پاسخ اجمالی:
در قرآن دو گونه «تشابه» وجود دارد؛ یک گروه «تشابه عرضى» است كه بر قرآن تحميل شده، اين گروه از آيات برابر با اسلوب متعارف عرب بيان شده و در آغاز هرگز ايجاب شبهه نكرده؛ اما در پى درگيرى هاى عقيدتى و فكرى در بین مسلمانان، فاجعه «تشابه» به وقوع پیوست. گروه دوم «تشابه اصلى» است که در اثر بيان معانى ژرف توسط اَلفاظ متداول عرب پديد آمد. در واقع قرآن در اِفاده معانى عاليه راهى را پيموده كه براى عامه مردم و دانشمندان جنبه اقناعى داشته باشد؛ لذا فن خطابه و برهان را به هم آميخته، و از مشهورات و يقينيّات، يك واحد منسجم پدید آورد، که يكى از دلايل اعجاز قرآن است.
پاسخ تفصیلی:
عوامل «تشابه» در قرآن بر دو گونه است. يك گروه از متشابهات، «تشابه عرضى» است كه بر قرآن تحميل شده است. اين گروه از آيه هاى متشابه برابر با اسلوب و شيوه هاى متعارف عرب بيان شده و خالى از هرگونه غموض و پيچيدگى بوده، در آغاز هرگز ايجاب شبهه نمى كرده است. سپس در پى درگيرى هاى عقيدتى و فكرى - كه در ميان گروه هاى مختلف مسلمانان رخ داد - فاجعه «تشابه» دامنگير بسيارى از آيات قرآن گرديد.
همچنین وجود گروه دوم متشابهات، یعنی «تشابه اصلى»، كاملا طبيعى مى نمايد؛ زيرا اين گونه تشابه در اثر بيان معانى ژرف توسط اَلفاظ متداول عرب ـ كه براى معانى سطحى ساخته شده ـ پديد آمد. قرآن در اِفاده معانى عاليه راهى پيموده كه هم براى عامّه مردم جنبه اقناعى داشته باشد و هم علما و دانشمندان را متقاعد سازد. لذا در بيانات خود، بيشتر فنّ خطابه و برهان را به هم آميخته، از مشهورات و يقينيّات، هر دو يك واحد منسجم ساخته است. با آنكه در ظاهر اين دو فنّ از هم متنافرند، ميان آنها سازش داده است؛ و اين خود، يكى از دلايل اعجاز قرآن به شمار مى رود.
«ابن رشد اندلسى» ـ دانشمند و فيلسوف معروف ـ (متوفاى سال 595) در اين زمينه مى گويد: «مردم، در برخورد با تعاليم عاليه شريعت سه دسته اند:
دسته اول، كسانى اند كه از حكمت متعاليه برخوردار بوده، صاحب فكر و انديشه اند، در برخورد با حوادث استوار و با متانت رفتار مى كنند.
دسته دوم، عامّه مردم هستند كه طبقه جمهور را تشكيل مى دهند. اينان ممكن است چندان با علم و دانش سر و كارى نداشته باشند؛ اما طبعى سليم، نيّتى پاك و دلى تابناك دارند.
دسته سوم، ميانه اين دو قرار دارند، نه از طبقه علماى راستين به شمار مى روند و نه خود را از جمهور مردم به حساب مى آورند. خود را از سطح همگانى برتر و در رديف دانشمندان مى دانند، در صورتى كه صلاحيت عرض اندام در آن عرصه والا را ندارند».
گويد: «تشابه، صرفا درباره دسته سوم است؛ زيرا دانشمندان در سايه دانش سرشار خود و با انديشه و متانت شايسته خويش كه در راه رسيدن به حقايق مبذول مى دارند، هرگز تشابهى بر سر راه آنان قرار نمى گيرد. طبقه جمهور، با ذهن صاف و ساده اى كه دارند، هيچ گاه شبهه اى در تعاليم شريعت احساس نمى كنند؛ زيرا به ظاهرِ الفاظ و تعابير بسنده كرده، نگرانى به خود راه نمى دهند».
گويد: «تعاليم شريعت، همچون غذاى سالم و پاكيزه براى بدن هاى سالم و طبع هاى ناآلوده، نافع و مُفيد خواهد بود كه بيشترين مردم را تشكيل مى دهند. گرچه براى برخى كه در اقليّت اند زيان آفرين مى گردد، چنان چه خداوند فرموده: «وَ مَا يُضِلُّ بِهِ اِلَّا الْفَاسِقِينَ»(1)؛ يعنى در سايه تعاليم الهى گمراه نمى گردد، جز كسانى كه از مرز طبيعى مردمى بيرون زده اند. اين حالت، صرفا در برخى از آيات براى برخى از مردم رخ مى دهد و در آياتى است كه از عالم ماوراى حسّ سخن گفته، كه در عالم شهود همانندى ندارد. لذا براى تقريب به اذهان، از نزديك ترين چيزى كه بتواند شاهد و مثالى باشد تا واقع را ارائه دهد، استفاده كرده است. همين امر سبب گرديده تا برخى به ظاهرِ مثال اخذ كرده، تصور كنند آنچه در تعبير آمده عين واقع است، از اين رو در حيرت و شكّ باقى مى مانند. متشابهات كه موجب شبهه مى گردند، از اين قبيل هستند؛ ولى نه براى دانشمندان و نه براى طبقه جمهور؛ زيرا اينان از سلامتِ طبع و صحّتِ نفس برخوردارند، غذاى سالم برايشان كاملا نافع و مُفيد مى افتد؛ ولى بيرون از اين دو دسته كسانى اند مريض، كه نفسى ناسالم دارند، غذا هر چند كامل و سالم باشد، بر مذاق اينان لذّت بخش و نافع نخواهد بود. لذا خداوند فرموده: «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ»(2)؛ (امّا آنها که در قلوبشان انحراف است، به دنبال آیات متشابه اند، تا فتنه انگیزى کنند [و مردم را گمراه سازند]؛ و تفسیر [نادرستى] براى آن مى طلبند).
گويد: «اينان، همان ارباب جَدَل و صاحبان مكتب هاى كلامى مى باشند». و نيز مى گويد: «شريعت در تعاليم و برنامه هاى خويش، روشى در پيش گرفته تا طبقه جمهور بهره مند شده و هم دانشمندان پذيرا باشند. از اين رو قرآن، الفاظ و عبارت هايى به كار برده كه براى هر دو گروه قابل درك باشد. عامّه مردم به ظاهرِ مثال بسنده كرده، گمان مى برند مورد مثال چيزى همانند آن و نزديك به آن مى باشد و به همين اندازه قناعت كرده و پيشتر نمى روند و دانشمندان نيز حقيقتى را كه در طىّ مثال نهفته دريافت مى كنند.
مثلا چون «نور» رفيع ترين موجود در عالَم حسّ به شمار مى رود، آن را مورد مثال قرار داده و گفته است: «اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ...»(3) و با اين گونه تصّور براى طبقه جمهور امكان درك موجودات ماوراى حسّ فراهم گرديده است، به اين معنا كه از آنچه هست با كمك قوه متخيّله خود سنجيده، برايشان قابل پذيرش خواهد بود. آن گاه كه شريعت در صفات بارى تعالى سخن بگويد، راه شكّ و شبهه را بسته است. پس هرگاه بگويد خدا نور است، حجابى از نور دارد. مؤمنان او را در آخرت نظاره كنند همچون آفتاب در بلنداى روز. براى جمهور هيچ گونه شك و شبهه اى رخ نمى دهد و به ظاهرِ اين تعابير گرفته بى ترديد مى پذيرند.
همچنين براى علما شبهه اى دست نمى دهد؛ زيرا مى دانند كه مقصود از اين گونه تعابير تنها مزيد علم و يقين است. چه بسا اگر به عامّه مردم گفته شود كه اين تعابير، ظاهرى بيش نيست و حقيقت جز اين است، در آن صورت نپذيرفته اصلا زير بار نروند، زيرا پيش خود چنين تصّور مى كنند كه هر چه قابل حسّ نباشد وجود ندارد و هر نامحسوسى با عدم مساوى است. مثلا اگر گفته شود: در آنجا موجودى هست كه داراى جسم نيست و هرچه از لوازم جسميت مى دانند در او نيست، امكان تخيّل از آنان برداشته شده و چنين چيزى را معدومِ مطلق مى پندارند. مخصوصا اگر به آنان گفته شود نه از جهان بيرون است و نه در درون جهان جايى دارد. نه بالا است و نه پايين. لذا هرگز شريعت تصريح به نفى جسميّت نفرموده، صرفا گفته: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ...»(4). «لَّا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ ...».(5)
گويد: «و اگر تأمّل كنى خواهى يافت كه شريعت با آنكه براى مردم در اِفاده اين گونه معانى به مثال پرداخته و راهى جز اين وجود نداشت تا آنان را به پذيرش وا دارد، در عين حال علما را بر دقايق و اسرار اين گونه تعابير واقف ساخته، حقايق را بر ايشان مكشوف نموده است».(6)
پر روشن است در تشبيه غير محسوس به محسوس، بهترين مثالى كه مى تواند كاملا نمودار ذات حقّ تعالى باشد همان تشبيه به نور است. حقيقتى كه: «الظاهر فى نفسه و المظهر لغيره»؛ (خود نمودار خود است، و نمود هر چيزى به او بستگى دارد). حقيقتى كه: «فى عين الظهور، هو فى غاية الخفاء»؛ (خود، پيداترين موجود در جهان هستى است، ولى در عين حال حقيقت و كُنه آن در نهايت خفا و پنهان از ديدگان است. تاكنون كسى به حقيقت آن راه نيافته و نخواهد يافت). اين گونه صفات و نعوت كه خاصّ ذات پروردگار است، مانندى براى آن ـ در جهان حسّ و شهود ـ جز نور نمى توان يافت. در اين زمينه «امام فخر رازى» و «شيخ محمد عبده» و «علّامه طباطبايى»، شيوه «ابن رشد» را دنبال كرده اند.(7)،(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.