پاسخ اجمالی:
در ابتداي امر گمان می رود كه در ده آيه از آيات قرآن (مانند آیه 185 سوره بقره) تناقض وجود دارد؛ اما با بررسی دقيق متوجه می شويم كه در آيات قرآن هيچ اختلاف و تنافی وجود ندارد.
پاسخ تفصیلی:
آيات موهم تناقض
مواردي از آيات قرآن كه تصور شده در آن اختلاف و تنافي وجود دارد از اين قرار است:
1. (هَـذَا بَيَانٌ لِّلنَّاسِ وَ هُدًى وَ مَوْعِظَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ)
پرسش: خداوند مىفرمايد: «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِى أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْءَانُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ» مفاد اين آيه عام است و قرآن را هدايتگر همه مردم مىداند؛ حال آنكه ظاهر بسيارى از آيات ديگر، تخصيص است و قرآن را هدايتگر گروههاى خاصّى مىشمارد؛ مانند آيه «ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ»(1) كه قرآن را مايه هدايت «متّقين» مىداند و «هُدًى وَ مَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ»(2) و «هَـذَا بَصَآئِرُ مِن رَّبِّكُمْ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»(3) و «وَ لَـكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَىْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»(4) و «هَـذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ»(5) و «وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَىْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ»(6) و «تِلْكَ ءَايَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ . هُدًى وَ رَحْمَةً لِّلْمُحْسِنِينَ».(7) ظاهر اين آيات، قرآن را مايه هدايت متّقين، مؤمنان، اهل يقين، مسلمين و محسنين مىشمارد. اكنون چگونه مىتوان اختلاف ميان اين آيات و آيه نخست را كه آن را مايه هدايت همه مردم مىدانست، تبيين كرد؟
پاسخ: حرف «لام» كلمه «للنّاس» در آيه نخست، «لام غايت» است و با «لام عاقبت» در ساير آيات، تفاوت دارد. توضيح اينكه بىترديد، هدف قرآن، هدايت همگانى است؛ لذا فرمود: «هُدًى لِّلنَّاسِ» ولى از سوى ديگر، تنها كسانى از هدايت قرآن بهره مىبرند كه اهل تقوا، تعهّد و ايمان باشند؛ زيرا انسانهاى غير متعهّد و سست و بىبندوبار كه زندگى خويش را در غفلت و سردرگمى و بيراهه سپرى مىكنند، قابل هدايت نيستند. از اين روست كه خداوند مىفرمايد: «الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُوْلَـئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ»(8)؛ (از ميان اهل كتاب، فقط كسانى به آن ايمان مىآورند كه كتاب آسمانى را آن گونه كه بايد مىخوانند). و نيز مىفرمايد: «لَّـكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ»(9)؛ (تنها استواران در علم و اهل ايمان هستند كه به آنچه بر تو نازل شد، ايمان مىآورند). همچنين مىفرمايد: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللهِ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ»(10)؛ يعنى كافران كه جزو بدترين جنبدگان به شمار مىآيند، ايمان نمىآورند. نيز مىفرمايد: «كَذَلِكَ حَقَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُواْ أَنَّهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ»(11)؛ و «فَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُّنكِرَةٌ وَ هُم مُّسْتَكْبِرُونَ»(12) و در آيهاى ديگر خبر از ايمان نياوردن زيانكاران مىدهد و مىفرمايد: «الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ».(13)
نتيجه آنكه قرآن اين جايگاه را دارد كه مايه هدايت همه مردم باشد و براى همين هدف نازل شد، ولى در اين ميان تنها پرهيزگاران و نيكوكاران هستند كه پند و نصيحت قرآن بر دلشان مىنشيند: «هَـذَا بَيَانٌ لِّلنَّاسِ وَ هُدًى وَ مَوْعِظَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ».(14)
2. (وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى)
پرسش: مفاد پارهاى از آيات قرآن چنين است كه هيچ كس بار مجازات ديگرى را بر دوش نمىكشد و هر كس خود پاسخگوى كردار خويش است كه آيات زير از آن جمله است:
«وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى»(15)
«وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَ إِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَى حِمْلِهَا لَا يُحْمَلْ مِنْهُ شَىْءٌ وَ لَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى»(16)
«وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى»(17)
«وَ إِبْرَاهِيمَ الَّذِى وَفَّى . أَلّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى. وَ أَن لَّيْسَ لِلاِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى»(18)
بىگمان آنچه از آيات ياد شده به دست مىآيد، هم مورد تأييد عقل سليم است و هم با مقتصاى حكمت سازگار؛ زيرا معروف است كه گفته مىشود: «لا يؤخذ الجار بذنب الجار»؛ يعنى كسى به گناه همسايه مؤاخذه نمىشود و خداوند در تأييد همين معنى فرموده است: «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ».(19) همچنين: «لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ عَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ»(20) و «لِكُلِّ امْرِىءٍ مِّنْهُم مَّا اكْتَسَبَ مِنَ الاِثْمِ».(21) اين در حالى است كه ظاهر تعداد ديگرى از آيات قرآن با معناى ياد شده ناسازگار است و حكايت از اين دارد كه عدّهاى وِزر ديگران را به دوش مىكشند؛ چنان كه مىفرمايد: «لِيَحْمِلُواْ أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلاَ سَاءَ مَا يَزِرُون».(22) همچنين مىفرمايد: «وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّبِعُواْ سَبِيلَنَا وَ لْنَحْمِلْ خَطَايَاكُمْ وَ مَا هُم بِحَامِلِينَ مِنْ خَطَايَاهُم مِّن شَىْءٍ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ . وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَ أَثْقَالاً مَّعَ أَثْقَالِهِمْ وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَمَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ».(23) حال چگونه مىتوان توافق ميان مفاد اين دو دسته آيات را ثابت كرد؟
پاسخ: «حمل وِزر» به معناى سبك كردن بار مسئوليت ديگرى است و وقتى گفته مىشود «كسى وِزر ديگرى را به دوش مىكشد» معنايش اين است كه از سنگينى بارى كه بر دوش اوست مىكاهد و اگر بار مسئوليت وى سبك نگردد، «حمل وِزر» صورت نگرفته است. اكنون با توجّه به نكته ياد شده مىگوييم: قرآن به صراحت بيان مىكند كه هر انسانى پاسخگوى اعمال و كردار خويش است و هيچ كس مسئول كردار ديگران نيست: «يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»(24)؛ ولى نكته ياد شده با مسئله مناديان و سران حقّ و باطل تفاوت دارد؛ زيرا آنان شريك اعمال كسانى هستند كه تحت تأثير دعوتشان قرار گرفته اند. بنابراين مناديان خير در پاداش پيروانشان شريك و مناديان شر نيز در جرم پيروانشان سهيم هستند؛ چنان كه شيخ صدوق از امام صادق(عليه السلام) نقل مىكند: «هر بندهاى كه سنّت نيكى بنا نهد، به قدر پاداش همه عمل كنندگان به آن سنّت، براى او نوشته مىشود، بىآنكه چيزى از پاداش آنان كم شود و هر كه سنّت ناپسندى بنا نهد، به مقدار مجازات همه عمل كنندگان به آن سنّت، براى او نوشته مىشود، بدون آنكه چيزى از مجازات آنان كم شود».(25)
همچنين پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرموده است: «زمانى كه مرگ مؤمن فرا مىرسد، پيوند او با همه اعمالش، به جز سه عمل، قطع مىگردد و آن سه عبارتند از: صدقه جاريه، دانشى كه مردم از آن بهره برند و فرزند نيكوكارى كه براى او دعا كند».(26) بنابراين هيچ كس گناه ديگرى را به دوش نمىكشد و درباره مناديان حق و باطل نيز گرچه آنان شريك اعمال و شريك پاداش يا جرم پيروان خويش هستند، ولى چيزى از پاداش يا مجازات پيروانشان كم نمىگردد، لذا معناى جمله «لَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَ أَثْقَالاً مَّعَ أَثْقَالِهِمْ» اين است كه آنان بار سنگين خويش را با بارهاى سنگين ديگرى حمل مىكنند و مقدار بارهاى سنگين اضافى به اندازه مجازات عمل پيروان است، نه اينكه تنها آنان مسئول كردار پيروان باشند و خود پيروان پاسخگوى چيزى نباشند؛ زيرا چنين چيزى معقول نيست و هر كسى پاسخگوى اعمال خويش خواهد بود. همچنين معناى جمله «وَ مِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم» اين است كه سران كفر و داعيان شرك بار سنگين كردار خويش را همراه با بار سنگين گمراه شدگانشان بر دوش مىكشند، به گونهاى كه مقدار بار اضافى به اندازه وِزر عمل كسانى است كه گمراهشان ساخته اند؛ بىآنكه از سنگينى جرم گمراه شوندگان چيزى كاسته شود.
3. (وَ صَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً)
پرسش: خداوند مىفرمايد: «لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ يُوَآدُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كَانُوا ءَابَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ».(27) آيه شريفه به صراحت از دوستى با دشمنان خدا و رسولش نهى فرموده است؛ هر چند والدين يا فرزندان و خويشاوندان باشند. اين در حالى است كه خداوند در آيه ديگرى از قرآن به فرزندان دستور داده، كه با پدر و مادر، هر چند مشرك باشند، رفتار نيك و شايسته داشته باشند: «وَ إِن جَاهَدَاكَ عَلَى أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَ صَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا».(28) مفاد جمله «وَ صَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا» با معناى آيه نخست ناسازگار است!
پاسخ: اصطلاح «مودّه» به معناى پيوندى قلبى و مهر و محبّتى درونى ميان دو يا چند فرد است، در حالى كه مراد از تعبير «مصاحبت به معروف» در آيه دوم، نوعى مدارا و سازش و خوش رفتارى با والدين است و حتّى ممكن است اين خوش رفتارى، ظاهرى باشد و در آموزههاى اخلاقى اسلام، به انسان توصيه شده است تا احترام پدر و مادر و خويشاوندان را پاس دارد؛ هر چند آنان با وى هم انديشى نداشته باشند. بنابراين خوش رفتارى هميشه با پيوندى قلبى همراه نيست؛ چه اينكه گاهى انسان هيچ گونه همفكرى و همگرايى با ديگران ندارد، ولى به مقتضاى ادب اسلامى و انسانى، با آنان به نيكويى رفتار مىكند؛ چون اسلام سفارش مىكند كه نه تنها نسبت به خويشاوندان، بلكه حتّى نسبت به بيگانگان نيز خوش رفتار باشيم و طبيعى است كه چنين رفتارى به نزديك شدن دلها و زدودن كدورتها مىانجامد.
4. (إِنَّ اللهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ)
پرسش: خداوند در اين آيه از عدم فرمان خويش به فحشا خبر مىدهد و مىگويد: «إِنَّ اللهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ»(29)، در حالى كه در آيهاى ديگر آمده است: مترفان به امر خداوند به فسق دامن زدند: «أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا»!(30)
پاسخ: در آيه دوم عبارتى مقدّر است و تقدير آيه چنين است: «أمرنا هم بالصّلاح و الرّشاد فعصوا و فسقوا عن أمر ربّهم». در واقع مثل آن است كه كسى بگويد «أمرته فعصى»؛ يعنى به او دستور دادم، ولى سرپيچى كرد. توضيح اينكه: خداوند درباره امّتهايى كه به دليل كردار ناپسندشان مؤاخذه شدهاند، مىفرمايد: «وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا».(31) آيه شريفه بيانگر سنّتى الهى است كه در هستى جريان دارد و آن اينكه مؤاخذه و مجازات افراد و امّتها، تنها پس از اعلام و اتمام حجّت خواهد بود، لذا فرموده است: «وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً»(32) و سپس در آيه بعدى فرمود: «وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً...» تا اين حقيقت را بازگو كند كه مؤاخذه و مجازات، تنها در صورت اعلام و عدم اطاعت از آن رواست. بنابراين معناى آيه چنين است كه امّتها زمانى عذاب مىشوند كه احكام سعادت بخش الهى به آنان ابلاغ گردد و آنان در نتيجه انتخاب راه ضلالت، از احكام ابلاغ شده سرپيچى و از دستورات خداوند نافرمانى كنند كه در نتيجه، عذاب بر آنان فرود مىآيد. اينكه در آيه شريفه از خصوص مترفان نام برده شده، به اين جهت است كه آنان امّ الفساد و ريشه تباهى هستند و عامّه مردم در عملكرد ناپسندشان تحت تأثير رفتار نادرست آنان قرار مىگيرند.
طبرسى در بيان يكى از وجوه تفسيرى آيه مىنويسد: معناى آيه چنين است: زمانى مىخواهيم مردمان يك سرزمين را سركوب سازيم كه نخست رسولان و فرستادگان خويش را به سوى آنان گسيل داشته ايم، تا بر آنان اتمام حجّت گردد و به سرانشان دستور مىدهيم از فرستادگان الهى پيروى كنند و مطيع آنان باشند و آنگاه حجج و براهين خود را پى در پى بر آنان مىفرستيم تا راه هرگونه بهانه گيرى برايشان بسته شود و آنگاه كه بر اثر عناد و لجاجت خويش نافرمانى كنند و آلوده شوند، بر آنان عذاب مىفرستيم. وى مىافزايد: بر اين اساس جمله «أمرنا مترفيها...» جواب «اذا» است و سخن ابن عباس و سعيد بن جبير كه گفتهاند معناى آيه اين است كه «أمرنا هم بالطّاعة فعصوا و فسقوا...» در همين راستاست. مؤيّد اين معنى آيه بعد است كه مىگويد: «مَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً».(33)
5. (ألف سنة أو خمسون ألف سنة)
پرسش: خداوند در يكجا مىفرمايد: «يُدَبِّرُ الاَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الاَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ»(34) كه طول «يوم» هزار سال ذكر شده، در حالى كه در آيهاى ديگر، مقدار آن پنجاه هزار سال بيان شده است؛ چنان كه مىفرمايد: «تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ».(35) اكنون سؤال اين است كه اوّلا مراد از «يوم» كدام روز است و ثانياً آيا مقدار آن هزار سال است يا پنجاه هزار سال؟
پاسخ: علىّ بن ابراهيم قمى در تفسير آيه نخست مىنويسد: «مراد از امورى كه خداوند تدبير مىكند، امر و نهى است كه بدان دستور داده و كارهايى است كه بندگان انجام داده اند. همه اين امور در روز قيامت آشكار مىگردد و مقدار آن روز نيز برابر با هزار سال از سالهاى دنياست».(36) از طرفى مرحوم كلينى اين حديث را از امام صادق(عليه السلام) درباره آيه دوم نقل مىكند: «قيامت پنجاه موقف دارد و توقّف بندگان در هر يك به مقدار هزار سال به طول مىانجامد».(37) با توجّه به دو گزاره فوق، روشن مىشود كه ميان دو آيه هيچ تنافى وجود ندارد. با اين توضيح كه اعمال بندگان و همه امور زندگى دنيوى آنان (شامل تدابير الهى، امر و نهى ها، تشريع ها و كردار نيك و بد انسانها و...) در روز قيامت و در نخستين موقف به نمايش گذاشته مىشود و آشكار مىگردد و زمان توقّف در آن مرحله هزار سال است: «أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ» و از سوى ديگر، وضعيت همه امور هستى در طى دوره قيامت كه طول آن به دليل مواقف پنجاه گانه پنجاه هزار سال است، روشن مىگردد. بر اين اساس، معناى سخن ابن عباس كه فرمود: «آن دو، دو روز از روزهاى خداوند (ايّام الله) است» آشكار مىگردد؛ يعنى دو دوره زمانى است كه دوره نخست آن هزار سال و دوره كامل آن پنجاه هزار سال است.(38)
6. (خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ)
پرسش: خداوند متعال مىفرمايد: «قُلْ أَئِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الاَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَندَادًا ذَلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ . وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ مِن فَوْقِهَا وَ بَارَكَ فِيهَا وَ قَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا فِى أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ ... ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَ هِىَ دُخَانٌ ... فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ».(39) در آيه ديگرى مىفرمايد: «ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا. وَ الاَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا».(40) و در آيهاى نيز مىفرمايد: «اللهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ».(41) همچنين در هفت مورد ديگر از قرآن، سخن از آفرينش شش روزه زمين و آسمان به ميان آمده است.
سوال: اكنون از دو جهت پرسش وجود دارد: نخست آنكه آيه اوّل دلالت بر اين دارد كه زمين، پيش از آسمان آفريده شده، در حالى كه آيه دوم تصريح دارد كه «دحو الأرض» پس از آفرينش آسمان صورت گرفته است: «وَ الاَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا». سؤال دوم اينكه ظاهر آيه نخست بر اين نكته دلالت دارد كه آفرينش آسمانها و زمين و ساير مخلوقات در هشت روز انجام گرفته، در حالى كه در آيه سوم و هفت آيه ديگر مشابه آن، از آفرينش شش روز، سخن به ميان آمده است. حال چگونه مىتوان ميان آيات جمع كرد؟!
پاسخ: مفاد آيه نخست اين است كه اصل زمين پيش از آسمان آفريده شده، ولى گسترش آن، (دحو الأرض) و نيز آرايش پوسته اش، پس از آفرينش آسمان انجام گرفته و اين فاصله ى زمانى ميان آفرينش زمين و گسترش آن، همان ايام الله است كه مدّت آن را فقط خداوند مىداند. از همين رو بدان ايام الله گفته شده نه ايّام النّاس. از طرفى اصل زمين در دو روز آفريده شده و آفرينش كوهها كه پايههاى نگه دارنده آن است و نيز تنظيم نيازمنديهاى حيات بخش آفرينش، همه در طى دو روز صورت گرفته است و روى هم رفته، آفرينش زمين و كوهها و تقدير ارزاق و بركات هستى در چهار روز انجام گرفته است. پس از آن به آفرينش آسمان پرداخته شده: «ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ» و در دو روز ديگر نيز آسمانها را آفريده است كه با احتساب چهار روز قبل، مجموعاً شش روز مىشود و اين معنى با مفاد آياتى كه در آن سخن از شش روز (ستّة ايّام) به ميان آمده، مطابقت دارد.
ساختار آيات ياد شده مانند اين سخن متعارف است كه گفته شود «سرتُ من البصرة الى الكوفة في يومين و إلى بغداد في أربعة أيّام»؛ يعنى طى مسافت بصره تا بغداد، چهار روز طول كشيده و اين مدّت با احتساب دو روز مسافت بصره تا كوفه است، نه جداى از آن. در اين مورد تفسير ديگرى از آيه وجود دارد كه شايد دقيق تر باشد و آن اينكه چهار روز (اربعة ايّام) ظرف زمانى تقدير ارزاق است كه به فصلهاى چهارگانه سال اشاره دارد؛ زيرا تنظيم رزق و روزى مخلوقات (اعم از انسان، چهارپايان و جنبندگان) در فصلهاى ياد شده صورت مىگيرد.
علىّ بن ابراهيم قمى كه اين تفسير را از ايشان نقل كرديم، در توضيح مىنويسد: «مراد از چهار روز، چهار دوره زمانى است كه خداوند در آن مدت روزى عالَم (اعم از انسانها، چهارپايان، پرندگان، حشرات و همه موجودات دريا و خشكى و ميوه ها، گياهان، درختان و روزى هر جنبنده ديگر) را فراهم مىسازد و اين دورههاى چهارگانه، همان فصلهاى بهار، تابستان، پاييز و زمستان است». ايشان سپس به چگونگى تقدير ارزاق در هر يك از دورههاى ياد شده پرداخته و آن را شرح داده است.(42) تفسير ياد شده را علّامه طباطبايى(رحمه الله) نيز نيكو شمرده و در تفسير الميزان بدان اعتماد كرده است.(43) نتيجه تفسير ياد شده چنين مىشود كه خداوند متعال طى دو دوره زمين را آفريده و پايههاى نگه دارنده آن (رواسى) را ايجاد و بركت و روزى را براساس فصلهاى چهارگانه سال تنظيم كرده است.
همچنين طبقه بندى آسمانهاى هفت گانه را نيز طى دو دوره سامان داده است كه روى هم رفته، چهار دوره مىشود كه در آيه شريفه با تعبير (أربعة أيّام) بدان اشاره شده است و از طرفى دو دوره ديگر نيز به آفرينش اصل آسمان و اجرام بين زمين و آسمان اختصاص داشته كه در اين آيه به آن اشاره نشده است. بنابراين هيچ گونه تنافى ميان آياتى كه تعبير «ستّة ايّام» را آورده است با آيه «اربعة ايّام» وجود ندارد.
7. (تساؤل بعضهم بعضاً)
پرسش: ظاهر تعدادى از آيات قرآن اين است كه مجرمان در روز قيامت به خاطر گناهانشان بازخواست نمىشوند و با يكديگر نيز به پرس و جو نمىپردازند. ازجمله آیات زیر:
«فَيَوْمَئِذ لّا يُسْئَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ»(44)
«وَ لَا يُسْئَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ»(45)
«فَإِذَا نُفِخَ في الصُّورِ فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لَا يَتَسَاءَلُونَ»(46)
«وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ. فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الاَنبَاءُ يَوْمَئِذٍ فَهُمْ لَا يَتَسَاءَلُونَ»(47)
«يَوْمَ تَكُونُ السَّمَاءُ كَالْمُهْلِ . وَ تَكُونُ الْجِبَالُ كالْعِهْنِ . وَ لَا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيمًا»(48)
از طرفى، ظاهر شمار ديگرى از آيات، مخالف آيات پيشين است:
«وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ»(49)
«فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ»(50)
«فَوَ رَبِّكَ لَنَسْـَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ . عَمَّا كَانُواْ يَعْمَلُونَ»(51)
«وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ . قَالُواْ إِنَّكُمْ كُنتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الْيَمِينِ. قَالُواْ بَل لَّمْ تَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ»(52)
«وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَن لَّمْ يَلْبَثُواْ إِلّا سَاعَةً مِّنَ النَّهَارِ يَتَعَارَفُونَ بَيْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِلِقَاءِ اللهِ وَ مَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ»(53)
پرسش: اكنون با توجّه به مجموع آيات ياد شده، اين دو پرسش وجود دارد:
1. آيا مجرمان به خاطر گناهانشان بازخواست مىشوند؟
2. آيا مجرمان از احوال يكديگر پرس و جو مىكنند؟
پاسخ: طبق گزارش قرآن كريم، نخستين رخداد قيامت بسيار شديد و كوبنده است؛ چنان كه مىفرمايد: «يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَ تَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَ مَا هُم بِسُكَارَى وَ لَـكِنَّ عَذَابَ اللهِ شَدِيدٌ».(54) بر اين اساس در نخستين مرحله از قيامت، حالت بيهوشى و از خود رفتگى، همگان را فرا مىگيرد، انسانها از همه چيز بىخبرند، دوستان را مجال جستجو و پرسش از يكديگر نيست، هر كسى در انديشه سرنوشت خويش است و هيچ كس را ياراى پرس و جو از سرنوشت ديگران نيست. ليكن پس از آنكه زمين خبرهايش را فاش و زلزله فروكش كرد و مردم به وضع عادى بازگشتند و براى محاسبه عملكرد خويش مهيّا شدند، موعد بازخواست و مؤاخذه فرا مىرسد و انسانها براى آگاه شدن از وضعيّت يكديگر، به پرس و جو مىپردازند. بنابراين روشن مىگردد كه هر دسته از آيات اشاره به يك مرحله خاص دارد و با هم تنافى ندارد. علاوه بر پرس و جوى انسانها از همديگر در آستانه حسابرسى اعمال، پس از پايان محاسبه و راه يافتن بهشتيان به بهشت و گسيل دوزخيان به جهنّم، مرحله ديگرى از معارفه و پرس و جو آغاز مىشود و انسانها براى آشنايى با عملكرد دنيايى همديگر و چگونگى سرنوشت فعلى هر يك با هم گفت و گو مىكنند.
خداوند درباره دومين مرحله از وضع مجرمان مىفرمايد: «الَّذِينَ ظَـلَمُواْ وَ أَزْوَاجَهُمْ وَ مَا كَانُواْ يَعْبُدُونَ . مِن دُونِ اللهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَى صِرَاطِ الْجَحِيمِ . وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ . مَا لَكُمْ لَا تَنَاصَرُونَ»(55)؛ (كسانى را كه ستم كردهاند، با هم رديفانشان و با آنچه از غير خدا مىپرستيدهاند، گرد آوريد و به سوى جهنّم هدايتشان كنيد و آنان را باز داريد كه بايد پاسخگو باشند. [به آنان خطاب مىشود] شما را چه شده است كه همديگر را يارى نمىكنيد؟ بلكه آنان از درِ تسليم درآمدهاند و بعضى به سوى بعضى ديگر مىآيند و از يكديگر مىپرسند و مىگويند: شما خود را حق به جانب خوانديد [و ما را فريب داديد]. در پاسخ به آنان مىگويند: نه بلكه با ايمان نبوديد و ما را بر شما هيچ تسلّطى نبود، بلكه خودتان سركش بوديد، پس فرمان پروردگارمان بر ما سزاوار آمد. ما واقعاً بايد [عذاب را[ بچشيم، پس در حقيقت آنان در آن روز در عذاب، شريك همديگرند. ما با مجرمان چنين رفتار مىكنيم).
همچنين در آيات 40 تا 50 سوره صافّات، وضعيت نيكوكاران را به اجمال چنين ترسيم مىكند: «...مگر بندگان پاكدل خداوند كه روزى معيّن خواهند داشت، از انواع ميوه ها برخوردارند و مورد احترام خواهند بود. آنان در باغهاى پرنعمت و در برابر همديگر بر سريرها مىنشينند و تكيه مىدهند... و نزد همديگر مىآيند و از حال هم پرس و جو مىكنند...».
در آيات 39 تا 48 سوره مدّثر نيز مىفرمايد: «اصحاب يمين در ميان باغها از سرنوشت مجرمان مىپرسند كه چه چيز شما را در آتش انداخت؟ آنان گويند ما از نمازگزاران نبوديم و بينوايان را غذا نمىداديم و با هرزه گويان مىنشستيم و قيامت را تكذيب مىكرديم تا آنكه مرگِ ما فرا رسيد، از اين رو شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنان سودى نمىبخشد».
8. (لَا أُقْسِمُ بِهَـذَا الْبَلَدِ)
پرسش: خداوند متعال مىفرمايد: «لَا أُقْسِمُ بِهَـذَا الْبَلَدِ . وَ أَنتَ حِلُّ بِهَـذَا الْبَلَدِ».(56) مراد از «بلد» در آيه شريفه، مكّه مكرّمه است و ظاهر آيه، نفى قسم است، در حالى كه در سوره تين به بلد امين كه همان مكّه مكرّمه است، قسم ياد كرده: «وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ . وَ طُورِ سِينِينَ . وَ هَـذَا الْبَلَدِ الاَمِينِ»(57)؛ چگونه مىتوان ميان دو آيه جمع كرد؟
پاسخ: گفتهاند كه كلمه «لا» در عبارت «لا أقسم» زائده است، لذا اين آيه نيز مانند آيه ديگر، بر وقوع قسم دلالت دارد نه نفى آن و اين نوع استعمال در ادبيّات عرب نيز رايج است؛ زيرا عرب حرف «لا» را در ميان واژه ها مىآورد، بىآنكه از آن معناى خاصى در نظر داشته باشند و به عنوان شاهد ، اشعارى نيز در اين راستا آوردهاند، ولى ما نادرستى اين پندار را در جاى خود آشكار، و ثابت كرده ايم كه در كلام عرب هيچ شاهدى بر اين مدّعا وجود ندارد.
اما پاسخ صحيح چنين است: مورد دو آيه با يكديگر فرق دارد و بر همين اساس در يك مورد قسم ياد شده و در مورد ديگر، قسم نفى شده است. پس هيچ گونه تنافى ميان دو آيه وجود ندارد. توضيح آنكه معناى آيه نخست سوره بلد «لا اُقسم» اين نيست كه گفته شود خداوند به كلّى نفى قسم كرده و هرگز به مكّه سوگند نمىخورد، بلكه مراد اين است كه در اين مورد خاص به مكّه قسم نمىخورد و آن مورد، جايى است كه مىفرمايد: انسان را در رنج آفريده ايم: «لَقَدْ خَلَقْنَا الاِنسَانَ في كَبَدٍ»، ليكن در سوره تين كه فرمود: «وَ هَـذَا الْبَلَدِ الاَمِينِ» به دليل اهميّت مورد، خداوند به بلد امين سوگند ياد كرده است؛ زيرا آنچه برايش سوگند ياد شده اين است كه انسان آفريده شده تا بلند مرتبه باشد، ولى اين انسان به دست خويش سقوط كرد و با سوء تدبير و كردار زشت خود، در رديف اسفل السّافلين قرار گرفت. پس در يك مورد نياز به قسم نيست و در مورد ديگر به جهت اهمّيت، قسم ياد مىكند.
در اين باره پاسخ دقيق تر اين است كه آيه سوره بلد: «لاَ أُقْسِمُ بِهَـذَا الْبَلَدِ» خود نوعى قسم سلبى است كه تأكيد در آن بيش از قسم اثباتى است و اين نوع قسم، يكى از شيوههاى بلاغى و ادبى است و زمانى به كار مىرود كه موضوع به قدرى روشن و قطعى باشد كه نيازى به سوگند نداشته باشد؛ مانند آنجا كه كسى بگويد: «من درباره اين موضوع قسم نمىخورم»؛ به اين معنى كه به قدرى موضوع، روشن و قطعى است كه به سوگند نيازى ندارد و به خودى خود ثابت است. بر اين اساس، معناى آيه «لاَ أُقْسِمُ بِهَـذَا الْبَلَدِ» اين است كه آفرينش انسان به قدرى روشن است كه نيازى به سوگند ندارد؛ لذا از آنجا كه اين خود نوعى قسم است، با آيه سوره تين كه در آن نيز نوع اثباتى قسم به كار رفته، كاملا هماهنگ است و تنافى وجود ندارد.
9. (وَ مَا كَانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنتَ فِيهِمْ)
پرسش: خداوند متعال مىفرمايد: «وَ مَا كَانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنتَ فِيهِمْ وَ مَا كَانَ اللهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»(58) آيه شريفه دلالت مىكند كه خداوند تضمين فرموده است كه عرب را به يكى از دو شرط عذاب نكند: يكى شرط حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ميان آنان و ديگرى، استغفار خودشان. از همين روست كه امام على(عليه السلام) مىفرمايد: «دو چيز سبب حفظ از عذاب خداوند در روى زمين است و اكنون يكى از آن دو از ميان ما رفته است، ولى به امان ديگر چنگ زنيد و آن را دريابيد؛ امّا امان نخست، وجود گرامى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است كه در ميان ما نيست و امان دوم، استغفار است»(59)، سپس آيه ياد شده را تلاوت فرمود. اين در حالى است كه مفاد آيه ديگرى كه پس از آيه نخست آمده، با آن ناسازگار است؛ زيرا در آن خبر از عذاب داده است: «وَ مَا لَهُمْ أَلّا يُعَذِّبَهُمُ اللهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ مَا كَانُواْ أَوْلِيَاءَهُ إِنْ أَوْلِيَاؤُهُ إِلّا الْمُتَّقُونَ».(60) اكنون چگونه مىتوان ميان اين دو آيه جمع كرد؟
پاسخ: سياق دو آيه بيانگر اين است كه يكجا و بدون فاصله نازل شدهاند، در اين صورت انتظار مىرود كه نه تنها با يكديگر تنافى نداشته باشند، بلكه ميانشان تناسب و سازگارى وجود داشته باشد و اين انتظارى است كه از سخن هر متكلّم آگاه مىرود؛ چه رسد به سخن خداوند كه متكلّم حكيم است و هيچ تناقضى در كلامش راه ندارد. بنابران تصوّر وجود تنافى ميان دو آيه مذكور، پندارى بيش نيست. اين در حالى است كه دو آيه مورد بحث، حتّى تنافى اوّلى و ظاهرى هم ندارند؛ زيرا آيه نخست فعليّت عذاب را به دليل وجود مانع، نفى مىكند و آيه دوم ناظر به اصل استحقاق عذاب و وجود مقتضيات است؛ يعنى آنان به دليل بستن راه مسجد الحرام، مستحق عذابند؛ هر چند در حال حاضر به دليل وجود مانع عذاب كه وجود گرامى رسول خدا يا استغفار خودشان باشد، عذاب نمىشوند. لذا هيچ منافاتى ميان وجود مقتضى عذاب با وجود مانع و عدم فعليّت عذاب وجود ندارد.
مرحوم طبرسى در پاسخ به پندار وجود تنافى، به سه وجه ديگر اشاره مىكند:
1. مراد آيه اوّل كه نفى عذاب مىكند، عذاب از نوع استئصال و براندازى و نابودسازى يك قوم است؛ مانند آنچه در امّتهاى گذشته رخ مىداد و مراد آيه دوم كه بر وقوع عذاب اشاره دارد، عذاب از نوع اسارت و كشته شدن به دست مؤمنان است؛ چنان كه در روز بدر و نمونههاى مشابه آن اتفاق افتاد يا مانند آنچه سرانجام در يوم الفتح اتفاق افتاد.
2. آيه اوّل عذاب دنيا را نفى مىكند و آيه دوم عذاب آخرت را اثبات مىكند و مراد آيه دوم اين است كه به چه دليل خداوند آنها را در آخرت عذاب نكند.
3. آيه نخست گنهكاران را به استغفار تشويق مىكند و آنان را به عذرخواهى از خداوند فرا مىخواند و معنايش اين است كه اگر توبه كنند، در دنيا و آخرت عذاب نمىشوند، وگرنه عذاب مىشوند و سپس با جمله «و هم يصدّون عن المسجد الحرام...» دليل استحقاق عذابشان را كه همان بستن راه مسجد الحرام است، بازگو مىكند.
10. (وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ)
پرسش: خداوند متعال در آياتى از قرآن كريم خبر از محاسبه دقيق اعمال انسان داده و مىفرمايد: «وَ نَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلاَ تُظْـلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَ إِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَ كَفَى بِنَا حَاسِبِينَ».(61) همچنين مىفرمايد: «وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ . وَ مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُوْلَـئِكَ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُم بِمَا كَانُواْ بِـَايَاتِنَا يَظْلِمُونَ».(62) در آيهاى ديگر مىفرمايد:«فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ . فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا»(63) و نیز«وَ إِن تُبْدُواْ مَا فِى أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللهُ فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَ يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ».(64) حال آنكه ظاهر آيات ديگرى از قرآن، خبر از اجر بىحساب صابران و حبط بىحساب اعمال كافران مىدهد؛ چنان كه مىفرمايد: «فَأُوْلَـئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ»(65)؛ كه بر روزىِ بدون حساب مؤمنان در بهشت دلالت دارد. همچنين «إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ»(66)؛ يعنى صابران از اجر بىحساب برخوردارند. درباره كافران مىفرمايد: «أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِـَاياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلاَ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا»(67)؛ يعنى اعمال كافران حبط مىشود و هيچ ارزشى ندارد. اكنون چگونه مىتوان اين دو دسته آيات را تبيين كرد؟
پاسخ: هيچ يك از آيات قرآن بر نفى محاسبه و سنجش اعمال دلالت نمىكند و مراد آياتى هم كه به زعم برخى، بر اين معنى دلالت مىكند، چيز ديگرى است. در واقع معناى آيه «إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ...» اين است كه صابران بيش از آنچه مستحق پاداش هستند، از اجر و پاداش بىحساب ديگرى نيز برخوردارند. همچنين معناى آيه مربوط به كافران اين است كه اعمال كسانى كه حبط شده، هيچ ارزش و جايگاهى نزد خداوند ندارد.
مرحوم طبرسى در توضيح آيه شريفه «وَ الَّذِينَ اتَّقَوْاْ فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ اللهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ»(68) به چند قول اشاره كرده است:
1. معناى آيه اين است كه خداوند به پرهيزگاران نعمت فراوان و گستردهاى مىدهد و در فراوانى آن، حساب و كتابى وجود ندارد.
2. مراد اين است كه خداوند به اقتضاى فضلش، هم در دنيا بيش از مقدار اعمال و ايمان بندگان و حتّى با وجود كفرورزى برخى بندگان به آنان روزى مىدهد و هم در آخرت بيش از مقدار استحقاق نيكوكاران به آنان پاداش مىدهد.
3. خداوند مىبخشد، بىآنكه كسى او را بر اين بخشش بازخواست كند و نيز مجازات مىكند، بىآنكه كسى او را بر اين امر مؤاخذه كند.
4. قطرب گفته است معناى آيه اين است كه عطا و بخشش خداوند فراتر از عدد و رقم است؛ زيرا آنچه خداوند قدرتش را دارد، بىنهايت و بىشمار است. در واقع بخشش خداوند مانند بخشش هزار از دو هزار يا ده از صد نيست؛ زيرا چنين امرى درباره نعمتهاى محدود و معدود است، ولى نعمتهاى بىشمار خداوند را نمىتوان محدود كرد.
5. معناى آيه اين است كه خداوند به اهل بهشت نعمت بىپايان و بىحساب مىدهد. پس از نقل قولها، مرحوم طبرسى همه آنها را نيكو و محتمل دانسته است.
زمخشرى در توضيح و تفسير آيه شريفه «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالاَخْسَرِينَ أَعْمَالاً . الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا . أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِـَايَاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا . ذَلِكَ جَزَآؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُواْ وَ اتَّخَذُواْ ءَايَاتِي وَ رُسُلِي هُزُوًا»(69) مىنويسد: «ضلّ سعيُهم» يعنى تلاش و كوشش آنان ضايع و باطل و بىثمر شد. ابو سعيد خدرى گويد: روز قيامت گروهى از مردم، اعمالشان را با خود مىآورند، در حالى كه آن را به بزرگى كوه تهامه مىپندارند، ليكن اين اعمال در ترازوى حقّ وزن و ارزشى ندارد: «فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا»؛ لذا اينان و اعمالشان هيچ جايگاهى ندارند.(70)
مرحوم طبرسى مىنويسد: مراد از جمله «لا نقيم لهم وزناً» اين است كه آنان و اعمالشان پيش ما ارزشى ندارند . ما به آنان بىاعتناييم و آنها در چشم ما خوار و ذليلند و مجازات مىشوند. ايشان مىافزايد: آيه و جمله ياد شده مانند اين جمله عربى است : «ما لفلان عندنا وزن»؛ يعنى فلانى نزد ما ارزش و جايگاهى ندارد؛ چنان كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىفرمايد: «روز قيامت انسان عظيم الجثّه و قوى هيكلى را مىآورند، ولى وقتى وزن مىشود، از بال پشه هم سبك تر است»(71)؛ يعنى اعمالش هر چند به ظاهر زياد، ولى نزد خداوند، بىارزش است.
همچنين علّامه طباطبايى(رحمه الله) مىنويسد: مراد از «وزن» سنگينى عمل است در مقابل عمل سبك و بىارزش. گاهى عمل به قدرى سبك و بىروح مىشود كه گويى وزن و ارزش خود را از دست داده است. ايشان در توضيح جمله «وَ الْوَزْنُ يَوْمَـئِذٍ الْحَقُّ»(72) مىفرمايد: يعنى ميزانى كه اعمال بندگان با آن سنجيده مىشود، ميزان حقّ است، پس هر چه عمل انسان با حق هماهنگ تر باشد، ارزشش نزد خداوند بيشتر است و از آنجا كه حسنات و نيكيها در بردارنده حق است، نزد خداوند ارزش دارد و در مقابل، زشتيها ناحق و باطل است و هيچ ارزشى ندارد. بنابراين خداوند اعمال بندگان را با ترازوى حق مىسنجد و هر چه يك عمل با حق بيشتر هماهنگ باشد، سنگين تر خواهد بود.(73)(74)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.