پاسخ اجمالی:
«قرآن» از كهن ترين اسناد معتبر زبان عربى در زمانهاى نازل شده كه عرب در اوج تمدن ادبى پيشرفته خود بود. افزون بر اين، قرآن سرسختترين دشمنان را در ميان عربهاى اصيل عصر نزول داشت و آنان در كمين بودند تا نقطه ضعفى را در قرآن بيابند و آن را بهانه و دستمايه بدگويى از قرآن قرار دهند، ليكن نه تنها موردى براى خرده گيرى از قرآن نيافتند، بلكه صريحاً اعتراف كردند كه اين كتاب آسمانى از ادبى فرازمند و دستنايافتنى برخوردار است.
پاسخ تفصیلی:
اشتباهات ادبى قرآن!
گفته مىشود كه چه دليلى بهتر از وجود اشتباهات نحوى براى بطلان قرآن وجود دارد؟ زيرا شما مسلمانان از عايشه روايت كردهايد كه سه واژه در قرآن ناشى از خطاى كاتبان وحى است:
1. «إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ»(1)؛ (قطعاً اين دو تن ساحرند).
2. «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ الصَّابِئُونَ»(2)؛ (كسانى كه ايمان آوردهاند و كسانى كه يهودى و صابئى و مسيحى اند).
3. «وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاَةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ»(3)؛ (و نمازگزاران و زكات دهندگان).
و از عثمان روايت كردهايد كه وقتى مصحف را پس از جمع آورى و توحيد مصاحف به وى دادند، گفت: در آن اشتباه نحوى مشاهده مىكنم، اما اشكالى ندارد؛ زيرا مردم عرب آنها را اصلاح مىكنند.(4)
همچنین به تابعى بزرگ، سعيد بن جُبَير نسبت دادهاند كه گفته است در چهار جاى قرآن غلط نحوى وجود دارد كه افزون بر سه مورد پيشين، «فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ»(5) را نيز افزوده است.
نيز گفته اند: در آيه «يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً»(6) شايسته بود كه عدد را مؤنث مىآورد؛ چرا كه تقدير آن چنين است: «و عشرة أيّام».
بدين سان كسانى از مستشرقان و پيروانشان كه از علم و آگاهى لازم بىبهرهاند ادعا كردهاند كه در قرآن غلطهاى نحوى وجود دارد؛ غافل از اينكه اگر چنين بود، مخالفان اسلام از روز اوّل آن را دستمايه بدگويى درباره قرآن قرار مىدادند و اين در حالى است كه آنان عرب اصيل بودند و هرگز نوبت به اين بيگانگان بىمقدار نمىرسيد.(7)
قرآن و اشتباه نحوى
بىگمان قرآن از كهن ترين اسناد معتبر زبان عربى است و جاى هيچ گونه ترديد درباره حجّيت و اعتبار آن نيست؛ زيرا در زمانه اى نازل شد كه عرب در اوج تمدن ادبى پيشرفته خود بود. افزون بر اين، قرآن سرسختترين دشمنان را در ميان عربهاى اصيل عصر نزول داشت و آنان در كمين بودند تا نقطه ضعفى را در قرآن بيابند و آن را بهانه و دستمايه بدگويى از قرآن قرار دهند؛ ليكن نه تنها موردى براى خردهگيرى از قرآن نيافتند، بلكه صريحاً اعتراف كردند كه اين كتاب آسمانى از ادبى فرازمند و دست نايافتنى برخوردار است. با اين وصف، آيا معقول است كه در قرآن راههايى براى عيب جويى و اشكال گرفتن بر قرآن باشد، ولى از چشم عربهاى اصيل دور مانده باشد تا اينان بر آنها اطلاع يابند؟!
از اين گذشته، معيار استوارى هر زبان، اَسناد موجود آن زبان است؛ چرا كه اسناد مذكور، سنجه و ميزان جدايى سره از ناسره اند. ابن مالك، يكى از پيشوايان نحو و ادب عربى را بنگريد كه چه سان در به نظم كشيدن قواعد زبان عربى، قرآن كريم را الگوى خود قرار داده است:
وَ سَبْقُ حال ما بحرف جُرَّ قَدْ *** أَبَوا و لا أَمنعُه فَقَدْ وَرَدَ
يعنى برخى از نحويان بر اين باور رفتهاند كه تقدّم حال بر ذوالحالى كه مجرور است، جايز نيست، ليكن من آن را جايز مىدانم؛ زيرا اين ساختار در سندى استوار مانند قرآن كريم آمده است؛ آنجا كه فرموده است: «وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلّا كَافَّةً لِلنَّاسِ».(8) در اين آيه، «الناس» ذوالحال و «كافّة» حال است و بر آن مقدّم شده است.
همان سان كه ملاحظه مىشود، ابن مالك قرآن را سند قطعى يك قاعده نحوى دانسته است، امّا به رغم پندار برخى از نحويان، عكس آن جايز نيست.
بارى، ادب فرازمند قرآن كريم تنها معيار قطعى و خدشه ناپذير ادب عربى است.
آنان كه مىپندارند در قرآن كريم اشتباه نحوى وجود دارد، بيش از هر چيز، از تنگمايگى و ناآگاهى خود خبر مىدهند.
اما توضیح اشکالات
توضيح ذيل درباره به اصطلاح اشكالات وارد بر ساختار نحوى قرآن، اين حقيقت را بيش از پيش روشن مىكند:
ادعا شده بود كه در آيه «ان هذان لساحران»، اشتباه نحوى هست، امّا باید گفت: بر طبق قرائت صحيح قرآن كه قرائت حفص و عموم مسلمانان است، بايد «إنّ» را به تخفيف خواند؛ چراكه مخفّف از مثقّله است و دليل آن، وجود لام در خبر «ساحران» است و ابو عمرو بن علاء كه داناترين عالم زمانه خويش در باب قرآن شناسى، زبان و ادب عربى بوده است، مىگويد: من شرم دارم كه«انّ» را در اين آيه با تشديد و اسمش «هذان» را با رفع بخوانم. بنابراين اشتباه بر قرائت نادرست وارد است و در قرآن كه عموم مسلمانان و در رأس آنان قرائت حفص است، اشتباه نحوى وجود ندارد.
قرائت حفص نيز داراى سندى طلايى منسوب به اميرالمؤمنين على(عليه السلام) است.
امّا اينكه ابن قتيبه(9) اين آيه را بر لهجه بَلْحَرْث بن كعب حمل كرده، به اين دليل كه آنان تثنيه را مطلقاً با «الف» تلفظ مىكردند، نادرست است؛ زيرا قرآن بر طبق فصيح ترين لهجهها نازل شده است و بر لهجههاى نادر متروك و خلاف قواعد حمل نمىشود.(10)
مرفوع بودن اسمى كه بر خبر «إنّ» در آيه: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ الصَّابِئُونَ»(11) پيش از تكميل خبر، معطوف شده، به دليل عطف بر محلّ اسم «إنّ» است كه بنابر ابتدائيّت، مرفوع است و اعراب اين واژه در اين آيه از دو جهت ترجيح دارد:
يكم) تناسب لفظى ميان «هادوا» و «الصّابئون»؛ بدين معنا كه هر دو واژه داراى «واو» هستند؛ زيرا «هادوا» فعل ماضى و مبنى است و اعراب در آن ظاهر نمىشود و گويا «الصابئون» نيز اسمى است مبنى كه اعراب آن ظاهر نمىشود. فرّاء گفته است: اگر خبر «إنّ» بر اسمى مبنى و مرفوع، مانند ضمير يا موصول، عطف و مرفوع شود، اشكال ندارد.(12) مانند بيت زير كه سروده ضابىء بن حارث برجمى است:
فَمَنْ يَكُ أَمْسى بِالْمَدِينَة رَحْلُهُ *** فَإِنّي و قَيَّارٌ بِهَا لَغَريبٌ
يعنى هركس در مدينه منزل و مأوايى دارد كه در آن، شب را به صبح مىرساند، [شادمان است] اما من و قيّار در اين شهر، غريب هستيم.
يا مانند شعر بشر بن حازم كه مىگويد:
وَ إِلّا فَاعْلَمُوا أَنَّا وَ أَنْتُمْ *** بُغَاةٌ مَا بَقِينَا فِي شِقَاق
يعنى در غير اين صورت بدانيد كه ما و شما ستمگريم و همواره دشمن خواهيم بود!
اِعراب «رفع» در آيه بهتر است؛ زيرا با «واوِ» «هادوا» تناسب دارد همان گونه كه عطف بر جوار در ادب عربى نيز نوعى تناسب به حساب مىآيد. كسايى مىگويد: عطفِ «الصابئون» بر «هادوا» عطف نسق است(13)؛ زيرا معطوف، جمع مذكر و معطوف عليه هم حاوى ضمير جمع مذكر است.
همان سان كه نصب اين واژه در آيه ديگر و با همين ساختار به مناسبت هم جوارى، ترجيح داده شده است و آن آيه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ النَّصَارَى وَ الصَّابِئِينَ»(14) است؛ چرا كه «ياء» در «نصارى» كه مفردش نصرانى است، شبيه مفرد آن است كه صابئى باشد.(15)
دوم) ديدگاه ابن قتيبه؛ وى بر اين باور است كه راز مرفوع بودن «صابئون» اين است كه مفهوم ابتدائيت در آن، هم پيش از دخول «إنّ» و هم پس از آن به قوّت خود باقى است؛ چرا كه كاركرد «إنّ» صرفاً افزودن معناى تحقيق بر جمله اى است كه بر آن داخل مىشود؛ برخلاف «لعلّ» يا «ليت»؛ زيرا اين دو به ترتيب معناى ترجّى و تمنّى (اميد و آرزو) را بر مفهوم كلام مىافزايد.(16)
وى مىافزايد: رفع «الصابئون» به دليل عطف بر محل اِسم «إنّ» است؛ زيرا «انّ» مبتداست و برخلاف ديگر حروف مشبهة بالفعل، تغييرى در مفهوم كلام ايجاد نكرده است؛ از اين رو ميان گزاره «زيدٌ قائمٌ» و «إنّ زيداً قائمٌ» به لحاظ معنا، فرقى وجود ندارد؛ جز اينكه جمله دوم تأكيد شده است و تأكيد يك جمله، تغيير معنوى به حساب نمىآيد؛ زيرا تغيير ساختارى و ماهوى مراد است؛ مانند تبديل خبر به انشا يا بالعكس، ليكن ميان گزارههاى «زيدٌ قائمٌ»، «لعلّ زيداً قائمٌ» و «ليت زيداً قائمٌ» از نظر معنا فرق است؛ چراكه جمله دوم مفيد شك و سوم، مفيد تمنّى است. به همين دليل نمىتوان بر محل اسم اين دو و بقيه حروف مشبهة بالفعل (جز «إنّ») عطف گرفت.(17)
امّا نصب كلمه «المقيمين» در آيه «لَكِنْ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا أُنزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاَةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ»(18) كه قبل و بعد از آن مرفوع است، به اين دليل جدا بودن از ماقبل خود است؛ زيرا مفعولِ فعل «أَمدَحُ» يا «أَخُصُّ» است كه اصطلاحاً به باب مدح و اختصاص مشهور و در ادب عربى، شيوه اى پر كاربرد است.
واژه «الصّابرين» در آيه «وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ»(19) نمونه ديگرى از كاربرد شيوه مذكور در قرآن كريم است. سيبويه در باب «ما ينتصب في التعظيم و المدح»؛ (اسم هايى كه از باب بزرگداشت و ستايش، منصوب مىشوند)، چنين آورده است: «از برخى عربها مىشنويم كه كلمه «ربّ» را در «الحمد لله ربّ العالمين» به نصب مىخوانند. در اين باره از يونس پرسيدم. وى پاسخ گفت كه اين كاربرد، درست و بر اساس قواعد ادب عربى است.(20) آن گاه سيبويه واژههاى «المقيمين» و «الصّابرين» را مصاديقى براى قاعده مدح و تعظيم ياد مىكند. وى تصريح مىكند كه باب مدح و تعظيم در ادب عربى، بابى گسترده و پر كاربرد است و به تفصيل در اين باره بحث كرده است.(21)
ابوعبيد نيز مانند سيبويه بر اين باور است كه در اين كلمه و مانند آن جايز است از باب تغيير اسلوب جمله از يكسان بودن، ارتباط آنها را با سبك جارى كلام قطع كرد، از اين رو مىتوان واژه اى را كه بايد به اقتضاى روند جارى كلام به رفع خواند، آن را از باب تغيير سبك، به نصب خواند و بالعكس. آن گاه دو بيت ذيل را از اشعار خِرنِق، دختر هفّان شاهد مىآورد:
لا يَبْعُدَنْ قَوْمِي الّذين هُمُ *** سُمُّ العُداة و آفةُ الجُزْر
النازلين بكلّ مُعْتَرَك *** و الطيِّبُون مَعَاقِدَ الأُزرِ(22)
يعنى هرگز نميرند قوم من! همانان كه به سان سَمّ كشنده، جان دشمنان را مىگيرند و براى ميهمانان شتر نحر مىكنند. همانان كه در هر كارزارى حاضرند، لكن از كارهاى ناروا روى بر مىتابند و خود را با هتك ناموس ديگران آلوده نمىكنند.
امّا جزم كلمه «أكُنْ» كه بر «فَأَصَدَّقَ» عطف شده و طبعاً بايستى منصوب مىبود نه مجزوم، به دليل عطف بر محل آن است؛ با اين فرض كه مجرد از «فاء» باشد؛ چرا كه اعراب آن، به دليل اينكه جواب «لولا» است، محلاً جزم است. آيه را بنگريد تا تصوير مطلب آسان تر شود: «فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلَا أَخَّرْتَنِي إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ».(23)
بيفزايم كه نام ديگر عطف پيشگفته، توهّم و پندار است كه در ادب عربى نيز رايج است؛ همان سان كه در سخن شاعر آمده است:
فَأَبْلُونِى بَلِيَّتُكُمْ(24)لَعَلِيّ *** أُصَالِحُكُمْ و أَسْتَدرِجْ نَوَيّاً
يعنى شترتان را به من بدهيد، شايد با شما مصالحه كنم و به تدريج به آن دست يابم(25)
جزمِ «أستدرج» به دليل عطف بر محلّ «أصالحكم» است، ليكن عطف توهّمى بدين معنا كه اگر پيش از آن، «لَعَلّي» نبود، مجزوم مىشد؛ زيرا شاعر مىگويد:
«فأبلوني بليّتكم أصالِحْكُم و أستدرج».(26)
فرّاء در اين باره سخنى مفصّل دارد، امّا از آنجا كه پر فايده است، آن را در پى مىآوريم:
«هرگاه حرف «فاء» را به پاسخ استفهام افزودى، بايد آن را منصوب كنى؛ همان گونه كه در آيه «لَوْلَا أَخَّرْتَنِي إِلَى أَجَلٍ قَرِيب فَأَصَّدَّقَ»(27) آمده است.
هرگاه حرف «فاء» را بر جمله جزاء افزودى و فعلى را بر جزاء عطف گرفتى، مىتوانى آن را به سه صورت بخوانى:
1. رفع؛ مانند: «إن تأتني فإنّي أهل ذاك، و تُؤْجَرُ و تُحمدُ» و اين روش طبيعى كلام است.
2. جزم؛ توجيه آن اين است كه فرضاً بر محلّ «فاء» عطف شده است و رفع، با اين پيش فرض كه آن را بر جمله مدخولِ «فاء» عطف مىگيرى، مانند آيه ذيل كه قاريان آن را به رفع و جزم، هر دو، قرائت كرده اند: «مَنْ يُضْلِلِ اللهُ فَلَا هَادِىَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ».(28)
آيه، ذيل نمونه اى ديگر براى قاعده مذكور است كه مىتوان آن را مجزوم يا مرفوع قرائت كرد: «إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوهَا وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ».(29)
اگر كلمه اى را به دليل عطف بر جزاء، منصوب كنى، به شرطى كه جمله شرط نيازمند جزا نباشد. نصب معطوفِ بر جزا درست است؛ همان گونه كه شاعر گفته است:
فإِن يَملكِ النُعمان تُعْرَ مطيّةٌ *** و تُخْبَأَ في جوفِ العياب قطوعها
يعنى اگر نعمان از دنيا برود، هيچ پيكى به سفر نخواهد رفت و لوازم (زين و برگ) سفر برچيده خواهد شد.
و اگر معطوف بر جزا را منصوب هم بخوانى، درست است؛ زيرا در اين صورت، آن را بر جمله جزا كه نخستين معطوف عليه است، عطف گرفته اى. شاعر پس از بيت پيشين چنين سروده است:
و تنحِطْ حَصانٌ آخر الليل نحطةً *** تقصّم منها ـ أو تكاد ـ ضلوعها
يعنى زنى پاكدامن، آن گاه كه اواخر شب فرا مىرسد (و خاطرات خوش او را به ياد مىآوَرَد) آن چنان با اندوه، آه از نهاد بر مىآورد كه گويى دنده هايش شكسته يا در حال شكستن است. اين شيوه در نظم و نثر، پر كاربرد است و نصبِ فعل معطوف بر جزا غالباً در جايى است كه جمله جزا مقرون به «فاء» نباشد؛ در غير اين صورت، اعراب معطوف يا رفع است يا جزم.
3. هرگاه استفهام را با «فاء» پاسخ دهى و آن را منصوب كنى، معطوف بر آن بايد منصوب باشد و اگر آنها را مجزوم كنى نيز صحيح است؛ مانند آيه «لَوْلَا أَخَّرْتَنِي إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ»(30) كه دليل جزم اين است كه بر محل «فاء» عطف شده است؛ زيرا «فاء» در محل جزم است؛ چرا كه هرگاه جمله جزا فعليه و بدون «فاء» باشد، فعل آن مجزوم مىشود. نصبِ «أكن» نيز درست است؛ زيرا مىتوان آن را بر ما بعد «فاء» عطف كرد. عبدالله بن مسعود به نصب أكون (با واو) قرائت كرده است.
برخى از قاريان نيز آن را به نصب خوانده اند. عمرو بن علاء گفته است: به نظر من قرائت «أكون» به نصب درست است؛ اگرچه در قرآن به جزم آمده است؛ زيرا اى بسا «واو» در قرآن بوده، ولى حذف شده است و به هر حال «واو» در اينجا است؛ چرا كه كاهش و افزايشها در كلام به فراوان يافت مىشود....
ابو داوود إيادى سروده است:
فأبلوني بليّتكم لعلّي *** اُصالِحُكُمْ و أَسْتَدْرِجْ نويّاً(31)
«أستدرج» در اين بيت مجزوم شده است؛ زيرا بر موضع محذوفِ قبل از «لعلّي» عطف شده است و مىتوان آن را به رفع خواند(32)، ليكن به خاطر توالى حركات، حرف آخر آن ساكن مىشود. مثال آن آيه: «لَايَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ»(33) و «أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَ أَنْتُمْ لَهَا كَارِهُونَ»(34) است كه قاريان، «يحزنهم» و «نلزمكموها» را به جزم خوانده اند؛ با اين حال، نيّت رفع كرده اند، امّا به نظر من، رفع از جزم بهتر است.(35)
امّا آيه «أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً»(36) تقدير آن «عشرة أيّام» نيست، بلكه در اين گونه موارد از نظر عرب يك صورت بيشتر درست نيست و آن «عشر ليال» است؛ همان طور كه مىگويند: «لخمس بقين أو خلون من رجب». عرب براى محاسبه زمان از شب استفاده مىكنند نه روز، و به همين دليل آنان معيار آغاز ماه را شب اوّل آن مىدانند نه روز اوّل، بنابراين روز تابع شب است؛ همان سان كه در آخر ماه اين گونه است.(37)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.