پاسخ اجمالی:
«تحريف الشىء» به معناى كشاندن و كنار زدن و جابجا كردن آن از جايگاه خود به سويى ديگر است، كه از «حرف الشىء» به معناى كنار و گوشه آن اخذ شده است. خداوند مىفرمايد: «وَ مِنَ الْنَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللهَ عَلى حَرفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ اَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ»؛ (واز ميان مردم كسى است كه خدا را بر يك حال [وبدون عمل] مىپرستد، پس اگر خيرى به او برسد بدان اطمينان يابد، و چون بلايى بدو رسد روى برتابد)...
پاسخ تفصیلی:
«تحريف» در لغت
«تحريف الشىء» به معناى كشاندن و كنار زدن و جابجا كردن آن از جايگاه خود به سويى ديگر است، كه از «حرف الشىء» به معناى كنار و گوشه آن اخذ شده است.
خداوند مىفرمايد: «وَ مِنَ الْنَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللهَ عَلى حَرفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ اَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ»(1)؛ (واز ميان مردم كسى است كه خدا را بر يك حال [وبدون عمل] مىپرستد، پس اگر خيرى به او برسد بدان اطمينان يابد، و چون بلايى بدو رسد روى برتابد).
«زمخشرى» در تفسير اين آيه مىگويد: «يعنى اينان خود را در كناره دين جاى دهند نه در وسط و قلب آن؛ و اين مثل است كه بازگو مىكند اينان در دينشان همواره با نگرانى و اضطراب به سر مىبرند نه در سكون و آرامش؛ مثل كسى كه در كناره لشكر جاى مىگزيند تا اگر بوى فيروزى و غنيمت به مشامش خورد آرام گيرد و سكون يابد و در غير اينصورت بگريزد».(2)
تحريف كلام بدين معناست كه آن را در غير از معناى خود تفسير كنند؛ به عبارت ديگر در معنايى كه در آن ظهور ندارد ـ مستند به دليلى نباشد ـ تأويل كنند، گويا چنين مىنمايد كه دلالت ذاتى كلام بسترى طبيعى دارد كه در آن بر اساس طبع اوليه و همگون با قانون وضع شده ره مىپويد؛ جز آنكه تحريف كننده با در دست گرفتن زمام كلام آن را از جاده اصلى منحرف ساخته در جايى كنار بستر اصيل قرار مىدهد.
روشن است كه تحريف به اين معنا، خارج ساختن كلام از محور خود و تصرف در محتواى آن است و به اين دليل به منزله تغيير معناى كلام است؛ چنانكه خداوند مىفرمايد: «يُحَرِّفونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ»(3)؛ (كلمات را از جاهاى خود بر مىگردانند) یعنى آن را به وجهى كه كلام هيچ دلالت وضعى بر آن ندارد تفسير مىكنند؛ گويا معناى موضوعٌله كلام همان جايگاه حقيقى و بايسته آن است؛ لذا اگر به غير آن جايگاه جهت داده شود، از محل اصلى خود دور افتاده است و اين جز تحريف كلام نيست.
در كتاب لسان العرب چنين آمده است: «تحريف گفتار از جايگاه خود، به معناى تغيير آن است و تحريف قرآن بدين معناست كه مفهوم حرف يا كلمه را به معنايى كه شبيه معناى حقيقى آن است تغيير دهند. همانگونه كه يهود معانى تورات را به نظاير آن تغيير مىداد؛ به اين علت خداوند كارشان را چنين توصيف كرد: «يُحَرِّفونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ»(4)؛ (كلمات را از جاهاى خود بر مىگردانند).
مقصود از جمله «وهى قريبة الشبه» كه در اين عبارت آمده اين است: معناى كلام را به مفهومى كه از حيث شباهت نزديك به معناى حقيقى و اصلى است جابجا نمايند؛ اين تعبير دقيقآ با معناى «حرف» كه مفاد آن كنار شئ و در مقام وهم، نزديك به آن است، منطبق مىباشد.
«راغب» نيز كلامى نظير اين دارد. او مىگويد: «تحريف كلام به اين است كه گفتارى را ـ با آنكه قابل حمل بر دو وجه است ـ بر يك وجه آن حمل نمايى؛ به عبارت ديگر تحريف در جايى است كه كلام بر حسب ماده خود داراى دو احتمال باشد و شما مراد از آن را در يكى از آن دو حمل نمايى؛ هر چند مخالف اراده گوينده آن باشد».
«طبرسى» در تفسير آيه شريفه «يُحَرِّفونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ» چنين مىگويد: «يعنى ايشان آن را بر خلاف آنچه نازل شده است تفسير مىنمايند و نشانههاى نبى اكرم(صلی الله علیه واله وسلم) را تغيير مىدهند. پس تحريف به دو گونه انجام يافته است؛ يكى به سوء تأويل و دوم به تغيير و تبديل؛ نظير آن، سخن خداوند است كه مىفرمايد: «وَ يَقولونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللهِ وَ ما هُوَ مِنْ عندِ اللهِ»(5)؛ (و مىگويند آن از جانب خداست، در صورتى كه از جانب خدا نيست).(6)
«شعرانى» مىگويد: «مراد از مواضع در آيه شريفه، معانى و مقاصد آيات است؛ مقصود اين است كه ايشان الفاظ را بر معانى ظاهرى آن حمل نمىكنند بلكه آن را بر وجوهى كه بسيار دور مىنمايد تأويل مىكنند».(7)
به همين معناست آيه «يُحَرِّفونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ»(8) به اين هدف كه كلمه را از جايگاه اصلى خود كه بايسته است در آنجا قرار گيرد كنار مىزنند.
«زمخشرى» مىگويد: «معناى آيه چنين است كه كلمه جايگاهى دارد كه شايسته است در آن تحقق يابد؛ لذا [محرّفان] آن را به مثابه شخص غريبى كه از ديار خود دور افتاده است، از موضع خود كنار زده، جدا سازند».(9)
به همين معنا از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است: «از موارد دور افكندن كتاب [توسط يهود] آن بود كه حروف آن را پاس مىداشتند اما حدود [و معانى] آن را دگرگون مىساختند؛ كار ايشان نقل عبارات آن بود نه مراعات معانى آن، [بارى] حال نادانان چنين است كه پاسدارى از نقل و روايت ايشان را خوش آيد اما بىعنايتى به معانى آن، انديشوران را اندوهگين سازد».(10)
مقصود امام(علیه السلام) اين است كه ايشان از ظاهر الفاظ و عبارات پاسبانى مىكنند اما معانى آيات آن را به كژى تأويل مىكنند و از اين رو عمل نكردن به مفاد واقعى كتاب خدا دورافكندن آن تلقى مىگردد.
آن حضرت در روايت ديگرى مىفرمايند: «بعضى از قاريان قرآن حروف آن را پاس مىدارند اما با بىتوجهى به قرآن، حدود [ومعانى] آن را ضايع مىسازند و با آن مانند قدح معامله مىكنند؛ خدا اينگونه حاملان قرآن را افزون نگرداند».(11)
«قدح»؛ (به فتح قاف و دال) ظرف دهانه گشادى است كه معمولا مسافر همراه دارد و آن را پس از تناول طعام يا آشاميدن آب با آن، در آخر اثاث خود مىنهد يا به پشت خود مىآويزد. در حديث است كه مرا چون قدح سواره قرار ندهيد؛ يعنى ياد مرا به تأخير نيندازيد. كنايه از عدم اهتمام و توجه به چيزى است، چه اينكه حالت قدح چنين است كه پس از رفع نياز فرد، بر پشت افكنده مىشود.
پس فرمايش امام كه فرمود: «با آن چون قدح معامله مىكنند» كنايه از عدم توجه به قرآن است؛ به اين معنا كه قرآن در زندگى انسان نقش نخست را ايفا نكند بلكه در گيرو دار زندگى، آخرين نقش را بازى كند، در نتيجه وقتى فرد از ضروريات زندگى فارغ آمد و چيزى را كه خود را با آن مشغول سازد نيافت به سوى قرآن روى مىآورد تا با آن در زندگى روزمره خود تنوعى ايجاد كند. در نظر چنين كسى قرآن مقصود بالعرض است نه مقصود بالذات.
«تحريف» در اصطلاح
تحريف در اصطلاح به هفت معنا آمده که عبارتند از:
1. تحريف مفاد كلام (تحريف معنوى)؛ يعنى گفتار، به غير وجه [و طريق] آن تفسير گردد و مدلول لفظ به معنايى كه به دلالت وضعى يا برحسب قرائن متداول در آن ظهور ندارد، تأويل گردد. به همين علت است كه اينگونه تأويل مردود است و در لسان شريعت مقدس، از آن نهى و تحت عنوان «تفسير به رأى» ياد شده است.
پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) مىفرمايد: «هر كس قرآن را به رأى [و ديدگاه شخصى] خود تفسير كند جايگاه خود را در آتش فراهم مىنمايد».(12)
«تفسير به رأى» آن است كه كسى از روى تعمد ديدگاه شخصى خود را در تفسير قرآن دخالت دهد؛ كه طبرسى پيشتر از آن به سوء تأويل ـ كه به معناى لغوى تفسير به رأى نزديك است ـ تعبير كرده بود. قرآن تحريف را ـ چنانكه خواهد آمد ـ فقط به همين معنا (تحريف معنوى) به كار برده است.
2. تحريف موضعى؛ بدين معنا كه ثبت آيه يا سوره بر خلاف ترتيب نزول آن باشد، اين امر در آيات، بسيار كم است اما ـ همانگونه كه در جلد اول التمهيد شرح دادهايم ـ ثبت سورهها در ساختار قرآن، بر خلاف ترتيب نزول آن بوده است.
3. تحريف در قرائت قرآن؛ يعنى كلمهاى بر خلاف قرائت متداول بين عموم مسلمانان تلاوت گردد، نمونه آن اكثر اجتهاداتى است كه قاريان براى به كرسى نشاندن قرائاتى كه هيچ پيشينهاى در صدر اسلام نداشته و سا خته و پرداخته خود آنان است، بهكار مىگيرند؛ كارى كه از نظر ما جايز نيست؛ زيرا قرآن همانگونه كه در حديث شريف آمده است واحد بوده و از نزد خداى واحد و يگانه نازل شده است.(13) از اين مطلب، در جلد دوم التمهيد ياد كردهايم.(14)
4. تحريف در نحوه اداى كلمات؛ مثل لهجههاى قبايل عرب كه به هنگام تكلم در نحوه حركات و اداى يك حرف يا كلمه با هم اختلاف داشتند. اين اختلاف مادامى كه بناى اصلى كلمه فرو نپاشد و معنايش دگرگون نگردد، رواست و ما حديث اَحْرُف سبعه را ـ بر فرض صحت سند ـ بر معناى اختلاف لهجههاى عرب در نحوه اداى كلمات و حروف حمل مىكنيم. حتى اگر لهجهاى عربى نباشد، مشمول اين حديث است؛ چه اينكه بر اساس مفاد حديثى ديگر «فرشتگان آن را با شكل و شمايل عربى بالا مىبرند»(15) اما اگر اختلاف لهجه موجب لحن يعنى خطا شد و با قواعد عربى سازگار نبود مجاز نيست؛ زيرا خداوند مىفرمايد: «قُرْآنآ عَرَبِيّآ غَيْرَ ذى عِوَجٍ»(16)؛ (قرآن عربى، بى هيچ كژى) و ما به حكم: «تعلَّموا آلقرآن بعربيَّته»(17)؛ (قرآن را با عربيّتش فرابگيريد) مأمور شدهايم كه آن را به گونه عربى صحيح و درست تلاوت كنيم. در اينباره در جلد دوم التمهيد به تفصيل، سخن گفتهايم.
همچنين اگر تحريف در لهجه موجب تغيير در معناى كلمه گردد از نظر ما جايز نيست؛ مخصوصآ اگر از روى عمد و براى نيل به مقصد پليدى انجام پذيرد، همانگونه كه يهود به هنگام تلفظ «راعنا» برحسب آنچه كه حسينبنعلى مغربى ياد كرده است،(18) عين را به طرف بالا حركت مىداد تا معناى آن به «شرّيرنا»؛ (تو شرير ما هستى) تغيير يابد، و قرآن در سوره بقره (آيه 102) از آن ياد كرده است؛ همچنين در سوره نساء چنين آمده است: «مِنَ آلَّذينَ هَادوا يُحَرِّفونَ آلكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ يَقولونَ سَمِعْنَا وَ عَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ رَاعِنَا لَيّآ بِاَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْنآ فِى الدِّينِ»(19)؛ (برخى از آنان كه يهودىاند، كلمات را از جاهاى خود بر مىگردانند، و با پيچاندن زبان خود و به قصد طعنه زدن در دين [اسلام، با درآميختن عبری به عربى] مىگويند: شنيديم و نافرمانى كرديم، و بشنو [كه كاش] ناشنوا گردى و نيز از روى استهزاء مىگويند: «راعنا» [كه در عربى يعنى: به ما التفات كن ولى در عبرى يعنى خبيث ما] با پيچيدن زبان و از روى طعنه بر دين).
بلاغى در تفسير ليّآ مىگويد: «واژه را به گونهاى تحريفآميز و به خطا ادا مىكنند».
5. تحريف به تبديل كلمه؛ به اين معنا كه كلمهاى مترادف يا غير مترادف جاى كلمهاى ديگر بنشيند. كارى كه ابنمسعود آن را مجاز مىشمرد؛ زيرا در نظر او اگر معنا كه مقصود واقعى متكلم است محفوظ بماند، جابجا شدن لفظ ممنوع نخواهد بود.
او مدعى بود كه اگر به جاى عليم، حكيم گفته شود يا در جاى آيه عذاب، آيه رحمت گذاشته شود خطا نخواهد بود. مىگويد: «من قرائت قاريان مختلف را شنيدم و آنها را نزديك به هم يافتم؛ پس شما قرآن را همانگونه كه فرا گرفتيد تلاوت كنيد؛ نظير هلمّ و تعال كه مىتوانند در جاى يكديگر بهكار روند».
ما سابقآ بيان كرديم كه چنين كارى در متن وحى جايز نيست؛ زيرا اعجاز قرآن ـهمانگونه كه بر معناى آن استوار است ـ بر لفظ قرآن نيز مبتنى است.(20)
6. تحريف به زيادت (فزونى)؛ به ابنمسعود و برخى ديگر از صحابه نسبت مىدهند كه ايشان جهت روشن ساختن و رفع ابهام از لفظ آيه، چيزى را به متن قرآن مىافزودند. البته ايشان آن اضافات را جزو قرآن نمىدانستند. چنين كارى اگر موجب اشتباه نشود و شرط مذكور رعايت گردد مانعى ندارد. نظير آن، زيادتهايى است كه براى تفسير آيه در پارهاى از روايات منقول از ائمه اطهار(علیهم السلام) مشاهده مىگردد.
به نظر نمىرسد كسى مدعى باشد فزونى در متن قرآن موجود انجام گرفته باشد جز عجارده (پيروان عبدالكريمبنعجرد از رهبران خوارج) كه سوره يوسف را جزو قرآن نمىدانند، زيرا مىپندارند اين سوره داستان عشق است و سزاوار نيست جزو وحى انگاشته شود،(21) ايشان گفتارهاى بىاساس ديگرى نيز دارند.(22)
از جمله اشتباههاى ابنمسعود آن بود كه مىپنداشت معوذتان (سورههاى فلق و ناس) جزو سورههاى قرآن نيستند؛ بدين جهت مىگفت: «آنچه از قرآن نيست به آن نيفزاييد» و خود اين دو سوره را از مصحف پاك مىكرد.(23)
7. تحريف به كاستى؛ كه خود بر دو قسم است: يا كاستى در قرائت صورت گرفته باشد؛ چنانكه از ابنمسعود روايت شده است كه چنين قرائت مىكرد: «وَ اللَّيْلِ اِذَا يَغْشى وَآلْنَّهَارِ اِذَا تَجَلّى وَ... آلْذَّكَرِ وَ الاُْنْثى» با اسقاط «مَاخَلَقَ»(24) واعمش هم «حم سق» رابا اسقاط «ع» مىخواند. گفته شده كه قرائت ابنعباس هم چنين بود.(25) يا در متن فعلى قرآن حذفى صورت گرفته باشد؛ بدين معنا كه چيزى از قرآن اعم از يك حرف يا يك كلمه يا جملهاى كامل و يا آيه يا سورهاى افتاده باشد.
پيرامون هر يك از اين موارد رواياتى در كتب روايى معتبر مثل صحاح سته و غير آن وارد شده است كه سابقآ بدان اشارت رفت(26) و تفصيل آن خواهد آمد.
اينگونه تحريف كه مدار بحث درباره تحريف قرآن است از نظر ما كاملا مردود مىباشد. اين مشكل با تغيير عبارت و بهكار گرفتن اصطلاح «منسوخالتلاوة» يا «منسيّ التلاوة» ـچنانكه بعضى از بزرگان اهلسنت بدان ملتزم شدندـ حل نمىگردد؛ زيرا آن موضوع، نوعى پيچيدگى در تعبير است و آشكار است كه تغيير عنوان، واقعيت معنون را دگرگون نمىسازد. اين سخن، اكنون مدار بحث ما در اين زمينه است.
خلاصه گفتار ما در اينباره اين است: رواياتى كه با اسناد عامه درباره منسوخ التّلاوه و... رسيده است از دو حال خارج نيست؛ يا ساخته و پرداخته ملحدان و وضّاعانى است كه به دروغ و بافتن احاديث جعلى شهرت دارند؛ يا تأويلى صحيح را برمىتابد؛ بهگونهاى كه هيچگونه ارتباطى با تحريف پيدا نمىكند.
در غير اينصورت بايد گفت: اكثر اينگونه روايات ـچنانكه شرح آن خواهد آمدـ حاصل پندارها و خرافههاى گذشتگان بوده و اعتبارى ندارد.(27)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.