پاسخ اجمالی:
کمی تأمل در متن آیات و رجوع به روایات نشان می دهد درخواست این دو پیامبر بزرگ الهی با یقین آنها به توحید و معاد و عصمت آنها منافات ندارد و همانطور که در قرآن آمده حضرت ابراهیم با وجود ایمان به معاد برای اطمینان قلبی چنین درخواستی کرد؛ «لِيَطمَئنّ قَلبى»، آن هم درباره چگونگى و کیفیت رستاخيز نه درباره اصل معاد. حضرت موسی هم درخواست رؤیت قلبی نمود. حتی اگر رؤیت ظاهری اراده شود، اين تقاضا را از زبان برخی از جاهلان قوم كرد که اصرار داشتند كه بايد خدا را ببينند تا ايمان آورند وگرنه خود او یقین داشت که خدا با چشم دیده نمی شود.
پاسخ تفصیلی:
درخواستهای عجیب دو پیامبر اولوالعزم!
از مهمترین اصول اعتقادات توحید و معاد می باشد. توحید يعنى خداوند یکتا که همه جا حضور دارد و همه را می بیند و به چشم ظاهر قابل رؤیت نیست؛ «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصار».(1) معاد نیز یعنی انسان پس از مرگ دوباره زنده خواهد شد و برای حساب در قیامت حاضر خواهد شد. (بگو: خداوند شما را زنده مى كند، سپس مى ميراند سپس [بار ديگر حيات مى بخشد و] براى حساب در روز قيامت، روزى كه در آن شكّ و ترديدى نيست جمع آورى مى كند)؛ «قُلِ اللَّهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ».(2)
یقین به این دو اصل، از ارکان ایمان است و قطعا پیامبران که برای هدایت انسانها مبعوث شده اند، خودشان می بایست نسبت به این دو اصل مهم یقین کامل داشته باشند. از طرفی در برخی از آیات قرآن می بینیم برخی از پیامبران از خداوند درخواست هایی داشتند که با یقین آنها منافات دارد، به عنوان مثال: حضرت ابراهيم(علیه السلام) از خدا خواست تا زنده شدن مردگان را ببیند؛ چنان که در آیه 260 سوره «بقره» آمده است: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّ أَرِنی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى»؛ (و آن گاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا به من بنماي چگونه مردگان را زنده مي كني؟). حضرت موسی(علیه السلام) نیز از خداوند تقاضای رویت کرد؛ چنانکه در آیه 143 سوره «اعراف» مى خوانیم: «وَ لَمّا جاءَ مُوسى لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ»؛ (و چون موسی به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: بار الها! خود را به من بنمای که تو را بنگرم).
در ابتدا چنين تصور مى شود كه این آيات با یقین پیامبران و عصمت آنها سازگار نمی باشد، چرا که حضرت ابراهیم(علیه السلام) زنده شدن مردگان را درخواست کرد و این یعنی شک درباره معاد، حضرت موسی(علیه السلام) هم تقاضای رؤیت خدا را داشت، درحالی که موحّد حقیقی می داند که خداوند قابل رؤیت نمی باشد. چگونه این دو پیامبر بزرگ که از پیامبران اولوالعزم پروردگار بودند چنين درخواستى كه حتى در شأن افراد عادى نيست از پروردگار كردند؟!
کمی تأمل در متن این آیات و رجوع به روایات و سخنان بزرگان پیرامون این آیات نشان می دهد که درخواست این دو پیامبر بزرگ الهی با یقین آنها به توحید و معاد منافات ندارد و همانطور که در متن آیات آمده حضرت ابراهیم(علیه السلام) با وجود ایمان به معاد، برای اطمینان قلبی و شهود عینی چنین درخواستی کرد. حضرت موسی(علیه السلام) هم بعد از درخواست قوم خود مبنی بر اینکه تا خدا را نبینند ایمان نمی آورند، این درخواست را مطرح کرد. در نتیجه این آیات با عصمت آنها منافات ندارد. برای واضح تر شدن مطلب، درخواست این دو پیامبر را مستقلا مورد بررسی قرار می دهیم:
حضرت ابراهیم و درخواست زنده شدن مردگان
در داستان حضرت ابراهیم(علیه السلام) می خوانیم: «وَ اذْ قالَ ابْراهيمُ رَبِّ ارِنى كَيْفَ تُحْيِى الْمَوْتى قالَ اوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى قالَ فُخُذْ ارْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهَنَّ الَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِيْنَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّه عَزيزٌ حَكيمٌ»؛ (به خاطر بياور هنگامى را كه ابراهيم گفت: خدايا! به من نشان ده چگونه مردگان را زنده مى كنى؟ فرمود: مگر [به معاد] ايمان نياورده اى؟ عرض كرد: آرى، آورده ام ولى مى خواهم قلبم آرام يابد، [آرامشى كه از احساس و شهود برخيزد]. فرمود: پس چهار نوع از مرغان را انتخاب كن و آنها را [پس از ذبح كردن] قطعه قطعه كن [و در هم بياميز] سپس بر هر كوهى [كه در اطراف تو است] قسمتى از آن را قرار ده، بعد آنها را بخوان [به فرمان خدا زنده مى شوند و] به سرعت به سوى تو مى آيند، و بدان خداوند توانا و حكيم است).
اگر ظاهر آيه را جدا از پيش داورى ها مورد توجه قرار دهيم و تحت تأثير القائات نباشيم به وضوح نشان مى دهد كه ابراهيم(علیه السلام) مى خواست صحنه اى از احياى مردگان را براى آرامش خاطر ببيند، و مأموريت پيدا كرد كه نمونه اى از آن را عملًا با دست خود به فرمان خدا انجام دهد، نمونه اى كه در آن، اجزاء بدن مرغهاى چهارگانه همچون ذرّات خاكهاى انسانها به هم آميخته گردد، و بعد مانند آن به هر سو پراكنده شود، سپس به فرمان خدا از گوشه و كنار جمع گردد و جامه حيات در تن بپوشد.
شأن نزولى كه بسيارى از مفسّران براى اين آيه ذكر كرده اند نيز گواه اين مدّعاست؛ طبق بیانات مفسرین، ابراهیم(علیه السلام) از كنار دريايى مى گذشت، مردارى را ديد كه قسمتى از آن در آب و قسمتى در خشكى است، پرندگان از يكسو و حيوانات دريايى از سوى ديگر، آن را طعمه خود قرار داده اند، ابراهيم در فكر فرو رفت كه چگونه اين اجزاى پراكنده يك بدن كه ممكن است جزء بدن تعداد بى شمارى جانداران ديگر شود، بار ديگر جمع و احياء مى گردد. بديهى است كه ابراهيم با توجه به مقام نبوت و ارتباط با وحى، به همه چيز ايمان داشت، ايمانى بالاتر از ايمانى كه حاصل استدلالهاى عقلى است، ولى او مى خواست در اين زمينه شهود حسّى داشته باشد، و لذا خداوند چنين صحنه اى را براى او مجسّم كرد تا معاد جسمانى را به معناى دقيق كلمه با چشم خود ببيند و قلبش آرام گيرد.(3)
از جمله «ارِنى كَيْفَ تُحْيِى الْمَوْتى»؛ (به من نشان ده چگونه مردگان را زنده مى كنى؟)، نیز به خوبى استفاده مى شود كه او مى خواست با رؤيت و شهود، ايمان خود را قوى تر كند آن هم در باره چگونگى رستاخيز، نه در باره اصل آن، و بحث درباره چگونگی رستاخیز از اموری است که همیشه بین علما و دانشمندان در همه ادیان مطرح بوده و هست و پیامبران هم با اینکه حتی به چگونگی آن نیز علم دارند، امّا این علم به اندازه شهود حسی نمی باشد و اگر درخواست شهود حسی شود، هرگز به معنای تردید در اصل معاد نمی باشد. لذا در آیه 258 سوره بقره حضرت ابراهیم با صراحت به نمرود گفت: «رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيت»؛ (پروردگار من كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند)، و این نشان می دهد ایشان در اصل معاد تردیدی نداشتند. ضمن اینکه حضرت ابراهیم سؤال خود را با لفظ «کیف» آورده و همه می دانیم که این کلمه در مورد سؤال از حال استعمال می شود، نظیر اینکه کسی بپرسد «کَیفَ یَحکم زَیدٌ فِی النّاسِ»؛ (زید در میان مردم چگونه قضاوت می کند؟) که پرسش کننده در اینکه زید قضاوت می کند، شک ندارد بلکه در کیفیت آن شک دارد، وگرنه اگر در اصل قضاوت شک می داشت می پرسید: «أَ یَحکم زَیدٌ فِی النّاسِ»؛ (آیا زید در بین مردم قضاوت می کند).(4)
همچنین اگر سؤال از اصل معاد می بود، باید عبارت آن «کَیفَ تَحی المَوتی»، به فتح تاء بود نه به ضم آن. امّا تعبیر «کَیفَ تُحیِ الموتَی» بضم تاء که مضارع از مصدر «احیاء» است یعنی مردگان را چگونه زنده می کنی؟ پس از کیفیت زنده کردن پرسیده، که خود یکی از افعال خاص خدا و معرف او است، خدایی که سبب حیات هر زنده ای است و به امر او هر زنده ای زنده می باشد.(5) به همين دليل در ادامه اين سخن، هنگامى كه خداوند فرمود: (آيا ايمان نياورده اى؟)؛ «قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ». او در جواب عرض كرد: (آرى ايمان آوردم ولى مى خواهم قلبم آرامش يابد)؛ «قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي». گويى خدا مى خواست اين تقاضاى ابراهيم در نظر مردم به عنوان تزلزل ايمان محسوب نشود، لذا از او سؤال شد مگر ايمان نياورده اى؟ تا او در اين زمينه توضيح دهد و سوء تفاهمى براى كسى به وجود نيايد.
ضمنا از اين جمله استفاده مى شود كه استدلال و برهان علمى و منطقى ممكن است يقين بياورد، اما آرامش خاطر نه. زيرا استدلال عقل انسان را راضى مى كند، و چه بسا در اعماق دل و عواطف او نفوذ نكند. درست مثل اينكه استدلال به انسان مى گويد: كارى از مرده ساخته نيست ولى با اين حال بعضى از افراد. از مرده مى ترسند مخصوصا هنگام شب و تنهايى نمى توانند در كنار مرده بمانند، زيرا استدلال فوق در اعماق وجودشان نفوذ نكرده اما كسانى كه دائما با مردگان سر و كار دارند و به غسل و كفن و دفن مشغول اند هرگز چنين ترسى را ندارند.
به هر حال آنچه عقل و دل را سيراب مى كند، شهود عينى است، و اين موضوع مهمى است كه در جاى خود بايد شرح بيشترى پيرامون آن داده شود! تعبير به اطمينان و آرامش نشان مى دهد كه افكار انسانى قبل از وصول به مرحله شهود دائما در حركت و جولان و فراز و نشيب است، اما به مرحله شهود كه رسيد آرام مى گيرد و تثبيت مى شود.(6) در نتیجه حضرت ابراهیم با علم به خدا و معاد و حتی علم به کیفیت معاد تقاضای زنده شدن مردگان را کرد تا این علم او به شهود تبدیل شود و این هرگز با عصمت او منافات ندارد.
حضرت موسی(ع) و درخواست رؤیت خدا
در داستان حضرت موسی(علیه السلام) هم در آیه 143 سوره اعراف می خوانیم:«وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ»؛ (و هنگامى كه موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد پروردگارا خودت را به من نشان ده تا تو را ببينم! گفت: هرگز مرا نخواهى ديد، ولى به كوه بنگر اگر در جاى خود ثابت ماند مرا خواهى ديد، اما هنگامى كه پروردگارش جلوه بر كوه كرد آن را همسان زمين قرار داد و موسى مدهوش به زمين افتاد، موقعى كه به هوش آمد عرض كرد: خداوندا منزهى تو [از اينكه قابل مشاهده باشى] من به سوى تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم).
در مورد تقاضای رؤیت توسط حضرت موسی(علیه السلام) برخی گفته اند: منظور موسى اين نبود كه خدا را به چشم بنگرد، بلكه مى خواست پاره اى از نشانه هاى آخرت به او نشان داده شود، تا معرفت كامل حاصل شود و شك و ترديدها زايل گردد و نيازى نداشته باشد كه براى قوم بنى اسرائيل استدلال كند و آنها انكار كنند. تقاضای رؤیت موسى(ع) نظير آن سؤالى است كه ابراهيم(علیه السلام) از خداوند كرد كه كيفيت زنده شدن مردگان را كه او از راه استدلال، پذيرفته و معتقد شده بود، به او نشان دهد تا خاطر او آسوده شود. خلاصه اينكه اگر چه درخواست كرده است كه خدا را به چشم بنگرد، لكن منظور رؤيت حقيقى نيست، بلكه منظور تحصيل علم است.(7) در نتیجه خداوند با آن تجلى سهمگین که بر کوه نمود و کوه متلاشى شد، به حضرت موسى فهماند که لقاى پروردگار و رؤیت و شهود کامل او در این دنیا براى او میسر نخواهد شد و تا این روح در قالب بدن محصور است چنین دیدارى براى او غیر ممکن است. و حضرت موسى(ع) هم از درخواست نابجایى که مطرح کرده بود توبه نمود.
در روایتی طولانی از امام علی(علیه السلام) نیز به این معنی اشاره شده و درخواست حضرت موسی به رؤیت قلبی تفسیر شده است، همانطور که در قیامت بعد از کنار رفتن همه حجاب ها خداوند کاملا شناخته خواهد شد: «...لَنْ تَرانِي فِي الدُّنْيَا حَتَّى تَمُوتَ فَتَرَانِي فِي الْآخِرَةِ وَ لَكِنْ إِنْ أَرَدْتَ أَنْ تَرَانِي فِي الدُّنْيَا- فَ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي»...»(8)؛ (تو در دنيا مرا نخواهى ديد تا آنكه بميرى، وقتى مردى در آخرت مرا خواهى ديد. و ليكن اگر ميل دارى در همين دنيا مرا ببينى نظر به كوه كن، اگر كوه بر جاى ماند تو نيز مرا خواهى ديد...).
اما اگر تقاضای رؤیت ظاهری هم شده باشد روشن ترين جواب اين است كه موسى(علیه السلام) اين تقاضا را از زبان قوم خود كرد، زيرا جمعى از جاهلان بنى اسرائيل اصرار داشتند كه بايد خدا را ببينند تا ايمان آورند (آيه 153 نساء گواه بر اين مطلب است) و او از طرف خدا مأموريت پيدا كرد كه اين تقاضا را مطرح كند تا همگان پاسخ كافى بشنوند.
در حديثى كه در كتاب «عيون اخبار الرضا» از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) نقل شده است نيز به موضوع فوق تصريح شده است. در جلسه ای مأمون از امام رضا(ع) پرسید: مگر شما نمی گویید: انبیا معصوم هستند؛ پس چرا موسی رؤیت الهی را از خداوند درخواست کرد: «أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیک»، آیا موسی نمی دانست که خداوند قابل دیدن نیست؟!
امام(علیه السلام) در جواب او فرمودند: «حضرت موسی(علیه السلام) می دانست که خداوند قابل دیدن با چشم نیست؛ امّا هنگامی که خدا با موسی سخن گفت... و آن حضرت به مردم اعلام نمود، مردم گفتند: ما به تو ایمان نمی آوریم؛ مگر این که کلام الهی را بشنویم. از بنی اسرائیل که هفتصدهزار نفر بودند هفتاد نفر برگزیده شدند و به میعادگاه کوه طور آمدند. حضرت موسی(ع) از کوه طور بالا رفت و سؤال آنان را از خدا درخواست نمود و آنها هم می شنیدند. در این هنگام آنان کلام الهی را از بالا و پایین و راست و چپ و جلو و عقب شنیدند؛ چراکه خدا درخت را به تکلم آورد و آنان کلام الهی را از تمام جهات شنیدند. ولی گفتند: ایمان نمی آوریم؛ مگر این که خدا را خود ببینیم. بخاطر ظلم و عداوتشان صاعقه ای از آسمان آمد و همه ی آنان هلاک شدند. حضرت موسی گفت: خدایا به بنی اسرائیل چه بگویم؟ اگر با چنین وضعی برگردم، مردم خواهند گفت: تو در ادّعایت راستگو نیستی که دیگران را به قتل رساندی. به اذن الهی دوباره همه زنده شدند. این بار گفتند: اگر تنها خودت نیز خدا را ببینی؛ ما به تو ایمان می آوریم. موسی گفت: خدا با چشم دیده نمی شود و تنها با نشانه ها و آیاتش می توان او را درک کرد. امّا آنان لجاجت کردند و گفتند ایمان نمی آوریم مگر از خدا خواسته ما را بخواهی. موسی گفت: خدایا سخنان بنی اسرائیل را شنیدی و خود به صلاح آنها آگاه تری. خطاب آمد: موسی بپرس آنچه می پرسند و تو را به خاطر جهالت آنان مؤاخذه نمی کنیم. حضرت موسی(علیه السلام) گفت: «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیک» خطاب آمد: «هرگز مرا نمی بینی» امّا نگاه کن به کوه، اگر پایدار ماند؛ تو نیز خواهی توانست مرا ببینی. با اشاره الهی کوه متلاشی و به زمینی صاف تبدیل شد و موسی پس از به هوش آمدن گفت: خدایا! به سوی تو توبه می کنم و از جهل و غفلت مردم، به شناخت و معرفتی که داشتم بازگشتم و من اوّلین کسی هستم که اعتراف می کنم خدا را نمی توان با چشم سر دید».(9)
همچنین از قرائن روشنى كه اين تفسير را تأييد مى كند اين است كه طبق آيه 155 سوره اعراف موسى(علیه السلام) پس از اين ماجرا عرض كرد: «أتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا»؛ (آيا ما را به خاطر عملى كه سفيهان ما انجام دادند، به هلاكت مى رسانى؟). از اين جمله روشن مى شود كه نه تنها موسى(علیه السلام) چنين تقاضائى را نداشت بلكه شايد هفتاد نفرى هم كه با او به ميعادگاه رفته بودند چنين منطقى نداشتند، آنها تنها افراد دانشمند و نمايندگان بنى اسرائيل بودند، تا مشاهدات خود را براى توده جاهل و بى خبر كه پيشنهاد مشاهده پروردگار را داشتند بيان كنند.(10)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.