اسكندر كاظم آورده است كه بىترديد سوره نورين(9) حاصل جعل وضّاعان است. استاد دراز مىگويد: «اين عالم جليلالقدر اثبات نموده كه در هيچ يك از مصاحف موجود نزد شيعه اثرى و نامى از چنين سوره موهومى به ميان نيامده است، تا چه رسد به تأليفات ايشان كه در آن به بحثهاى تقليدى پرداختهاند. براى آنكه مجعول بودن اين سوره ادعايى را دريابى، كافى است يكبار آنرا از روى دقت از نظر بگذرانى و انبوهى از عبارات ركيك و سبك آن و نيز كلمات بهسرقت گرفته شده از قرآن را در نظر آورى تا ببينى بين سستى و ركاكت چنين متنى با زيبايى دلكش سبك قرآنى و نظم و هماهنگى موجود در آن تا چه حد فاصله است».(10)
4. استاد شيخ محمد محمد مدنى رئيس دانشكده شريعت [فقه] در دانشگاه الازهر مىگويد:
«معاذالله ـ از اينكه ـ اماميه معتقد به كاستى قرآن باشند؛ آنچه هست رواياتى است كه در كتب روايى ايشان آمده است همانگونه كه در جوامع روايى ما نيز چنين رواياتى يافت مىشود؛ آنچه مهم است نظريه محققان هر دو طايفه است. خوشبختانه آنان با اعلام سستى اين عقيده بر آن خط بطلان كشيدهاند. بارى حق اين است كه در شيعه اماميه يا زيديه و نيز در اهلسنت، هيچكس معتقد به تحريف قرآن نيست. هر كس بخواهد مىتواند نظير چنين رواياتى را كه همگان از آنها اعراض كردهاند، در كتاب الاتقان سيوطى پيدا كند».
او همچنين مىگويد: «يكى از نويسندگان مصرى(11) در سال 1948 ميلادى كتابى بهنام الفرقان نگاشت و آنرا از امثال چنين روايات ضعيف و مجعول كه از كتب و مصادر روايى اهلسنت نقل كرده بود مشحون ساخت. در پى آن دانشگاه الازهر ـ پس از آنكه با دليل و برهان و مباحث علمى وجوه فساد و بطلان آن را بر ملا ساخت ـ از دولت وقت مصادره اين كتاب را درخواست كرد؛ دولت نيز در پاسخ به اين درخواست، كتاب مذكور را مصادره نمود. نويسنده كتاب در ضمن دادخواستى اعلام خسارت نمود؛ ولى دادگاه اين درخواست را رد كرد. آيا مىتوان به استناد كتاب يكنفر گفت: اهلسنت منكر قداست قرآنند؟ يا بهدليل روايت فلان يا كتاب بهمان معتقد به نقصان قرآن است؟
اگر درباره اهلسنت چنين قضاوتى نارواست، درباره شيعه اماميه هم چنين است؛ در اين مورد، آنچه شيعه دارد رواياتى است در پارهاى از كتب ايشان، همانگونه كه در پارهاى از كتب ما آمده است.
شاهد اين ادعا سخنى است كه امام علامه ابوعلى فضلبنحسن طبرسى ـ از بزرگان علماى اماميه در قرن ششم هجرى ـ در ديباچه كتابش «مجمع البيان لعلوم القرآن» در رد روايات ضعيفى كه بر نقصان بخشى از قرآن اشاره دارد، بيان كرده است. نص گفتار ايشان چنين است: «جمعى از اصحاب ما و قومى از حشويه ـ از ميان عامه ـ وقوع تغيير ونقصان را در قرآن روايت كردهاند؛ اما آنچه مذهب اصحاب ماست خلاف آن است؛ همانگونه كه سيدمرتضى بر آن تأكيد نموده و كلامى وافى پيرامون آن گفته است»».
ايشان پس از نقل تمام و كمال كلام علامه طبرسى همانگونه كه ما هم يادآور شدهايم مىگويد: «اين كلام به وضوح صراحت دارد بر اينكه اماميه مثل برادران اهلسنت خود معتقدند قرآن كامل بوده، حتى يك حرف آن از قلم نيفتاده است؛ و هركس مدعى نقصان باشد به روايات باطلى استناد كرده است كه در نظر چنين شخص سادهلوحى صحيح به نظر آمده است».
استاد مدنى مىافزايد: «استاد شيخ محمد جواد مغنيه يكى از شخصيتهاى بزرگ عالم تشيع در لبنان كه مدتى منصب قضاوت را بهعهده داشت و پس از آن رياست دادگاه عالى شريعت به ايشان واگذار شد چنين نگاشته است: نظر كسانى را كه به استناد وجود پارهاى از روايات در جوامع روايى بعضى از انديشوران شيعه، به احتجاج با اين فرقه بر خاستهاند به اين نكته جلب مىكنم كه شيعه معتقد است در كتب حديثى موجود در كتابخانههاى ايشان مثل كافى و استبصار و تهذيب و من لايحضره الفقيه (كتب اربعه و مهمترين جوامع روايى) روايات صحيح و ضعيف با هم گرد آمده است، چنانكه در كتب فقهى كه توسط فقهاى شيعه به رشته تحرير در آمده، خطا و صواب انعكاس يافته است. خلاصه آنكه هيچ كتابى را در جهان تشيع سراغ نداريم كه شيعه چنان به حقانيت و درستى آن دل بسته باشد و آنرا از اول تا به آخر، مبرا و پيراسته از هر خطا و كژى انگارد؛ جز يك كتاب و آن قرآن كريم است.
بنابراين احاديثى كه در كتب روايى شيعه آمده است، نمىتواند عليه مذهب شيعه يا بر هر شيعى به اين عنوان كه داراى مذهب شيعه است، حجت باشد و حديثى كه يك شيعه گرد آورده است فقط عليه او به عنوان يك فرد ـ نه بهعنوان انتسابش به تشيع ـ قابل احتجاج است. اين نتيجه طبيعى ـ براى هر كس كه شايسته باشد ـ فتح باب اجتهاد است. اجتهاد، همانگونه كه در استخراج حكم از آيه يا روايتى نقش اساسى دارد، در تشخيص صحت يا ضعف سند نيز مدخليت تمام دارد. اگر بگوييم: اعتقاد به وجود كذب و جعل بين احاديث، يكى از واقعيتهاى انكار ناپذير ميان اهل اسلام ـ بدون فرق بين مذاهب مختلف ـ است؛ به اندازهاى كه صاحبان تمام فرق اسلامى بر آن اتفاق دارند، سخنى از روى گزافه نگفتهايم».(12)
دكتر محمد تيجانى سماوى مىگويد: «اگر تمام شهرهاى اسلامى در شرق و غرب و شمال و جنوب جهان اسلام را زير پا بگذاريم و تمام مراكز دنيا را از نظر بگذرانيم خواهيم يافت كه در همه جا يك قرآن ـ بى كاستى و بى فزونى ـ زينت بخش مسلمين است. هر چند مسلمانان به مذاهب و فرق و ملل و نحل پراكنده شدهاند و اجتماع بههم پيوسته ايشان از هم گسسته است. خوشبختانه قرآن بهعنوان تنها ريسمانى كه مايه وحدت مسلمانان است بىآنكه حتى دو نفر دچار اختلاف درآن باشند، نقش خود را بهخوبى ايفا نموده است...آنچه بهعنوان قول به تحريف، به شيعه نسبت داده مىشود فقط صرف ناسزاگويى و ژاژخايى است؛ بىآنكه از جام حقيقت در معتقدات شيعه جرعهاى نوشيده باشند؛ چه اينكه هرگاه ما عقيده شيعه را پيرامون قرآن، به صداقت بنگريم، در خواهيم يافت كه ايشان همگى بر نزاهت و پيراستگى قرآن از هر گونه تحريف يكصدا هستند.
چرا جاى دور برويم! شهرهاى شيعه شهره آفاق و آراء فقهى ايشان نزد همگان معروف است؛ اگر قرآن شيعه غير از قرآنى است كه نزد ديگر فرق اسلامى موجود است مىبايست مردم از آن اطلاع حاصل مىكردند. هرگز فراموشم نمىشود وقتى كه ذهنم از اينگونه شايعات لبريز بود و براى اولين بار در شهرهاى شيعه نشين گام مىنهادم و هرگاه كتابى حجيم بهدستم مىرسيد با شتابى فراوان آنرا مىگشودم تا با دست يافتن به قرآن ويژه شيعه دلم آرام گيرد؛ اما چهزود دريافتم كه اينگونه گفتارها پندارى بيش نيست و بعدها پى بردم چگونه كينهتوزانى ستمپيشه براى آنكه از شيعه چهرهاى نفرتانگيز ميان مسلمين بسازند اينگونه شايعات دروغين را نشر مىدهند. متأسفانه محمدتقى نورى طبرسى (م 1320) با تأليف كتاب «فصل الخطاب فى تحريف الكتاب» دستاويزى نامبارك در اختيار دشمنان فرصتطلب شيعه گذاشت تا به واسطه آن همواره اين طايفه مظلوم را به باد ناسزا بگيرند و بر ايشان به احتجاج پردازند.
اين زورگويان مىخواهند مسؤوليت اين كتاب را بر عهده تمام شيعه بگذارند [و همگان خوب مىدانند كه] انصاف نيست عقيده يك نويسنده را بهعنوان عقيده مذهب قلمداد كنند.
چه بسيار است كتابهايى كه پا به عرصه وجود نهاده (تدوين شده است) و تنها نشانگر نظر نويسنده و مؤلف آن است نه بيشتر، و در آنها سره و ناسره، حق و باطل و خطا و صواب كنار يك سفره نشسته است. اين مطلب مختص به شيعه نيست و درباره ديگر فرق اسلامى نيز صادق است. اگر قرار باشد آمدن يك مطلب در كتاب، نشان دهنده عقيده يك فرقه باشد اهلسنت به نسبت تحريف قرآن سزاوارترند تاشيعه.(13)
آيا جايز است مسؤوليت كتابى كه وزير فرهنگ وقت مصر و رئيس دانشكده ادبيات عرب ـ دكتر طه حسين ـ در خصوص قرآن و شعر جاهلى نگاشته است متوجه اهلسنت و جماعت سازيم و عقيده او را عقيده اهلسنت قلمداد كنيم؟ آيا سزاست مسؤوليت روايت بخارى يا صحيح مسلم را ـ با همه صحت آن نزد اهلسنت ـ كه از وقوع زيادت و كاستى در قرآن گزارش داده است به گردن اهلسنت بگذاريم؟».
دكتر تيجانى پس از نقل گفتار استاد محمد مدنى چنين آورده است :«بعد از اين توضيحات بايستى براى تو ـ اى خواننده عزيز ـ روشن شده باشد كه تهمت قول به تحريف، به اهلسنت سزاوارتر است از شيعه. پس چرا ننگى را كه خود بهدوش مىكشند بر عهده ديگران بگذارند و آنان را متهم سازند... چه بهميزان كافى دلايل و شواهدى را از كتب اهلسنت برايت يادآور شدم كه نشان مىداد چگونه بر تحريف قرآن و زيادت و كاستى آن صحه مىگذارند».
تيجانى آنگاه روايات تحريفى را كه حشويه از اهلسنت روايت كردهاند و در صحاح سته آنان آمده است ذكر مىكند و آنگاه مىافزايد: «اگر كتباهلسنت و جوامع روايى و صحاح ايشان كه از رواياتى به صراحت وقوع نقصان يا زيادت قرآن را اعلام نموده لبريز است چگونه سزاست شيعه را ـ كه بالاجماع بر بطلان تحريف رأى داده است ـ به باد ناسزا گرفته، بر ايشان تهمت روا دارند؟ با همه اينها آنچه مهم است اين است كه دانشمندان اهلسنت و محققان شيعه همگى بالاتفاق اينگونه روايات را شاذ و بىاساس اعلام نمودند و با دلايل فراوان و قانع كننده اثبات نمودند قرآنى كه اينك در دست ماست ـ بى هيچ كاستى يا فزونى يا تبديل و يا تغيير ـ همان قرآنى است كه از سوى خداوند بر پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله وسلم) نازل شده است.
پس دور از انصاف است كه اهلسنت، شيعه را بهدليل وجود رواياتى كه در نزد ايشان بىاساس اعلام شده و خود ايشان از آن اظهار برائت كردهاند سرزنش نمايد؛ اما از وجود رواياتى در صحاح سته خود در همين زمينه دم فروبندد».(14)
آنچه گفته شد گواهىهاى صادقانهاى است از طرف محققان عامه مبنى بر پيراسته بودن دامن علماى شيعه از تهمت تحريف و اينكه تحريف جز از سوى گروهى اندك و ناچيز كه در محافل معروف شيعه سخت بىاعتبارند، هرگز از سوى دانشمندان محقق پذيرفته نشده است؛ همانگونه كه در ميان محققان عامه تنها حشويه هستند كه به تحريف متمايل شدهاند و آنان نيز در مجامع علمى عامه بىمقدار و زبونند. اين، حقيقتى است مانند آفتاب روشن ـ بى ذرهاى غبار بر چهره آن ـ كه نمىتوان عقيدهاى را به فرقهاى نسبت داد در حالى كه شخصيتهاى ممتاز و شاخص آن مذهب خلاف آن را اظهار نموده و مىنمايند.
بارى شايد حقيقت امر بر پارهاى از نويسندگان پوشيده مانده و چهره حق مهآلود بوده است كه ـ مانند افكندن تيرى بىهدف ـ به شيعه تهمت تحريف روا داشتهاند.
اتهام ابنحزم ظاهرى به شیعه
ابنحزم ظاهرى به استثناى سيدمرتضى و شيخمفيد و شيخطوسى، شيعه را بهطور عموم به قول به تحريف متهم مىسازد؛ او مىگويد: «از جمله عقايد اماميه در گذشته و حال آن است كه مىگويند قرآن مبدل شده و دچار فزونى و كاستى بسيار گرديده است؛ در بين ايشان فقط علىبنحسين (مرتضى علمالهدى) است كه امامى است و به اعتزال تظاهر مىكند. با اينحال منكر اين رأى شده و معتقد به تحريف را تكفير نموده است. در اين راه ابويعلى ميلاد طوسى و ابوالقاسم رازى با او همراهند».(15)
شگفت است كه ابنحزم با وجود استثناى چنين شخصيتهايى، باز شيعه را قايل به تحريف مىانگارد؛ زيرا مذهب شيعه ـ كه به امامت و عدل تأكيد دارند ـ جز راهى كه سيدمرتضى و استادش شيخمفيد و شاگردش شيخ طوسى و همانندان ايشان از رجال شيعه بر آن رفتهاند نيست.
بنابراين استثنا كردن امثال اين چهرههاى نامى به معناى استثنا كردن سلسله جنبانان و اركان مذهب شيعه است؛ زيرا مذهب شيعه ـ اگر بخواهد تجلى يابد ـ تنها در وجود چنين فرهيختگان برجستهاى متبلور مىشود نه رأى اندكى گمنام و بىاصل و اساس.
اتهام خياط معتزلى ابوالحسين عبدالرحيم بنمحمد به شیعه
خطاى ابنحزم را خياط معتزلى ابوالحسين عبدالرحيم بنمحمد در كتاب خود بهنام «الانتصار» كه آن را در رد بر ابنراوندى نگاشته، مرتكب شده است. او در مواضع مختلفى از كتاب خود ـ كوركورانه و از سر جفا ـ شيعه را به اعتقاد به تحريف متهم ساخته است؛ در يكجا از كتابش آورده است كه جماعتى از شيعه معتقدند مسلمانان قرآن را جمع آورى نموده و از روى عمد از آن كاسته و چيزهايى را بر آن افزودهاند...،او اين ادعاى كذب را چندين بار در كتابش مىآورد...(16)
ما كه هر چه گشتيم نتوانستيم آن جماعتى را كه منتسب به شيعه بوده و چنين اعتقادى را از نظر اين نويسنده دارند پيدا كنيم؛ فقط اين را دريافتيم كه هيچ يك از شيعيان از هر فرقهاى كه باشند ـ چنانكه پيش از اين مرحوم طبرسى بر عدم فزونى در قرآن ادعاى اجماع كرده بود ـ مدعى راه يافتن فزونى در قرآن نشده است.
چنين سبكسرىهايى از كسانى مانند نويسنده الانتصار عجيب نمىنمايد؛ آنچه مايه شگفتى است خطاى فاحشى است كه قاضى عبدالجبار بناحمد معتزلى از رؤساى معتزله مرتكب شده است. او در بحث از انواع اختلافات پيرامون قرآن كريم، چنين آورده است: «از جمله اين اختلافات، عقيدهاى است كه از طرف جماعتى از اماميه رافضى مطرح شده و آن وقوع زيادى و كاستى در قرآن است. اينان معتقدند: قرآن دوره پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) به مراتب از قرآن فعلى ضخيمتر و پرحجمتر بوده است؛ حتى مىگويند: سوره احزاب آن قدر بزرگ بوده كه يك بار شتر مىشده و آن قدر كاسته و افزوده شده و دچار دگرگونى گشته، كه به اين خردى كنونى در آمده است، ايشان در اين عقيده از روى جهالت و نادانى از آبشخور ملحدان بهره گرفته و موجبات خروج خود از دين را فراهم آوردهاند».(17)
چنين افتراى بزرگ و ناروايى از امثال چنين دانشمند محققى بسيار مايه شگفتى است؛ چه مثل خوبى است: «الجواد قد يكبو، و الصارم قد ينبو»؛ (سخى گاهى به خسّت درافتد و شجاع گاه جبان نمايد). بهعلاوه، ادعاى زيادى سوره احزاب بيش از مقدار فعلى، از طرف بزرگان نامى اهلسنت عنوان شده است و ـ تو نيك دانستى كه ـ ابنحزم آنرا به ابىّ بنكعب نسبت داده و معتقد است سند آن چون آفتاب روشن [صحيح] است.(18) پس چه دشوار است باور آنكه چنين حقيقت شناخته شدهاى از كسى چون قاضى عبدالجبار پوشيده مانده و به جفا پاكدامنان تشيع را به تهمت آلوده باشد.
پاسخ ابنطاووس شیعی به ابوعلى جبايى
حال كه سخن از تهمت نارواى ـ دور از انتظار ـ برخى رجال اهلسنت نسبت به شيعه به ميان آمده است، بد نيست در اينجا گفتار شيواى شريف رضىالدين ابوالقاسم علىبنموسى معروف به ابنطاووس (م 664) را يادآور شويم. او اين گفتار را در رد ابوعلى جبايى (م 235) كه به شيعه نسبت تحريف داده، آوردهاست.
سخن او چنين است: «[جناب جبايى] آنچه تو گفتى و بر مدعيان وقوع تبديل و تغيير در قرآن به طعنه تاختى تمامآ متوجه سرور تو عثمان است؛ چون مسلمانان همگى مىدانند كه عثمان مردم را بر اين مصحف شريف گردآورد و در پى آن، ديگر مصاحف را تحريف نمود و سوزاند؛ اگر خود عثمان به وقوع تبديل و تغيير در مصاحف صحابه اعتراف نمىكرد هرگز وجود مصحف تحريف شده در ذهن كسى نقش نمىبست، بلكه همه مصاحف را يكدست مىنگريستند. افزون براين، به جبايى مىگوييم: تو به وجود قاريان هفتگانه اقرار دارى؛ چون ايشان در حروف و حركات و سكنات قرآن اختلاف كردهاند وگرنه قرائتهاى هفتگانه معنا نداشت و فقط يك قرائت وجود داشت. آيا اين رافضىها [كه به جفا شيعه را بدين نام مىخوانند] هستند كه ادعاى اختلاف و تبديل در قرآن كردهاند يا شما و اسلاف شمايند كه خود ـ به وضوح ـ برآن صحه گذاشتهاند؟
بر همگان روشن است كه در ديدگاه ما ـ شيعيان ـ قرآن يكى است و از نزد خداى واحد فرو فرستاده شده است؛ همانگونه كه امام جعفربنمحمدالصادق(علیه السلام) به آن تصريح فرمودهاند.
نيز مىگوييم: تو در تفسير خود ادعا كردهاى كه «بسم الله الرحمان الرحيم» جزو قرآن نيست و آن را به عنوان آيه به حساب نياوردهاى؛ حال آنكه يكصد و سيزده آيه قرآن را تشكيل مىدهد؛ و به اصرار آنرا زائد دانستهاى و عثمان را عامل درج آن در صدر سورهها ـ بهقصد جدا كردن سورهها از هم ـ معرفى نمودهاى. ـجناب جبايى ـ اينكه مىگويى قرآن دچار فزونى شده و آياتى اين چنين قابل ملاحظه كه اصالتآ از قرآن نبوده بر آن افزوده شده است، اعترافى از جانب شما نيست؟».(19)
تکرار کورکورانه اتهام علیه شیعه توسط برخی معاصران عامّه
بارى، چقدر زشت است شاخى در چشم خود نديدن و خارى بر پاى ديگران جستن! آنچه گفته شد قضاوت جمعى بود كه به هر صورت مهر خاموشى بر لب زده و پا از عرصه گيتى برگرفتهاند؛ ما را با وزر و وبال يا كيفر و پاداش كار ايشان كارى نيست، ولى گله ما از گروهى از معاصران است كه سنگ تمدن به سينه مىزنند و جاهلانه از پيشينيان پيروى كرده و مانند كورى راهناشناس و بىهدف، گام در راه اسلاف خود نهاده، امتى بزرگ و پيراستهدامن و داراى ريشهاى بس عميق را اين چنين به چوب تهمت كوفته و به دشنه افترا مجروح ساختهاند... اينان مصداق اين آيهاند: «قالَ مُتْرَفوها إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُقتَدونَ».(20) مانند استاد رافعى كه ـ با آنكه نويسنده چيره دستى است ـ به تبع پيشينيان افترا زننده خود همچون ابنحزم ظاهرى، به بيهودهگويى پرداخته و شيعيان را ـ به علت عصبيت كور خود ـ به تهمت قول به تحريف متهم ساخته است «فَإِنَّها لاتَعْمَى الأَبْصارُ وَلكِنْ تَعْمَى الْقُلوبُ الَّتي في الصُّدورِ».(21)
ببينيد اين استاد چگونه ياوه مىسرايد: «رافضيان ـ خدايشان خوار سازد ـ مىپندارند قرآن دچار تبديل و تغيير و فزونى و نقصان شده و از جايگاه بايسته خود تحريف، همان بلايى كه امت بر سر روايات نيز آوردهاند شده است؛ سرچشمه همه اين كژىها، پندارهاى شيخ و عالم ايشان هشام بنحكم است كه به جهاتى شرح آن فرصت ديگر مىطلبد، به آنها معتقد شده و ديگران ـ از روى حماقت و جهل ـ از او پيروى كردند».(22)
تك تك كلمات در عبارات اين نويسنده دروغى زشت و تهمتى بس نارواست؛ به عبارت ديگر، سراسر دشنام است و ناسزاگويى گزنده كه سزاوار خامه نويسنده اديبى چون او كه در امت و كشور خود شأن و شخصيتى ويژه دارد، نيست. مگر آنكه بگوييم شيطان بر او چيره شده و ياد خدا را از دلش برده است؛ و از دامهاى شيطان به خداوند پناه مىبريم.(23)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.