پاسخ اجمالی:
در قرآن چهار گونه «نسخ» متصوّر است، كه عبارتند از: 1. نسخ حكم و تلاوت: آيه اى كه مشتمل بر حكمى است به طور كامل از صفحه قرآن محو شده باشد. 2. نسخ حكم و بقاى تلاوت: حكم در آيه نسخ شده باشد؛ ولى آيه همچنان در قرآن باقى است. 3. نسخ تلاوت و بقاى حكم: آيه از صفحه قرآن محو شده باشد؛ ولى حكم درون آن همچنان باقى و نافذ است. 4. نسخ مشروط: با تغيير شرايط، حكم سابق نسخ شده؛ ولى با اعاده شرايط گذشته، حكم منسوخ قابل بازگشت باشد. آنچه از اين انواع چهارگانه معقول و قابل پذيرش مى باشد، نوع دوم و چهارم است.
پاسخ تفصیلی:
در قرآن انواع گوناگونى از نسخ تصوّر شده كه عمده چهار نوع زير است:
1. نسخ حكم و تلاوت: آيه اى كه مشتمل بر حكمى است به طور كامل از صفحه قرآن محو شده باشد.
2. نسخ حكم و بقاى تلاوت: حكم در آيه نسخ شده باشد؛ ولى آيه همچنان در قرآن باقى است.
3. نسخ تلاوت و بقاى حكم: آيه از صفحه قرآن محو شده باشد؛ ولى حكم درون آن همچنان باقى و نافذ است.
4. نسخ مشروط: با تغيير شرايط، حكم سابق نسخ شده باشد؛ ولى با اعاده شرايط گذشته، حكم منسوخ قابل بازگشت باشد. آنچه از اين انواع چهارگانه معقول و قابل پذيرش مى باشد، نوع دوم و چهارم است.
1. نوع اول، شاهدِ مثال ندارد و آنچه در اين زمينه گفته اند، قابل پذيرش نيست. در اين باره حديثى از «عايشه» آورده اند كه گفته: در قرآن آيه اى بوده درباره احكام «رضاع» كه ده بار شير دادن به كودك شيرخوار، موجب حرمت مى شود و سپس اين آيه با آيه ديگر كه تنها پنج بار را موجب حرمت مى شمرد، منسوخ گرديد. گويد: هر دو آيه ناسخ و منسوخ در قرآن ثبت بود و حتى تا پس از وفات پيامبر(صلی الله عليه و آله) تلاوت مى شدند، ولى پس از وفات پيامبر(ص)، هر دو آيه با جويدن بُزى از ميان رفت.(1)
چگونه ممكن است آياتى از قرآن كه همواره مورد تلاوت و قراءت همگان بوده و حتى تا پس از وفات پيامبر(صلی الله عليه و آله) تلاوت مى شده، آنگاه پس از وفات پيامبر(ص) با جويدن بزى، به كلّى از ميان برود، حتى از نوشته هاى ديگران و از سينه هاى ایشان نيز محو شود؟! بزرگان بر اين گونه پندارها خط بطلان كشيده اند.(2)
2. نوع دوم، مورد بحث است كه خواهيم آورد.
3. نوع سوم، وضع بدترى دارد؛ زيرا خلاف حكمت است. آيه كه مستند حكم شمرده مى شود، محو شود و حكم درون آن همچنان بدون مستند باقى و نافذ بماند! در اين باره رواياتى از «عمر بن الخطاب» آورده اند، از آن جمله: آيه رجم (سنگسار نمودن زناكار)(3) گويد: در قرآن وجود داشته و بى جهت افتاده است و او مكرر آن را مى خواند و اصرار داشت كه آن را دوباره در مُصحف ثبت كنند؛ ولى گوش بدهكار نداشت.
4. نوع چهارم، تمامى آيات صفح (گذشت از تعرض مشركان) است كه در دوران ضعف مسلمانان در مكّه نازل شده و سپس در مدينه در دوران قوّت و شوكت مسلمانان، دستور برخورد مناسب با تعرض مشركان و اهل كتاب صادر گشت و آيات صفح منسوخ گرديد. البته اين دو قبيل احكام صادره ـ كه وفق شرايط متفاوت بوده ـ قابل اعاده و تكرار است، هر يك طبق شرايط خاصّ خود. لذا اين گونه نسخ را نسخ مشروط خوانيم. اين نوع نسخ ـ در حقيقت ـ نسخ شمرده نمى شود، بلكه يك سرى احكام متعدّدى است كه هريك به شرايط خاص خود بستگى دارد و تغيير حكم با تغيير شرايط فسخ شمرده نمى شود؛ بلكه اين، تغييرِ موضوع است كه موجب تغييرِ حكم گرديده است. تنها نوع دوم (نسخ حكم و بقاى تلاوت) باقى مى ماند كه محل بحث و گفتگوى اهل نظر است.
پيشينيان براى اثبات آن، مواردى را يادآور شده اند كه در عصر حاضر مورد مناقشه قرار گرفته است. عمده دليلى كه دانشمندان معاصر به آن استناد جسته اند، جنبه وجود تضادّ و تنافى ميان آياتِ قرآن است(4)؛ زيرا اولين شرط قول به نسخ، وجود تنافى (برخورد متضادّ) ميان دو آيه ناسخ و منسوخ است كه از وجود اين تنافر و تضادّ، به ثبوتِ نسخ پى برده مى شود، و اگر ميان دو آيه برخوردى نباشد، ضرورتى ندارد كه قائل به نسخ شويم. استاد بزرگوار «آيت الله خويى» ـ طاب ثراه ـ تمامى آياتى را كه پيشينيان گمانِ نسخ برده اند، به دليل عدم تنافى ميان آنها، مورد مناقشه قرار داده و هر دو آيه ناسخ و منسوخ ـ مفروض ـ را از محكمات شمرده است. حكم هر دو آيه ثابت و همچنان نافذ است. مثلا آيات صفح و آيات جهاد را متضادّ ندانسته، هر يك به شرايط خودش بستگى دارد. علاوه: صفح و گذشت در اسلام همواره از اصول اوليه به شمار مى رود و مسلمانان بايستى بيشتر جنبه گذشت و بردبارى را رعايت كنند تا تنگ نظرى و شدّت و حِدّت.(5)
همچنين آيه عدد مقاتلين(جنگجويان)(6) كه ابتدا واجب گرديد: هرگاه عدد سربازان اسلام به ده درصد عدد كافران رسيد، بايستى به جهاد برخيزند؛ ولى مسلمانان، سستى نشان دادند و بر اثر آن، تخفيف داده شد و حكم جهاد در صورت پنجاه درصد صادر گرديد. مفسّرانِ معاصر گويند: اين صحنه، آزمايشى بود براى روشن شدن دو حالت ضعف و قوّتِ ايمان مسلمانان كه در صورت قدرت ايمانى، همان ده درصد كارساز است و در صورت ضعف، پنجاه درصد و اساسا يك حكم شرعى تكليفى در ميان نبوده تا نسخى در كار باشد.(7) و نيز آيه «نجوى»(8) كه ابتدا دستور داده شد تا پيش از هر پرسش از پيامبر(صلی الله عليه و آله) صدقه بدهند. سپس از اين دستور صرف نظر گرديد. برخى گمان نسخ برده اند در صورتى كه اين نيز صحنه بود براى تربيت مسلمانان در عهد اول كه بى جهت مزاحم اوقات پيامبر(ص) نگردند. مسلمانان با روبرو شدن با اين صحنه، پيام آن را گرفتند و اين پيام براى هميشه پابرجا است تا مراجعه به سرانِ مسئول، تنها در مسائل كلان و ارزشمند كشورى ـ دينى بوده باشد نه در مسائل ريز و كم ارزش.(9)
عمده ترين شاهد مثال براى قائلين به نسخ، آيه «اِمتاع» است(10) كه همسر مردِ متوفّى مى تواند تا يك سال در خانه شوهر بماند و از زندگى روزمرّه مانند حيات شوهر بهره مند گردد. گويند: در اين آيه ـ طبق عادت جاهلى ـ عدّه زن شوهر مرده و ميراث وى، همان يك سال ماندن و بهره مند شدن در خانه شوهر است كه هم عِدّه او حساب مى شود و هم مقدار بهره او از ميراث. سپس اين آيه با دو سرى آيات ديگر نسخ شده است: آيه عِدّه چهار ماه و ده روز: «وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْوَاجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ»(11)؛ (و کسانى که از شما مى میرند و همسرانى باقى مى گذارند، باید چهار ماه و ده روز، انتظار بکشند [و عدّه نگه دارند]؛ و هنگامى که به پایان مدّتشان رسیدند، گناهى بر شما نیست که هر چه مى خواهند، درباره خودشان به طور شایسته انجام دهند [و با مرد دلخواه خود، ازدواج کنند]. و خدا به آنچه انجام مى دهید، آگاه است) و آيه ميراث: «وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِن لَّمْ يَكُن لَّكُمْ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ»(12)؛ (و براى زنانِ شما، یک چهارم میراث شماست، اگر فرزندى نداشته باشید؛ و اگر براى شما فرزندى باشد، یک هشتم میراث شما از آنِ آنهاست). گويند: از آن پس، موضوع آيه نخست منتفى گرديد.
استاد «آيت الله خويى»(رحمة الله علیه) مى فرمودند: چرا بايستى مفاد آيه نخست را منسوخ بدانيم؟ در حالى كه مفاد آن يك حكم اخلاقى و اجتماعى است و از نظر شرعِ اسلام تأكيد شده تا زنِ شوهر مرده و فاقدِ فرزند را تا يك سال مهلت دهند تا در خانه بماند(13) و همچنان از زندگى سابق بهره مند شود، تا اگر خواست پيش از تمام شدن سال يا پس از آن راه خود گيرد. اين يك حكم استحبابى ـ اخلاقى مؤكّد است كه قرآن با عنوان سفارش اكيد (وصيّة) توصيه كرده است تا ناديده گرفته نشود و اين حكم استحبابى همچنان باقى است.(14)
همچنين آيه «وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِّنكُمْ فَإِن شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّىٰ يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللهُ لَهُنَّ سَبِيلاً * وَ اللَّذَانِ يَأْتِيَانِهَا مِنْكُمْ فَآذُوهُمَا فَإِن تَابَا وَ أَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا إِنَّ اللهَ كَانَ تَوَّاباً رَّحِيماً»(15)؛ (و کسانى از زنان شما که مرتکب زنا شوند، چهار نفر از شما مسلمانان را بعنوان شاهد بر آنها بطلبید؛ اگر گواهى دادند، آن زنان را در خانه ها [ى خود] نگاه دارید تا مرگشان فرا رسد؛ یا اینکه خداوند، براى آنها راه نجاتى قرار دهد * و از میان شما، آن مرد و زنى که [همسر ندارند و] مرتکب آن کار [زشت] مى شوند، آنها را [با اجراى حدّ] مجازات کنید و اگر توبه کنند، و [خود را] اصلاح نمایند، از آنها درگذرید؛ زیرا خداوند، توبه پذیر و مهربان است). چنين گفته اند كه آيه نخست در رابطه با زنا است كه با شهادت چهار نفر ثابت مى شود كه حكم آن در اين آيه تنها زندانى شدن در خانه است تا پايان عمر. آيه دوم را مربوط به لواط دانسته اند كه عقوبت آن تنها با زجر ون كوهش كردن بوده تا آنگاه كه توبه كنند. از اين رو با تشريع رجم و جلد، حكم هر دو آيه منسوخ گرديد.(16)
ولى به نظر مى رسد كه دستور در اين دو آيه يك دستور اخلاقى و خانوادگى است كه هرگاه مشاهده شود كه دخترى بى پروا حركاتى ناشايست انجام مى دهد و در برخوردهاى برون منزلى، تحفّظى از خود نشان نمى دهد، با ثابت شدن آن از طريق شهادت حداقل چهار نفر از اعضاء خانواده بايستى وى را تا پايان عمر از بيرون رفتن جلوگيرى كرد مگر آنكه راه خدايى را پيش گيرد و فردى سر به راه گردد. همچنين هرگاه مشاهده شد كه ميان دو فرد از اعضاء خانواده روابطى مشكوك مى باشد، آنان را مورد ملامت قرار دهيد تا از حركات ناپسند خود دست بردارند و سر به راه شوند.(17)
اساسا واژه «فاحشه» در قرآن، تنها به معناى عمل زنا و لواط نيست؛ بلكه هرگونه رفتار ناشايست ـ در اصطلاح قرآنى ـ فحشاء خوانده مى شود. مثلا آياتى از قبيل: «اَلشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ»(18)؛ (شیطان، شما را [هنگام انفاق،] وعده فقر و تهیدستى مى دهد؛ و به زشتیها امر مى کند)، اشاره به مطلق كارهاى ناپسند و ناشايست است، يا آيه «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»(19)؛ (به یقین کسانى که دوست دارند زشتیها در میان مردم باایمان شایع شود براى آنان در دنیا و آخرت عذاب دردناکى است) درباره تهمت زدن و غيبت كردن و افترا بستن آمده كه از اين راه، حريم گناه شكسته شود و جرأت ارتكاب معصيت رواج يابد، و آيه «وَ الَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلَىٰ مَا فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ»(20)؛ (و کسانى که هرگاه مرتکب عمل زشتى شوند، یا به خود ستم کنند، خدا را یاد کرده؛ و براى گناهان خود، طلب آمرزش مى کنند ـ و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد؟ ـ و اصرار بر گناه، نمی ورزند؛ در حالى که آگاهند). در اين آيه به دو نوع گناه اشاره شده: گناهى كه اثر سوء آن، دامنگير جامعه مى شود و به نام فاحشه ياد شده؛ و گناهى كه صرفا جنبه شخصى دارد و موجب سقوط كمال انسانى مى گردد كه بر خود ستم كرده و با نام ظلم به نفس خوانده شده است. آياتی از اين قبيل فراوان است و احيانا اگر بر جرائم جنسى اطلاق شود از باب ناشايست بودن آن است نه اينكه نام اختصاصى باشد. بقيه آياتى كه در آنها گمان نسخ شده است، جملگى از همين قبيل و قابل حمل بر وجه ديگرى است كه اِحكام آنها را مى رساند.(21)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.