چه کار به صوفیها دارید؟!
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی؛ مجله مکتب تشیع، تیر 1340، شماره 7.
چه کار به صوفیها دارید؟
- یک خبر جالب!
- تصوف یک نوع انحراف فکری است
- پاسخ دندان شکن
- استفاده دیگران از این دسته بندیها
- ارمغان خانقاه
چندی قبل در یکی از جراید معروف پایتخت خبری دیدم که از جهتی مضحک و از جهتی تأسفآور بود؛ خلاصه خبر چنین بود:
«در ایام نوروز که عدهای از ساکنان «ماهان»؛ (یکی از شهرهای نزدیک کرمان) برای تماشا یا زیارت در کنار مقبره معروف «شاه نعمت الله» رفته بودند با منظره عجیبی روبرو شدند. مردی که سراپای او لخت بود و از آلت تناسلی او خون میریخت وارد آستانه شد، و مرتب فریاد میزد: قطع نفس کردم! قطع نفس کردم! ... این حادثه موجب ناراحتی شدید مردم گردید و اطراف او را احاطه کردند و درباره این جریان از یکدیگر سؤال میکردند، بالاخره معلوم شد این آقا که نامش «علمدار» است از مدتها قبل اشتیاق به ورود در جرگه دراویش و صوفیه داشته و برای نیل به این منظور چند مربته به یکی از پیر دلیلها مراجعه کرده است. بالاخره به او جواب دادهاند که درویشی و تصوف کار مشکلی است و شرط اول آن قطع نفس است این بیچاره مطلب را عوضی گرفته و دو عدد تیغ ژیلت تهیه کرده و به گورستان شهر رفته و به عشق تصوف ... بریده و به دور انداخته است، و با انجام این عمل بیهوش شده و به گوشهای افتاده، هنگامی که به هوش آمده است برای اینکه اقدام خود را به رخ همه بکشد برخاسته و یکسر به مقبره شاه نعمت الله آمده است که موضوع قطع نفس را با مردم و مخصوصا دراویش در میان بگذارد! و چون وضع حال او خوب نبود او را برای پانسمان و جراحی به بیمارستان هنگ کرمان منتقل سختند» (نقل از کیهان 21 فروردین 1340)
ما قبلا این خبر عجیب را از دوستان ما که از کرمان به قم آمده بودند با اضافات بیشتری شنیده بودیم، از جمله اینکه مقارن چنین حادثه یکی از مبلغین معروف صوفی که به کرمان آمده بود وقتی خود را با سیل اعتراض مردم که توأم با سخریه و متلکها بوده مواجه میبیند فورا سفر خود را قطع کرده و از همان راه که آمده بود برمیگردد و تا مدتها این جریان و حواشی آن نقل محافل و مجالس بوده است.
***
در اینجا ممکن است شما بگویید گیرم درویشی نادرویشی کرد و از روی هیجان و شور و عشق دست به عمل ابلهانهای زد؛ این مربوط به اصل تصوف و صوفیگیری نیست که شما بخواهید در یک بحث علمی از آن نتیجهگیری کنید. البته حق با شماست ما هم نمیخواهیم چنین نتیجه بگیریم که این عمل طبق دستور قطب و مرشدی بوده است. ولی با کمال تأسف باید اعتراف کرد که در حالات سران «صوفیه» که در کتابهای معروف خود آنها منعکس است از قبیل «تذکرة الاولیاء» تألیف شیخ عطار، «اسرار التوحید فی مقامات ابی سعید» تألیف محمد بن منور میهنی، «نفحات الانس» جهامی، «تاریخ تصوف» دکتر قاسم غنی، «صفوة الصفا» در شرح حال صفی الدین اردبیلی، «احیاءالعلوم» غزالی و امثال این کتابها که از معروفترین کتب متصوفه است مطالبی دیده میشود که گرچه به آن تندی و شوری «درویش ماهانی» نیست اما چندان دست کمی هم از آن ندارد؛ و همینهاست که میتواند پایه اساسی بحث ما را که "تصوف از یک نوع انحراف فکری سرچشمه میگیرد" تشکیل دهد.
اکنون چند نمونه از آنها را با ذکر مدارک ذیلا از نظر خواننده گرامی میگذرانیم:
1. «شبلی» که یکی از بزرگان صوفیه است گاهی که به خلوت میرفت یک بغل چوب با خود میبرد و هر گاه غفلتی روی میداد محکم بر پای خود میکوفت و گاه میشد که تمام چوبها را بر بدن خود خورد میکرد و سپس پا را به دیوار میکوفت! (نقل از تاریخ تصوف، صفحه 361)
2. «شیخ ابوسعید ابوالخیر» که از سران صوفیه است در هنگام جوانی شبها به مسجد میرفت و در کنار مسجد چاهی بود و یک سر طنابی را به پای خود و یک سر دیگر آن را به وسط چوبی میبست و به روی دهانه چاه قرار میداد و خود را به این وسیله در وسط چاه معلق میساخت و تا نزدیکی صبح قرآن میخواند! (اسرار التوحید، 22).
3. «حسین ابن منصور حلاج» که از معاریف این طایفه است یک سال در مقابل کعبه در آفتاب ایستاد تا روغن از بدن او بر روی سنگ جاری شد (نقل از تذکرة الاولیاء).
4. «حسین ابن منصور حلاج» دلقی داشت که 20 سال از بدنش بیرون نیاورده بود، روزی به زور از بدنش بیرون کشیدند دیدند شپس زده است یکی از شپشها را وزن کردند نیم دانگ! وزن داشت. (تذکرة الاولیاء، صفحه 316).
5. «شیخ ابوسعید ابوالخیر» هفت سال در بیابانی در نزدیکی «سرخس» مشغول ریاضت و مجاهدت بود و معروف است در این هفت سال خار بیابان میخورد! (اسرار التوحید، صفحه 27)
6. «غزالی» میگوید: یکی از شیوخ در آغاز کار که از شب خیزی کسل میشد بر خود الزام کرد که شب را تا به صبح بر روی سر بایستد! یعنی سر را به زمین گذارده و پاها را از زمین بلند کند!.(نقل از احیاء العلوم)... و دنبال اینها.
قابل توجه اینکه نویسندگان این کتب نهتنها اینگونه اعمال را تقبیح نمیکنند بلکه جزء کرامات و مقامات معنوی سران خود قلمداد مینمایند! با در نظر گرفتن این مطالب و نظائر آن که در کتب سران و بزرگان صوفیه دیده میشود این حقیقت به طور وضوح آشکار میگردد که تصوف غالبا با یک نوع انحراف فکری آمیخته است و بسیاری از سران صوفیه خالی از این انحراف نبودهاند؛ والا چطور میتوان باور کرد آدم فهمیده و درس خوانده در کمال استقامت عقل و هوش دست به چنین کارهای عجیب و غریبی بزند.
اساساً شواهد زیادی در دست است که تصوف بیش از آنچه با «عقل» سر و کار داشته باشد با «خیال» و «توهم» همراه است؛ و صوفیگری زاییده یک نوع ذوق خاص است که ریشههای آن مانند قسمتی از شعر از خیال سیراب میشود بلکه خیالبافی و فعالیت نیروی توهم در تصوف به مراتب بیش از شعر نفوذ دارد. حکومت عشق بر عقل که در این کتاب مشروحاً مورد بحث قرار میگیرد و جزء اصول قطعی صوفیهاست یکی از شواهد این گفتار است. مخالفت با علوم رسمی و دانشهای آموختنی و کتاب و مدرسه و بدبینی نسبت به استدلالات عقلی و تکیه کردن بر کشف (بدون توجه به تفاوت کشف صحیح از باطل) عقیده زیاد به خواب و رؤیا، تن در دادن به ریاضات شاقه، خضوع بی حد و حصر در برابر اقطاب و مراشد و ... همه نشانه این انحراف فکری است. بنابراین جای تعجب نیست که محیط خانقاه افکاری مانند فکر «صوفی ماهانی» پرورش دهد. کسانی که با سران صوفیه نشست و برخاست داشتهاند و یا با کتابهای آنها سر و کار دارند آثار این انحراف فکری که در قسمتهای مختلف بیانات و حرکات و نوشتههای آنها خودنمایی میکند مشاهده نمودهاند؛ این مطلب درخور این است که کتابچه مستقلی به اتکاء قرائن و مدارک فراوانی که در کتب خود آنها موجود است درباره آن نوشته شود تا معلوم شود مبارزه علیه تصوف در حقیقت یکی از شعب مبارزه علیه «خرافات و موهومات» است که یکی از اساسیترین مواد برنامه انبیاء و پیغمبران بزرگ خدا بوده است.
پاسخ دندان شکن
اینجاست که جواب سؤال مکرری که غالباً از ما کرده و میکنند و میگویند: "آقایان شما چکار به صوفیها دارید؟ آخر یک مشت اهل الله، فقراء الی الله، از دنیا گذشتهها، سوته دلانی که دور هم جمع شدهاند و برای تهذیب نفس و درک حقیقت مشغول مجاهدت و ریاضتهای گوناگون هستند و مردم را به درستی و پاک دلی و صفا دعوت میکنند، چه گناهی دارند که شما با نیش قلم به جان آنها افتادهاید؟" داده میشود.
پاسخ این سؤال تکراری با توجه به مطالب گذشته خیلی روشن است؛ اگر تصوف سرانجامش آن نوع اعمالی باشد که نمونههای آنها در بالا ذکر شد (و قطعا همین خواهد بود) در این صورت نه تنها وظیفه ما و سایر روحانیون مبارزه علیه آن است بلکه هر فرد نوعدوست و هر عالم اجتماعی و خلاصه هر کس علاقمند به حفظ اصول انسانیت در اجتماع بشری است باید با این انحراف فکری و بیماری روحی بجنگد و همنوعان خود را از چنگال آن نجات و رهایی بخشد. از این گذشته مگر راه برای تهذیب نفس و تقویت اصول اخلاقی، پیمودن مقامات معنوی و روحانی و آشنایی با توحید و اسماء و صفات خدا که پیغمبران خدا سلسله جنبان آن بودند قحط است که انسان در این بیراههها و سنگلاخهای خطرناک بیفتد؟ پیغمبران و ائمه هدی(علیهم السلام) کِی به مردم اینگونه تعلیمات دادند! این اشتباه و گمراهی است که کسی بخواهد به این وسیلهها به جایی برسد!
استفاده دیگران از این دستهبندیها
موضوع دیگری که امروز برای ما اهمیت حیاتی دارد این است که دشمن ما از این دستهبندیها و پراکندگیها حداکثر استفاده را میکنند و همانها هستند که تنور تصوف و امثال تصوف را گرم نگاه میدارند، شواهد و مدارک زیادی در دست است که فعالیتهای اخیر صوفیه درنقاط مختلف کشور ما طبیعی نیست و دستهایی برای تقویت این جمعیت در کار است. حرف ما این است که ای آقایان! امروز روزی نیست که شما به صورت یک اقلیت از صفوف مسلمانان جدا شوید و برای خود در برابر مساجد، خانقاه بسازید و راه و رسم خاصی که نشانهی تحزب و دستهبندی است برای خود انتخاب کنید. این عمل صد درصد به نفع دشمنان ماست. بیایید و دست از این شقاق و نفاق بردارید و در یک صف قرار گیریم. شما با ما برادرید و ما هم با شما برادر. کاری نکنید که منافع آن عائد دشمنان تفرقهانداز و حکومت کننده بر ما بشود. وظیفه ما این است که بگوییم و بنویسیم شاید شما متوجه موقعیت و مسئولیت خود بشوید.
***
قم، اردیبهشت ماه 1340
ناصر مکارم شیرازی
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.