پاسخ اجمالی:
«اعجاز علمى قرآن» مربوط به اشاراتى است كه از گوشه هاى سخن خداوند آشکار شده و هدف اصلى نبوده؛ زيرا قرآن كتاب هدايت است و هدف اصلى آن جهت بخشيدن به زندگى انسان و آموختن راه سعادت است. اما برخی، قرآن را علاوه بر يك كتاب تشريعى، كتاب علمى نيز می دانند، و نکته دیگر اینکه، آيا قرآن در هنگام تحدّي، به این اشارات علمی نیز نظر داشته است؟ برخى معتقدند، اين گونه اشارات علمى دليل بر اعجاز می باشد؛ زیرا چنين سخنی در آن روزگار، جز از پروردگار جهان امكان صدور نداشته، لذا مسئله اعجاز علمى قرآن مطرح گرديده است!
پاسخ تفصیلی:
همان گونه كه می دانیم، «اعجاز علمى قرآن» مربوط به اشاراتى است كه از گوشه هاى سخن حقّ تعالى نمودار گشته و هدف اصلى نبوده است؛ زيرا قرآن كتاب هدايت است و هدف اصلى آن جهت بخشيدن به زندگى انسان و آموختنِ راه سعادت به او است. از اين رو اگر گاه در قرآن به برخى اشاراتِ علمى بر مى خوريم، از آن جهت است كه اين سخن از منبع سرشار علم و حكمت الهى نشأت گرفته و از سرچشمه علمِ بى پايان حكايت دارد. «قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»(1)؛ (بگو: آن را كسى نازل ساخته است كه راز نهان ها را در آسمان ها و زمين مى داند) و اين يك امر طبيعى است كه هر دانشمندى هرچند در غير رشته تخصّصى خود سخن گويد، از لابلاى گفته هايش گاه تعابيرى ادا مى شود كه حاكى از دانش و رشته تخصّص وى مى باشد. همانند آنكه فقيهى درباره يك موضوع معمولى سخن گويد، كسانى كه با فقاهت آشنايى دارند از تعابير وى درمى يابند كه صاحب سخن، فقيه مى باشد، گرچه آن فقيه نخواسته تا فقاهت خود را در سخنان خود بنماياند. همچنين است اشارات علمى قرآن كه تراوش گونه است و هدف اصلى كلام را تشكيل نمى دهد.
چند تذكّر: پيش از آنكه نمونه هايى از اين اشارات علمى ارائه گردد، ضرورت دارد تا چند نكته تذكر داده شود:
1. برخى را گمان بر آن است كه قرآن مشتمل بر تمامى اصول و مبانى علوم طبيعى و رياضى و فلكى و حتى رشته هاى صنعتى و اكتشافات علمى و غيره مى باشد و چيزى از علوم و دانستنى ها را فرو گذار نكرده است. خلاصه قرآن علاوه بر يك كتاب تشريعى كتاب علمى نيز به شمار مى رود. براى اثبات اين پندار افسانه وار، خواسته اند دلايلى از خود قرآن ارائه دهند؛ از جمله آيه «وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِّكُلِّ شَيْءٍ»(2)؛ (قرآن را بر تو فرستاديم تا بيانگر همه چيز باشد). «مَّا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِن شَيْءٍ»(3)؛ (در كتاب ـ قرآن ـ چيزى فروگذار نكرديم). «وَ لَا رَطْبٍ وَ لَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ»(4)؛ (هيچ خشك و ترى نيست مگر آنكه در كتابى آشكار [ثبت] است). در حديثى از عبدالله بن مسعود آمده: «مَن أرادَ عِلْمَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرينَ فَلْيُثَوِّرِ الْقُرآنَ»(5)؛ (هر كه علوم گذشتگان و آيندگان را خواهان باشد، همانا در قرآن تعمّق نمايد).
اگر اين گمان از جانب برخى سرشناسان(6) مطرح نگرديده يا به آنان نسبت داده نشده بود، متعرّض آن نگرديده در صدد نقد آن بر نمى آمديم؛ زيرا سستى دلايل آن آشكار است. اوّلين سؤال كه متوجّه صاحبان اين پندار مى شود آن است كه از كجا و چگونه اين همه علوم و صنايع و اكتشافات روزافزون از قرآن استنباط شده؟ چرا پيشينيان به آن پى نبرده و متأخرين نيز به آن توجهى ندارند؟! ديگر آنكه آيات مورد استناد با مطلب مورد ادعا بیگانه است؛ زيرا آيه سوره «نحل» در رابطه با بيان فراگير احكام شريعت است. آيه در صدد اتمام حجّت بر كافران است كه روز رستاخيز هر پيامبرى با عنوان شاهد بر رفتار امّت هاى خود برانگيخته مى شود و پيامبر اسلام(صلی الله عليه و آله) نيز شاهد بر اين امّت مى باشد؛ زيرا كتاب و شريعتى كه بر دست او فرستاده شده كامل بوده و همه چيز در آن بيان شده است «وَ جِئْنَا بِكَ شَهِيداً عَلَىٰ هَٰؤُلَاءِ وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِّكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَىٰ لِلْمُسْلِمِينَ».(7) يعنى جاى نقص و كاستى در بيان وظايف و تكاليف شرعى باقى نگذارديم، تا هدايت و رحمت و بشارتى باشد براى مسلمانان. لذا با ملاحظه شأن نزول و مخاطبين مورد نظر آيه و نيز صدر و ذيل آيه، به خوبى روشن است كه مقصود از «تِبْيَاناً لِّكُلِّ شَيْءٍ» همان فراگيرى و جامعيّت احكام شرع است.
اصولا شعاع دائره مفهوم هر كلام، با ملاحظه جایگاهى كه گوينده در آن قرار گرفته، مشخص مى گردد. مثلا «محمد بن زكريّا» كه كتاب «من لا يحضره الطبيب» را نگاشت و يادآور شد كه تمامى آنچه مورد نياز است در اين كتاب فراهم ساخته است، از جایگاه يك پزشك عالى مقام سخن گفته است؛ لذا مقصود وى از تمامى نيازها، در چارچوب نيازهاى پزشكى است. بر همين شيوه مرحوم «صدوق» كتاب «من لا يحضره الفقيه» را تأليف نمود، تا مجموع نيازهاى در محدوده فقاهت را عرضه كند. هم چنين است آن گاه كه خداوند بر كرسى تشريع نشسته، در رابطه با كتب و شرايع نازل شده بر پيامبران، چنين تعبيرى ايفاد كند كه صرفا به جامعيّت جنبه هاى تشريعى نظر دارد!
همين گونه است آيه «مَّا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِن شَيْءٍ»(8) اگر مقصود از «كتاب» قرآن باشد. در صورتى كه ظاهر آيه چيز ديگر است و مقصود از كتاب، كتاب تكوين و در رابطه با علم ازلى الهى است. آيه چنين است: «وَ مَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُم مَّا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِن شَيْءٍ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ».(9) يعنى ما همه موجودات و آفريده ها را زير نظر داريم و هيچ چيز بيرون از علم ازلى ما نيست و سرانجام همه موجودات به سوى خدا است. آيه «وَ عِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَ يَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَ لَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ لَا رَطْبٍ وَ لَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ»(10)، در اين جهت روشن تر است، كه همه موجودات و رفتار و كردارشان در علم ازلى الهى ثبت و ضبط است و حضور بالفعل دارد. و اما حديث ابن مسعود، صرفا در رابطه با علومى است كه وى با آن آشنايى داشته و آن، علوم و معارف دينى است و مقصود از اوّلين و آخرين، سابقين و لاحقين انبياء و شرايع آنان مى باشد، كه تمام آنچه در آنها آمده در قرآن فراهم است.
2. دومين نكته آنكه به كارگيرى ابزار علمى براى فهم معانى قرآنى، كارى بس دشوار و ظريف است؛ زيرا علم، حالت ثبات ندارد و با پيشرفت زمان گسترش و دگرگونى پيدا مى كند و چه بسا يك نظريّه علمى ـ چه رسد به فرضيّه ـ كه روزگارى حالت قطعيّت به خود گرفته باشد، روز ديگر همچون سرابى نقش بر آب، محو و نابود گردد. لذا اگر مفاهيم قرآنى را با ابزار ناپايدار علمى تفسير و توجيه كنيم، به معانى قرآن كه حالت ثبات و واقعيّتى استوار دارند، تزلزل بخشيده و آن را نااستوار مى سازيم. خلاصه، گره زدنِ فرآورده هاى دانش با قرآن، كار صحيحى به نظر نمى رسد. آرى اگر دانشمندى با ابزار علمى كه در اختيار دارد و قطعيّت آن برايش روشن است، توانست از برخى ابهامات قرآنى ـ كه در همين اشاره ها نمودار است ـ پرده بردارد، كارى پسنديده است. مشروط بر آنكه با كلمه «شايد» نظر خود را آغاز كند و بگويد: شايد ـ يا به احتمال قوىّ ـ مقصود آيه چنين باشد، تا اگر در آن نظريّه علمى تحوّلى ايجاد گردد، به قرآن صدمه اى وارد نشود، صرفا گفته شود كه تفسير او اشتباه بوده است.
ما در اين بخش از اعجاز قرآنى، با استفاده از برخى نظريّه هاى قطعى علم منقول از دانشمندان مورد اعتماد، سعى در تفسير برخى اشارات علمى قرآن نموده ايم. امّا به اين نكته بايد توجّه داشت كه هرگز نبايد ميان ديدگاه هاى استوار دين و فرآورده هاى ناپايدار علم، پيوند ناگسستنى ايجاد نمود.
3. نكته سوم؛ آيا تحدّى ـ كه نمايانگر اعجاز قرآن است ـ جنبه علمى قرآن را نيز شامل مى شود؟ بدين معنا كه قرآن آن گاه كه تحدّى نموده و هم آورد طلبيده، آيا به اين گونه اشارات علمى نيز نظر داشته است؟ يا آنكه بر اثر پيشرفت علم و پى بردن به برخى از اسرار علمى كه قرآن به آنها اشارتى دارد، گوشه اى از اعجاز اين كتاب آسمانى روشن شده است. به عبارتى ديگر پس از آنكه دانشمندان با ابزار علمى كه در اختيار داشتند توانستند از اين گونه اشارات علمى كه تاكنون حالت ابهام داشته، پرده بردارند و در نتيجه به گوشه اى از احاطه صاحب سخن (پروردگار) پى ببرند و دريابند كه چنين سخنى يا اشارتى در آن روزگار، جز از پروردگار جهان امكان صدور نداشته و بدين جهت مسئله اعجاز علمى قرآن مطرح گرديده است!
برخى بر همين عقيده اند، كه اين گونه اشارات علمى دليل اعجاز مى تواند باشد؛ ولى تحدّى به آن صورت نگرفته است؛ چون روى سخن در آيات تحدّى با كسانى است كه هرگز با اين گونه علوم آشنايى نداشته اند. بر اين مبنا قرآن در جهت علمى همانند ديگر كتب آسمانى است، كه صورت تحدّى به خود نگرفته اند، گرچه اشارات علمى دليل اعجاز مى توانند باشند(11)؛ ولى اين طرز تفكّر از آن جا نشأت گرفته كه گمان برده اند روى سخن در آيات تحدّى تنها با عرب معاصر نزول قرآن بوده است؛ در حالى كه قرآن مرحله به مرحله از محدوده زمانى عصر خويش فراتر رفته و دامنه تحدّى را گسترش داده است، نه تنها عرب بلكه تمامى بشريّت را براى ابديّت به هم آوردى فرا خوانده است.
يكى از آيات «تحدّي» كه در سوره «بقره» است و پس از ظهور و گسترش اسلام در مدينه نازل گشته، تمامى مردم را مورد خطاب قرار داده است، پس از خطاب «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» ـ با فاصله يك آيه ـ مى فرمايد: «وَ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَدَاءَكُم مِّن دُونِ اللهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا وَ لَن تَفْعَلُوا ...»(12) همه مردم مخاطب قرار گرفته اند، تا چنانچه ترديدى در رابطه با صحّت وحى قرآنى در دل هایشان راه يافته، آزمايش كنند آيا مى توانند حتى يك سوره همانند قرآن بياورند؟ هرگز نتوانسته و نخواهند توانست.
آيه «قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَىٰ أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هَٰذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً»(13) آب پاكى را بر دست همه ريخته، تمامى انس و جنّ را به نحو جمعى ـ كه عموم افرادى و ازمانى هر دو را شامل مى شود(14) ـ مورد تحدّي قرار داده است و اعلام كرده كه اگر همه انسانها و پريان پشت در پشت هم بكوشند تا همچون قرآنى بياورند نخواهند توانست. اكنون مى پرسيم كه اين گونه گسترش در دامنه تحدّى ـ كه همه انسانها را در همه سطوح و در طول زمان شامل گرديده است ـ آيا نمى تواند دليل آن باشد كه همه جوانب اعجاز قرآنى، هر كدام به فراخور حال مخاطب خاصّ خود، مورد تحدّى قرار گرفته باشند؟ به سادگى نمى توان از كنار اين احتمال گذشت يا آن را ناديده گرفت!
نمونه هايى از اشارات علمى
در قرآن از اين گونه اشارات علمى و گذرا بسيار است. برخى از اين اشارات از دير زمان و برخى در ساليان اخير با ابزار علم روشن شده و شايد بسيارى ديگر را گذشت زمان آشكار سازد. دانشمندان ـ به ويژه در عصر حاضر ـ در اين باره بسيار كوشيده اند، گرچه افرادى به خطا رفته؛ ولى بسيارى نيز موفّق گرديده اند.
رتق و فتق آسمانها و زمين
«أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا»(15) «رتق» به معناى «به هم پيوسته» و «فَتْق» به معناى «از هم گسسته» است. در اين آيه آمده است كه آسمان ها و زمين به هم پيوسته بوده اند و سپس از هم گسسته شدند.
مفسّران در اين پيوسته بودن و گسسته شدنِ زمين و آسمانها اختلاف نظر داشته اند. بيشتر بر اين نظر بوده اند كه مقصود از به هم پيوستگى و گسسته شدن، همان گشوده شدن درهاى آسمان و ريزش باران است، «فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُّنْهَمِرٍ»(16)؛ (پس درهاى آسمان را با آبى ريزان گشوديم). و نيز شكافتن زمين و روييدن گياه، چنانچه مى فرمايد: «ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقّاً * فَأَنبَتْنَا فِيهَا حَبّاً»(17)؛ (زمين را شكافتيم و پس در آن، دانه رويانيديم). «علّامه طبرسى» گويد: «و اين معنا از دو امام (ابوجعفر باقر و ابو عبدالله صادق(علیهما السلام) روايت شده است(18)، در «روضه كافى» روايتى ضعيف السند از امام باقر(علیه السلام) است(19) و در تفسير قمى روايتى كه اتصال سندى ندارد از امام صادق(علیه السلام) روايت شده است.(20)
تفسير ديگرى در اين باره شده كه آسمانها و زمين ابتدا به هم پيوسته بودند سپس از هم جدا گشته و به اين صورت درآمده اند. چنانچه در سوره «فصّلت» مى خوانيم: «ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ * فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ ...»(21)؛ ([خداوند] هنگامى كه به آفرينش آسمان روى آورد، آسمان ها به صورت دودى ـ توده گازى ـ بودند. آن گاه به زمين و آسمان فرمان داد كه به صورت جدا از هم حضور يابند ـ چه بخواهند و چه نخواهند ـ [يعنى يك فرمان تكوينى بود]، آنها [به زبان حال] گفتند: فرمان پذير آمديم. سپس هفت آسمان را اين چنين استوار ساخت ...).
مطلب مذكور در آيه فوق مُبيّن يك حقيقت علمى است كه دانش روز، كم و بيش به آن پى برده است و آن اين است كه منشأ جهان مادّى به صورت يك توده گازى بوده است. بدين ترتيب واژه «دخان» در كلمات عرب، دقيق ترين تعبير از مادّه نخستين ساختار جهان است. مولا اميرمؤمنان ـ مكرّرا ـ در «نهج البلاغه» به همين حقيقت علمى كه آيه كريمه به آن اشارت دارد، تصريح فرموده است. در اوّلين خطبه «نهج البلاغه» ـ كه درباره آفرينش جهان است ـ مى خوانيم: «ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ فَتْقَ الْأَجْوَاءِ وَ شَقَّ الْأَرْجَاءِ وَ سَكَائِكَ الْهَوَاء ... ثُمَّ فَتَقَ مَا بَيْنَ السَّمَوَاتِ الْعُلَا فَمَلَأَهُنَّ أَطْوَاراً مِنْ مَلَائِكَتِه»؛ (سپس خداوند فضاهاى شكافته و كرانه هاى كافته و هواى به آسمان و زمين راه يافته را پديد آورد ... آن گاه ميان آسمان هاى زبرين را بگشود و از گونه گون فرشتگان پُر نمود). در خطبه 211 مى فرمايد: «فَفَتَقَهَا سَبْعَ سَمَاوَاتٍ بَعْدَ ارْتِتَاقِهَا»؛ (آنها را از هم شكافت پس از آنكه به هم پيوسته بودند). «علّامه مجلسى» ـ در شرح «روضه كافى» ـ پس از نقل دو روايت سابق الذكر مى فرمايد : «اين دو روايت، برخلاف آن چيزى است كه از مولا اميرمؤمنان(علیه السلام) رسيده است».(22) در اين باره تفصيلا سخن گفته ايم.(23)
نقش كوه ها در استوارى زمين
در نُه جاى قرآن از كوه ها با تعبير «رواسى» ياد شده است(24)«وَ جَعَلْنَا فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ ...»(25)؛ (و كوه ها را در زمين پابرجا و استوار نهاديم تا مبادا [زمين ] آنان را تكان دهد و بلرزاند ...). اساسا تعبير از كوه ها به «رواسى» بدان جهت است كه «ثابت هايى» هستند كه بر ريشه هاى مستحكم استوار مى باشند و از مادّه «رَسَتِ السفينةُ» گرفته شده، به معناى لنگر انداختن كشتى است كه به وسيله اين لنگرها در تلاطم آب هاى دريا استوار و پابرجا مى ماند. از اين رو، كوه ها همچون لنگرهايى هستند كه زمين را در گردش ها و چرخش هاى خود، از لرزش و تكان باز مى دارد. همچنين از كوه ها به «أوتاد» تعبير شده، به معناى ميخ ها، كه زمين را از همپاشى و فرو ريزى نگاه مى دارد «وَ الْجِبَالَ أَوْتَاداً».(26)
مولا اميرمؤمنان در اين زمينه گفتارى دارد، كه به خوبى تعابير اعجاز گونه قرآن را روشن مى سازد. مى فرمايد: «وَ جَبَلَ جَلَامِيدَهَا وَ نُشُوزَ مُتُونِهَا وَ أَطْوَادِهَا فَأَرْسَاهَا فِي مَرَاسِيهَا وَ أَلْزَمَهَا قَرَارَاتِهَا فَمَضَتْ رُءُوسُهَا فِي الْهَوَاءِ وَ رَسَتْ أُصُولُهَا فِي الْمَاءِ فَأَنْهَدَ جِبَالَهَا عَنْ سُهُولِهَا وَ أَسَاخَ قَوَاعِدَهَا فِي مُتُونِ أَقْطَارِهَا وَ مَوَاضِعِ أَنْصَابِهَا فَأَشْهَقَ قِلَالَهَا وَ أَطَالَ أَنْشَازَهَا وَ جَعَلَهَا لِلْأَرْضِ عِمَاداً وَ أَرَّزَهَا فِيهَا أَوْتَاداً فَسَكَنَتْ عَلَى حَرَكَتِهَا مِنْ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِهَا أَوْ تَسِيخَ بِحِمْلِهَا أَوْ تَزُولَ عَنْ مَوَاضِعِهَا فَسُبْحَانَ مَنْ أَمْسَكَهَا بَعْدَ مَوَجَانِ مِيَاهِهَا»(27)؛ (همراه با سرشتن صخره هاى بزرگ زمين و برآمدن دل اين صخره ها و قله هاى بلند سر به فلک كشيده، در جایگاه هاى خود استواريشان بخشيد. پس قلّه ها را در هوا به بلندا برد و ريشه هايشان را در آب فرو كشيد. بدين سان خداوند كوه ها را با بلنداشان از دشت ها جدا ساخت و پايه هایشان را چونان ريشه درختان در زمين هاى پيرامون و مواضع نصبشان، در اعماق زمين نفوذشان داد. كوه ها را با قلّه هايى بس بلند و سلسله هايى به هم پيوسته و دراز، تكيه گاه زمين ساخت و چونان ميخ ها برآن بكوفت. چنين است كه زمين به رغم حركات گوناگونى كه دارد، براى ساكنانش از لرزش و تكان نگاه داشته شد و از فرو در كشيدن بار خود، باز داشته شد و از لغزش از جایگاه خود در امان ماند. پس بزرگ است خداوندى كه زمين را به رغم تلاطم امواج خروشان آب هاى آن، چنين استوار نگاه داشت).
در بخشى از اين گفتار دُرَرْبار آمده: «زمين به رغم حركت هاى خود از لغزش و لرزش و فروپاشيدگى نگاه داشته شد». از اين گفتار سه نكته به دست مى آيد:
1. زمين داراى حركت هاى گوناگون است؛ ولى به رغم اين حركتها، آرامش و تعادل خود را حفظ كرده است.
2. پوسته زمين مستحكم است و از هم نمى گسلد و لايه هايش گسسته نمى شود، تا ساكنان و بارهايش را در درون خود فرو نكشد.
3. زمين در حركت وضعى و انتقالى و برخى حركت هاى ديگر، آرام و استوار است و از مدارهايى كه به طور منظّم در آن مى گردد، بيرون نمى افتد.
اين گونه نكته ها امروزه مورد تأييد اكتشافات و پژوهش هاى علمى قرار گرفته است. اين اثرِ بزرگ كوه ها ـ كه حيات را بر پهناى زمين ميسّر ساخته است ـ به دليل آن است كه سلسله كوه هاى پراكنده در پوسته سخت زمين، همانند كمربند زنجيره اى اطراف زمين را در بر گرفته اند. اكنون بهتر مى توانيم به ظرافت و دقّت فرموده امام(علیه السلام) در خطبه يكم «نهج البلاغة» پى ببريم، كه به جاى كلمه «جبال»؛ (كوه ها) واژه «صخور»؛ (صخره ها) را به كار برده «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِه»؛ (و به كوه هاى گران، زمين را ميخكوب نموده به آن استوارى بخشيده است). اين گفتار، تفسير آيه فوق الذكر است «وَ جَعَلْنَا فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ».(28) امام(علیه السلام) جنبه «صخره اى» بودن كوه ها را در جهت استحكام و استوارى مرتبط مى داند. سلسله كوه هاى سنگى ـ با پستى و بلندى هايى كه دارند ـ نقش بزرگى در تعادل زمين و ثبات اجزا و استوارى پوسته آن دارند تا اين كوه ها با وجود شعله ور بودن درون و التهاب گداخته هاى آن، درهم شكسته و لرزان نشوند.
آشنايان با علوم طبيعى مى دانند كه زمين با حلقه هايى از سلسله كوه ها، محاصره شده است و اين امر، عامل حفظ بيشتر ثبات زمين مى باشد. حكمت و چگونگى ارتباط اين سلسله كوه ها با يكديگر و جهت امتداد آنها نيز بر طبيعى دانان پوشيده نيست. اين سلسله كوه ها بر اساس نظمى بديع و محكم و توجّه برانگيز، زمين را به شكل حلقه هايى كوهستانى درآورده است كه از چهار طرف آن را در بر گرفته اند. وقتى به نقشه طبيعى زمين نظر مى افكنيم، ناهموارى هاى زمين را به روشنى مشاهده مى كنيم و مى بينيم سلسله كوه ها به طور عموم در طول هر قارّه امتداد مى يابد. گويا اين كوه ها ستون فقرات قارّه ها هستند. هنگامى كه به شبه جزيره هاى هر قارّه مى نگريم سلسله كوه ها را در طولانى ترين شكل ممكن امتداد يافته مى يابيم. در طول جزاير كوهستانى ـ بزرگ يا كوچك ـ نيز سلسله كوه هايى يافت مى شود.
امروزه با سير و مطالعه در بستر درياها و اقيانوس ها به طور يقين ثابت شده است كه بيشتر جزيره ها و ارتفاعات آنها در حقيقت دامنه و امتداد سلسله كوه ها و جزئى از آنها هستند، به اين صورت كه قسمتى از آن كوه ها در آب درياها فرو رفته و پوشيده شده و بخشى ديگر همانند جزيره ها، بر سطح آب آشكار است.
بنابراين تمام قارّه ها به وسيله سلسله كوه ها و از طريق خشكى يا دريا به يكديگر متصل اند. جالب توجّه است بدانيم، حلقه اى از سلسله كوه ها در زير دريا و در نزديكى ساحل شمالى قارّه هاى سه گانه شمالى قرار دارد كه كاملا اقيانوس منجمد شمالى را در بر گرفته است و بسيارى از جزيره هاى حاشيه اين ساحل برجستگى هاى آن سلسله كوه ها هستند. يعنى در قطب جنوب نيز حلقه ديگرى از سلسله كوه ها قرار دارد كه قطب منجمد جنوب را در بر گرفته است. بين دو حلقه ياد شده حلقه هاى ديگر سلسله كوه ها كه در طول قارّه ها و اقيانوس ها از شمال تا جنوب امتداد دارد پيوندى محكم ايجاد كرده است. گويى اين سلسله كوه ها، چارچوب هايى مشبّك هستند كه پنجه در دستاويز زمين زده اند و از متلاشى شدن و تجزيه و پراكندگى ذرّات زمين در فضا جلوگيرى مى كنند.
از جهت ديگر، درون زمين شعله ور است. آتش برافروخته و زبانه دار و خشمگينى در درون زمين شعله ور است، گويى نزديك است از خشم به جوش و خروش آيد و اگر ضخامت و سختى پوسته زمين نبود، اين آتش برافروخته زمين را درهم مى ريخت. زمين لرزه ها و آتشفشان هايى كه گهگاه مشاهده مى شود بخشى ناچيز از التهاب و فوران آتش درونى زمين است.
سختى و ضخامت پوسته روى زمين ـ كه از ديرباز سرد مانده است ـ از فوران درون برافروخته زمين مانع مى شود و اگر سختى و صلابت پوسته زمين نبود، لرزش هاى شديد و مستمرّ تمام زمين را فرا مى گرفت. اگر خداوند زمين را نگه نمى داشت و آرامش نمى بخشيد، زمين ساكنانش را در خود فرو مى كشيد و اطرافش شكافته مى شد و همه چيز در هم فرو مى ريخت. اما خداوند آسمان و زمين را نگاه مى دارد تا از استوارى كه دارند نلغزند «إِنَّ اللهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ أَن تَزُولَا ...».(29)
ملاحظه مى شود كه كوه ها، صخره هاى كوهستانى سلسله وارى هستند كه زمين را احاطه كرده اثر مستقيمى بر توازن زمين دارد و جلوى لرزش آن را مى گيرد، به علاوه سختى اين پوسته در برگيرنده زمين جلوى اشتعال درونى زمين را نيز مى گيرد، كه در كلام مولا اميرمؤمنان(علیه السلام) به اين حقايق آشكار (از ديدگاه علم روز) اشارت فرموده است.(30)
دشوارى تنفّس با افزايش ارتفاع
«وَ مَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ».(31) در اين آيه از سختى و دشوارى زندگى گمراهان سخن مى گويد و آنان را به كسى تشبيه مى كند كه در حال صعود به لايه هاى بالايى جوّ است و در اثر اين صعود دچار تنگى نفس و فشار سخت بر سينه خود مى گردد.
مفسّران پيشين در وجه تشبيه، در آيه فوق اختلاف نظر دارند. برخى بر اين باور بوده اند كه مقصود تشبيه به كسى است كه بيهوده مى كوشد تا پرواز كند و مانند پرندگان در آسمان به پرواز درآيد، چون اين كار برايش مقدور نيست ناراحت مى شود و از شدت ناراحتى، نفس كشيدن بر او دشوار مى گردد. برخى گفته اند كه: اين تشبيه همانند حالتى است كه درختان نونهال بخواهند در جنگل هاى انبوه رشد يابند، امّا درختان كهن سر در هم كرده راه سر برافراشتن را مسدود مى كنند و اين درختان تازه رشد به سختى و دشوارى راه خود را به فضاى آزاد باز مى كنند. مطالبى از اين قبيل گفته شده كه هيچ كدام مفهوم آيه را به خوبى روشن نمى سازد.
ولى امروزه با پى بردن به پديده فشار هوا در سطح زمين و تناسب آن با فشار درجه خون از داخل بدن، كه موجب تعادل فشار بيرونى و درونى است، وجه تشبيه در آيه بهتر روشن شده و تا حدودى از ابهامات تفاسير پيشين كاسته شده است. اشتباه مفسّران پيشين در اين بوده كه از تعبير «يَصَّعَّدُ في السَّماءِ» ـ با تشديد صاد و عين و به كار بردن «فى» ـ كوشش براى صُعُود به آسمان فهميده اند. در صورتى كه اگر اين معنا مقصود بود، بايستى واژه «إلى» را به جاى «في» به كار مى برد. ديگر آنكه «يصّعّد» ـ از نظر لغت ـ مفهوم «صُعُود» و بالا رفتن را نمى دهد، بلكه كاربرد اين لفظ ـ از باب تَفَعُّل «تصعُّد» ـ براى افاده معناى به دشوارى افتادن مى باشد به گونه اى كه از شدّت احساس سختى، نَفَس در سينه تنگ شود. در لغت «تَصَعَّدَ نَفَسُه» به معناى به دشوارى نفس كشيدن و تنگى سينه و احساس درد و رنج است. واژه هاى «صَعُود» و «صَعَد» بر دامنه هاى صعب العبور اطلاق مى شود و براى هر امر دشوار بسيار سختى به كار مى رود. در سوره «جنّ» آمده: «وَ مَن يُعْرِضْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذَاباً صَعَداً»(32)؛ (و هر كه از ياد پروردگار خود روى گرداند، او را در عقوبتِ دشوارى در مى آورد). در سوره «مدّثّر» نيز آمده: «سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً»(33)؛ (او را به سختترين عقوبتى دچار مىسازم).
از اين رو معناى «كَأَنَّما يَصَّعَّدُ في السَّماءِ» چنين مى شود: او مانند كسى است كه در لايه هاى مرتفع جوّ، دچار تنگى نفس و سختى و دشوارى فراوان گشته است. در واقع كسى كه خدا را از ياد برده ـ در زندگى ـ مانند كسى است كه در لايه هاى بالايى جوّ قرار دارد و دستخوش درد و رنج و سختى تنفّس است. لذا از اين تعبير (اعجاز گونه) به خوبى به دست مى آيد كه اگر كسى در لايه هاى فوقانى جوّ، فاقد وسيله حفاظتى باشد، دچار چنين دشوارى و تنگى نفس مى گردد. اين جز با اكتشافات علمى روز قابل فهم نيست، كه در آن روزگار براى بشريّت پوشيده بوده است.
پيشينيان بر اين عقيده بوده اند كه هوا فاقد وزن است، تا سال 1643 م كه وسيله هواسنجى بر دست «توريچلى» (1608 ـ 1647) اختراع گرديد(34) و بدين وسيله پى بردند كه هوا داراى وزن است. همچنين پى بردند كه هوا تركيبى از گازهاى مخصوصى است كه هر يك وزن مشخصى دارد و مى توان وزن هوا را در هر كجا با مقدار فشارى كه وارد مى آورد، سنجيد و هر چه از سطح دريا بالا رويم از اين فشار كاسته مى شود. اكنون به دست آمده كه فشار هوا در سطح دريا، معادل ثقل لوله عمودى جيوه به ارتفاع 76 سانتیمتر است. همين فشار در سطح دريا بر بدن انسان وارد مى شود. ولى در ارتفاع 5 كيلومتر از سطح دريا، اين فشار به نصف كاهش مى يابد. پس هرچه بالاتر رود، اين فشار به طور معكوس پايين مى آيد، به ويژه در لايه هاى بالاى هوا كه تراكم هوا به گونه فاحشى پايين مى آيد و رقيق مى گردد.
در واقع نيمى از گازهاى هوايى، يعنى تراكم پوشش هوايى چه از لحاظ وزن و چه از لحاظ فشار، در ميان از سطح دريا تا ارتفاع 5 كيلومتر واقع گرديده و سه چهارم آن تا ارتفاع 12 كيلومتر مى باشد؛ ولى موقعى كه به ارتفاع 80 كيلومتر برسيم، وزن هوا تقريبا به 20000/1 پايين مى آيد. به وسيله شهاب هاى آسمانى به دست آمده كه تراكم هوا تقريبا تا حدود ارتفاع 350 كيلومتر است؛ زيرا از فاصله 350 كيلومترى سنگ هاى آسمانى بر اثر اصطكاك و برخورد با ذرّات هوا ملتهب و شعله ور مى گردند.(35)
هوا سنگينى و فشار خود را از تمامى جوانب بر بدن ما وارد مى سازد؛ ولى ما فشار و سنگينى آن را احساس نمى كنيم؛ زيرا فشار خون عروق بدن ما معادل فشار هوا است و هر دو فشار خارج و داخل بدن متعادل مى باشند. ليكن موقعى كه انسان بر كوه هاى بلند بالا مى رود و فشار هوا كم مى شود، اين تعادل بر هم خورده، فشار داخلى از فشار خارجى بيشتر مى شود. اگر رفته رفته فشار هوا كاهش يابد، گاه خون از منافذ بدن بيرون مى زند. اوّلين احساسى كه به انسان در آن هنگام رخ مى دهد، سنگينى بر دستگاه تنفّسى است كه بر اثر فشار خون بر عروق تنفّسى تحميل مى شود و مجراى تنفّس را تنگ كرده و موجب دشوارى تنفس مى گردد.(36)
آب منشأ حيات
«وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ».(37) پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) فرموده: «كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ».(38) طبق آيه فوق و فرموده پيامبر(ص)، همه موجودات منشأ هستى خود را از آب گرفته اند. مرحوم «صدوق» از «جابر بن يزيد جُعفى» ـ كه از بزرگان تابعين(39) به شمار مى رود ـ از امام باقر(علیه السلام) پرسش هايى دارد، از جمله در رابطه با آغاز آفرينش جهان مى پرسد. امام(ع) در جواب مى فرمايد: «فَأَوَّلُ شَيْءٍ خَلَقَهُ مِنْ خَلْقِهِ الشَّيْءُ الَّذِي جَمِيعُ الْأَشْيَاءِ مِنْهُ وَ هُوَ الْمَاءُ»(40)؛ (نخستين آفريده اى كه خدا خلق كرد، چيزى است كه تمامى اشياء از آن است و آن آب است).
مرحوم «كلينى» در «روضه كافى» روايتى از امام باقر(ع) آورده كه در جواب مرد شامى فرموده: «نخست آن چيزى را آفريد كه همه چيزها از آن است و آن چيز كه همه اشياء از آن آفريده شده، آب است. در نتيجه خدا نَسَب هر چيزى را به آب رساند؛ ولى براى آب نَسَبى كه بدان منسوب شود قرار نداد».(41)
هم چنين «محمد بن مسلم» ـ كه شخصيّتى عالیقدر به شمار مى رود ـ از امام صادق(علیه السلام) چنين روايت كرده است: «كَانَ كُلُّ شَيْءٍ مَاءً وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ».(42) آيه شريفه: «وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ»(43)؛ (و او است كه آسمانها و زمين را در شش هنگام آفريد و عرش [تدبير] او [پيش از آن] بر آب بود)، دلالت دارد كه پيش از پيدايش جهان هستى، از آسمانها گرفته تا زمين، آب پديد آمده است؛ زيرا در تعبير «وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ» واژه «عرش» كنايه از عرش تدبير و منظور، علم خداى متعال است به همه مصالح و شايستگى ها و بايستگى هاى هستى، در برهه اى كه جز آب چيزى نبوده است. در نتيجه آيه كنايه از آن است كه خداى تعالى بود و هيچ چيز با او نبود، و خداوند پيش از آفرينش جهان ابتدا آب، سپس همه مخلوقات را از آب آفريد.
قرآن كريم در چند جا اشاره دارد كه ريشه زندگى، هم در منشأ و پيدايش و هم در صحنه هستى و تداوم حيات، همه از آب است. مى فرمايد : «وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ»(44)؛ (هر چيز زنده اى را از آب پديد آورديم). «وَ اللهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِّن مَّاءٍ»(45)؛ (خدا هر جنبنده اى را از آب آفريد).
درباره انسان مى گويد: «وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً ...»(46)؛ (و او است كه از آب بشرى آفريد ...). مقصود از اين آب همان آبى است كه سر منشأ همه موجودات است چنانچه در آيات فوق آمده، يا منظور از آب، نطفه است چنانچه در آيه «خُلِقَ مِن مَّاءٍ دَافِقٍ»(47)؛ ([آدمى] از آبى جهنده آفريده شد). «أَلَمْ نَخْلُقْكُّم مِّن مَّاءٍ مَّهِينٍ»(48)؛ (مگر شما را از آبى پست نيافريديم؟)، مقصود از «پست» بدبو و نفرت آور، بر حسب ظاهر است؛ ولى بيشتر مفسرين بر اين عقيده اند كه منظور از «ماء» همان پديده نخستين است «أوّل ما خلق الله الماء»(49)؛ (نخستين چيزى كه خدا آفريد آب بود)، كه تمامى پديده ها از آن ريشه گرفته اند؛ زيرا بذر نخستين موجود زنده تنها از آب پاشيده شد، همان بذر اوّليّه اى كه به صورت حيوان ساده تك سلولى (آميپ) شكل گرفت و به سوى جاندارانى كه اعضاى پيچيده با بيش از يك ميليون سلول پيشرفت كرد.
امّا چگونگى پيدايش حيات ـ در آب اقيانوس ها، درياها و باتلاق ها ـ از نكات مبهمى است كه هنوز علم تجربى بدان دست نيافته است. از اين رو است كه تئورى تكامل جانداران ـ به هر شكل و فرضيّه اى كه تاكنون مطرح شده ـ به بررسى مرحله پس از پيدايش نخستين سلول زنده پرداخته است؛ اما بُرهه پيش از آن هنوز مجهول مانده است. همين اندازه معلوم گشته كه حيات به اراده الهى ـ كه بر تمامى مقدّرات هستى چيره است ـ به وجود آمده است و اين امر مسلّمى است كه از پذيرش آن گريزى نيست؛ زيرا كه هم تسلسل باطل است و هم خودآفرينى محال. دانش تجربى روز هم خودآفرينى را باطل مى شناسد.(50)
پوشش هوايى حافظ زمين
«وَ جَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ»(51)؛ (و آسمان را سقفى محفوظ [بر فراز زمين] قرار داديم، كه اينان از نشانه هاى آن روى گردانند). گرد زمين را پوشش هوايى ضخيمى فرا گرفته، كه عمق آن به 350 كيلومتر مى رسد. هوا از گازهاى «نيتروژن» ـ به نسبت 03/78 درصد و «اُكسيژن» به نسبت 99/20 درصد و اكسيد كربن به نسبت 04/0 درصد و بخار آب و گازهاى ديگر به نسبت 94/0 درصد تركيب يافته است. اين پوشش هوايى با اين حجم ضخيم و با اين نسبت هاى گازى فراهم شده در آن، همچون سپرى آسيب ناپذير، زمين را در برگرفته و آن را از گزند سنگ هاى آسمانى كه به حدّ وفور(52) به سوى زمين مى آيند و از همه اطراف، تهديدى هولناك براى ساكنان زمين به شمار مى روند، حفظ كرده زندگى را برايشان امكان پذير مى سازد.
فضا انباشته از سنگ هاى پراكنده اى است كه بر اثر از هم پاشيدگى ستاره هاى متلاشى شده به وجود آمده اند. از اين سنگ ها به صورت مجموعه هاى بزرگ و فراوانى پيرامون خورشيد در گردشند و روزانه تعداد زيادى از اين سنگ ها موقع نزديك شدن به كره زمين به وسيله نيروى جاذبه به سمت زمين كشيده مى شوند. اين سنگ ها برخى بزرگ و برخى كوچك و با سرعتى حدود (60 ـ 50) كيلومتر در ثانيه به سوى زمين فرود مى آيند، كه سرعتى فوق العاده است. ولى هنگامى كه وارد لايه هوايى مى شوند در اثر سرعت زياد و اصطكاك فوق العاده با ذرات هوا، داغ شده شعله ور مى شوند و در حال سوختن يك خطّ نورى ممتدّ به دنبال خود ترسيم مى كنند و به سرعت محو و نابود مى شوند كه به نام شهاب سنگ شناخته شده اند. برخى از اين سنگ پرتاب ها آن اندازه بزرگ اند، كه از لايه هوايى گذشته، مقدارى از آن به صورت سنگ هاى سوخته با صداى هولناكى به زمين اصابت مى كند.
اين خود از آثار رحمت الهى است كه ساكنان زمين را از آسيب پرتاب هاى آسمانى فراوان در امان داشته و پوششى بس ضخيم آنان را از گزند آفات گرداگردشان محفوظ داشته است كه اگر چنين نبود، امكان حيات بر روى كره زمين ميسّر نبود. علاوه در مورد پوشش اطراف زمين وجود لايه اُزُن از اهميت بالايى برخوردار است. اين لايه كه در اثر رعد و برق به وجود مى آيد، زمين را در برابر پرتوهاى مضرّ كيهانى محافظت مى كند. اگر اين لايه نبود حيات روى زمين ممكن نمى شد، كه تفصيل آن در جاى خود آورده شده است. پس همواره بايد گفت: «سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ».(53)،(54)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.