پاسخ اجمالی:
درباره اين سؤال كه تأويل «متشابهات» در قرآن را چه كسي مي داند؟ «علامه طباطبایی» می فرماید: «علم به تاویل متشابهات، صرفا مخصوص پروردگار است و برای دیگران جز سر تسلیم فرود آوردن راه دیگری نیست؛ اما باید راه دست یابی به حقایق نهفته در آیات متشابه برای پویندگان باز باشد؛ زیرا اگر فرض شود در قرآن آياتى وجود داشته باشد كه آحاد مسلمانان و دانشمندان و حتى معصومین(ع) از محتواى آن آگاهى نداشته باشند، حتما مقام حكمت الهى زير سؤال مى رود و قطعا اين فرضيه محالى است و از ديدگاه حكمت بارى تعالى كاملا به دور است.
پاسخ تفصیلی:
اگر سؤال شود كه تأويل «متشابهات» در قرآن را چه كسي مي داند؟ بايد گفت: اين سؤال به دو گونه قابل طرح است:
اولا؛ از ظاهر تعبير قرآن چه استفاده مى شود؟
ثانيا؛ به طور كلى، آيا امكان دست يابى به معانى آيات متشابهه براى پويندگان فراهم است؟
«علّامه طباطبايى»(قدس سره)؛ از ظاهر آيه انحصار فهميده و تلقّى نموده كه علم به تأويلِ متشابهات، صرفا مخصوص پروردگار است؛ براى ديگران جز سر تسليم فرود آوردن راه ديگرى نيست؛ ولى با قطع نظر از ظاهر آيه، بايد راه دست يابى به حقايق نهفته آيات متشابه براى پويندگان باز باشد. اين نظريّه اى است كه علّامه بزرگوار در اين زمينه ارائه فرموده اند.
اكنون سخنى چند درباره اين نظريّه: نياز به توضيح ندارد كه بسته بودن راه براى رسيدن به حقايق نهفته قرآن، كه گنجينه معارف الهى به شمار مى رود، هرگز قابل قبول نيست و آيه «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»(1)؛ (آیا آنها در قرآن تدبّر نمى کنند، یا بر دل هایشان قفل هایى نهاده شده است؟!)، جايى براى اين گمان باقى نمى گذارد. اگر فرض شود در قرآن آياتى وجود داشته باشد كه آحاد مسلمانان و علما و دانشمندان و حتى امامان و پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله) تماما از محتواى آن آگاهى نداشته باشند، حتما مقام حكمت الهى زير سؤال مى رود. چگونه است كتابى كه به عنوان هدايت بشريت براى ابديّت نازل گرديده، مواضع ابهامى داشته باشد كه هيچ كس، حتى رسول اكرم(ص) به كشف آن دسترسى نداشته باشد؟! قطعا اين، فرضيه محالى است و از ديدگاه حكمتِ بارى تعالى كاملا به دور است.
«علامه طباطبايى»(رحمة الله علیه) در رابطه با آيه، چنين مي گويد: «ظاهر كلام آن است كه جمله «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ ...» استينافيّه باشد، سخن از سرگرفته شده عطف به ما سبق نباشد؛ زيرا اين جمله، عِدل جمله «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ...»(2) است و تقدير كلام چنين است: «أمَّا الذين فى قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه ... و اما الراسخون فى العلم فيقولون آمنا به ...» كه فرق ميان دو گروه در اين است: گروه نخست با سوء نيت به سوى آيات متشابه مى روند؛ ولى گروه دوم با خلوص نيّت و قلبى پاك و سليم، در مقابل آيات متشابهه سر تسليم فرود مى آورند.
علاوه، اگر «واو» عاطفه بود، و لازمه اش آن بود كه راسخون فى العلم تأويل آيات متشابه را بدانند، هر آينه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) فرد شاخص اين گروه بود و مى بايست او را جدا ذكر مى كرد و اين گونه مى گفت: «و ما يعلم تأويلَه الا الله و الرسول و الراسخون فى العلم ...»؛ زيرا تشريف مقام رسالت چنين اقتضايى را دارد، چنانچه در موارد بسيارى اين جداسازى انجام شده؛ مانند «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ»(3) و «هَٰذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا»(4) و ديگر آياتى از اين قبيل ... . پس ظاهر آيه، آن است كه علم به تأويل، به خدا اختصاص دارد اگرچه منافاتى ندارد كه با دليلى ديگر استثنايى برآن وارد گردد. چنانچه آيات اختصاصِ علم غيب به خدا با آيه «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَداً * إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِن رَّسُولٍ»(5) استثناء خورده است. لذا آن آيه تنها يك بُعد از شؤون راسخون فى العلم را بيان نموده، كه همان سر تسليم فرود آوردن در مقابل چنين آيات و متزلزل نگرديدن در مقابل شبهات است. لكن با دليل ديگر ثابت گرديده كه راسخون فى العلم تأويل متشابه را مى دانند و امكان دست يابى به حقايق نهفته قرآن برايشان ميسّر است».(6) «فخر رازى» در اين زمينه افزوده: «عطف در آيه، از ذوق فصاحت به دور است، و اگر عطف مى بود، بايستى جمله «يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ ...» را با «واو» حاليه قرين نمايد، اين گونه: «و هم يقولون ...» يا «و يقولون ...».(7) اين تمامى آن چيزى است كه در اين رابطه گفته شده، جز آنكه از نكات زير نبايد غفلت كرد:
1. «امّا» ـ كه حرف تفصيل است ـ لزومى ندارد حتما عِدل ديگر جمله آورده شود؛ زيرا موقعى كه با آوردن يكى از دو عِدل، عِدل ديگر روشن است، نيازى به آوردن ندارد. «و حَذْفُ ما يُعْلَمُ جائِزٌ» مخصوصا در كلام عرب، به ويژه قرآن كريم، ايجاز در حذف كمال مطلوبيّت دارد. در سوره «نساء» مى خوانيم: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُّبِيناً * فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطاً مُّسْتَقِيماً»(8)، يعنى: «و اما الذين كفروا ... فلا تشملهم الرحمة و لا يهتدون سبيلا ...».
در سوره «قصص» پس از آنكه سرگذشت ملت هاى سركش و نافرمان را يادآور مى شود و عاقبتِ كار آنان را گوشزد مى كند، درباره صالحان چنين مى گويد: «فَأَمَّا مَنْ تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَعَسَىٰ أَن يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ».(9) در سوره «جنّ» پس از بيان حال بندگان صالح، درباره صالحين گويد: «وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً».(10) در تمامى اين موارد، به جهت روشن بودن مطلب از آوردن عِدل ديگر خوددارى شده است.
نظر ديگر آن است كه أحيانا عِدلى نياز ندارد تا مذكور افتد يا مقدّر باشد. چنانچه شاعر در هجو قبيله اى از بنى عبد شمس، كه فرار را بر قرار ترجيح داده بودند، گويد:
«فأمّا القتال، لا قتال لديكم و لكنّ سيرا فى عراض المواكب»(11)
2. عنوان «راسخون فى العلم» نمى تواند، عِدل «فى قلوبهم زيغ» باشد؛ زيرا هيچ گونه تقابلى بين اين دو عنوان وجود ندارد. در مقابل كسانى كه طبعى آشفته و قلبى واژگون دارند، كسانى مى باشند كه طبعى سالم و دلى آرام در اختيار دارند. در مقابل دانشمندان و پويندگان علمِ حقيقى، جاهلان و وازدگانِ دانش قرار دارند. لذا دو عنوان فوق نمى توانند عِدل يكديگر باشند.
3. از باب «تناسب حكم و موضوع» بايستى خَبَرى كه بر عنوان «راسخين فى العلم» مترتب مى گردد، با مقام علم و دانش متناسب باشد. لذا اگر مقصود آن باشد كه راسخون فى العلم، ندانسته سر تسليم فرود مى آورند لازم بود كه در عنوان موضوع، خلوص در ايمان مطرح گردد؛ زيرا مقتضاى ايمانِ پاك، تسليمِ محض است؛ ولى مقتضاى علم و دانش پويايى و فحص است كه تا چيزى را نداند و نفهمد تسليم نگردد. خلاصه، تناسبِ حكم و موضوع ايجاب مى كند كه اِخبار از اين عنوان بلند و والا، چيزى متناسب با دانستنى ها باشد، نه با نادانستنى!
4. و اما درباره آنكه چرا رسول الله(صلی الله عليه و آله) را از گروه راسخين فى العلم جدا نساخته؟ بايد گفت: چرا جدا بسازد؟! آيا چون در برخى آيات جدا ساخته لازمه اش آن است كه در همه جا بايد جدا سازد؟! اين «التزام بما لا يلزم» است و هيچ موجبى ندارد. در بسيارى از موارد، كه عناوينى، به گونه گروهى مورد ستايش قرار دارد، رسول اكرم(ص) در جمع گروه قرار گرفته و جدا نگرديده است. مثلا در سوره «آل عمران» مى خوانيم: «شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لَا اِلهَ اِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ ...».(12) در اين آيه قطعا، رسول اكرم(ص) در زمره ارباب علم و شهادت دهندگان به وحدانيّت حق تعالى مى باشد. آياتى از اين قبيل بسيار است كه افرادى به طور گروهى مورد ستايش قرار گرفته اند و پيامبر گرامى(ص) نيز در جمع آنان حضور داشته، شمع محفل بوده است.
5. جمله «يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ ...» در موضع حال قرار گرفته و اين حالت ـ كه حاكى از ايمان ثابت است ـ موجب گرديده است تا موضع حكمت الهى را در نظر بگيرند و براى رسيدن به حقايق نهفته، در پس آيات متشابه، پى جور شوند؛ زيرا در سايه علم و دانش استوار بوده، مضطرب نمى گردند و در مقابل آيات متشابه نگران نمى شوند و چنين مى انديشند كه آيات متشابه از همان منبعى صادر گشته كه آيات محكمه نشأت گرفته است. پس بايد در پس پرده چيزهايى باشد كه ظاهر لفظ نمودار آن نيست. از همين نقطه حسّاس، حركتِ تحقيق و پويا شدن آغاز مى گردد و عاقبت، جوينده يابنده است. پس اين جمله اِلحاقى، نمايانگر نقطه آغاز حركت به سوى دانستنى ها است و از اين راه، راسخون فى العلم، به تأويل آيات متشابه پى مى برند.
6. جمله حاليّه اگر با فعل مضارع مُثْبَت آغاز شود، از «واو» بايد خالى باشد. ابن مالک گويد:
«وَ ذاتُ بَدْءٍ بمضارعٍ ثَبَت حَوَتْ ضَميرا وِ مِنَ الواوِ خَلَتْ»
معلوم نيست فخر رازى گفتارش را كه مخالف گفته اُدبا است از كجا آورده! براى نمونه: «زمخشرى» در «كشاف» (ج 1، ص 338)؛ «ابن قُتَيبه» در «تأويل مشكل القرآن» (ص 72)؛ «ابوالبقاء» در «اِملاء ما منّ به الرحمان» (ج 1، ص 124)؛ «سيد مرتضى» در «امالى» (ج 1، ص 442 ـ 431، مجلس 33)؛ «زركشى» در «برهان» (ج 2، ص 73)؛ «طبرسى» در «مجمع البيان» (ج 2، ص 410)؛ «شيخ محمد عبده» در «المنار» (ج 3، ص 167) و ديگر اقطاب علم و ادب، به اتفاق آرا مسئله «حال» بودن جمله «يَقُولُونَ آمَنّا ...» را ترجيح داده اند.(13)
7. علاوه حتى اگر جمله «وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ ...» را مستأنفه بدانيم، مدلول آيه آن نخواهد بود كه باب علم به تأويل، در متشابهات قرآن بر روى همگان بسته است؛ زيرا حصر در عبارت «وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ اِلَّا اللهُ» اِضافى است و جنبه منفى آن مقصود مى باشد؛ مانند «لا حكم إِلّا لله»، «لا مؤثّر في الوجود إِلّا لله»، «لا يعلم الغيب إِلّا الله» و غيره كه مقصود نفى صفت از ديگران است. انحصار آن در راستايى است كه به خدا منتهى مي شود، لذا در آيه «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ»(14) تَهافُتى وجود ندارد و با «لا يعلم الغيب إِلّا الله» منافاتى نخواهد داشت. اضافه آنكه، بر خلاف مقتضاى بلاغت است كه خداوند حكيم، كتابى را به عنوان دستور زندگى و راهنماى هدايت بر مردم عرضه بدارد، سپس به آنان بگويد: درون آن، فرازهايى وجود دارد كه حتما قابل فهم نيست و راه رسيدن به آن بر روى همگى شما بسته است. معقول نيست چنين سخنى از حكيم صادر گردد. آرى معقول است بگويد فرازهايى وجود دارد كه به ظاهر مُشتبه و موجب دستاويز كج دلان مى گردد، كه كليد فهم آن در دست ماست و تنها از جانب ما به آن هدايت مى شويد. پس حصر در آيه، صرفا جنبه سلب دارد و علم به تأويل را تنها از كج دلان و كج انديشان نفى مى كند.(15)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.