پاسخ اجمالی:
يكی از اصحاب پيامبر(ص) برای رهايی از فقر به سراغ ايشان رفت. قبل از آنكه حرفی بزند پيامبر(ص) فرمود: «هر كس از ما كمكى بخواهد، ما به او كمك مى كنيم؛ ولى اگر بى نيازى ورزد و دست حاجت پيش مخلوقى دراز نكند، خدا او را بى نياز مى كند». دو بار ديگر مراجعه كرد و همان سخن را شنيد. فكری كرد و رفت تيشه اى عاريه كرد و به صحرا رفت؛ هيزمى جمع كرد و فروخت و اين كار را ادامه داد تا تدريجاً توانست لوازم كار را بخرد. پس از مدتی صاحب سرمايه و خادمانى شد. روزی پيامبر(ص) را ديد كه با تبسم همان جمله را تكرار نمود.
پاسخ تفصیلی:
فقر و تنگدستى بر يكى از صحابه رسول اكرم(صلی الله عليه و آله و سلم) چيره شده بود؛ در يك روز كه حس كرد ديگر كارد به استخوانش رسيده، با مشورت و پيشنهاد همسرش تصميم گرفت اوضاع اقتصادی خود را براى رسول خدا(صلی الله عليه و آله و سلم) شرح دهد و از آن حضرت استمداد مالى كند. با همين نيّت رفت؛ ولى پیش از آن كه حاجت خود را بیان کند، رسول اكرم(صلی الله عليه و آله و سلم) به وی فرمودند: «هر كس از ما كمكى بخواهد، ما به او كمك مى كنيم؛ ولى اگر كسى بى نيازى ورزد و دست حاجت پيش مخلوقى دراز نكند، خداوند او را بى نياز مى كند». آن روز چيزى نگفت و به خانه خويش برگشت؛ باز با هيولاى مهيب فقر كه هم چنان بر خانه اش سايه افكنده بود، رو به رو شد.
ناچار روز ديگر به همان نيّت در مجلس رسول خدا(صلی الله عليه و آله و سلم) حاضر شد، آن روز هم همان جمله را از رسول اكرم(صلی الله عليه و آله و سلم) شنيد [هر كس از ما كمكى بخواهد ما به او كمك مى كنيم، ولى اگر كسى بى نيازى ورزد، خداوند او را بى نياز مى كند!). اين بار نيز بدون اين كه حاجت خود را بیان کند، به خانه خويش برگشت و چون خود را هم چنان در چنگال فقر، ضعيف و بيچاره و ناتوان مى ديد، براى سومين بار به همان نيّت به مجلس رسول خدا(صلی الله عليه و آله و سلم) رفت، باز هم لب هاى رسول اكرم(صلی الله عليه و آله و سلم) به حركت آمد و با همان آهنگ ـ كه به دل قوّت و به روح اطمينان مى بخشيد ـ همان جمله را تكرار كرد.
اين بار كه آن جمله را شنيد، اطمينان بيشترى در قلب خود احساس كرد؛ حس كرد كه كليد مشكل خويش را در همين جمله يافته است؛ وقتى كه خارج شد با قدم هاى مطمئن ترى راه مى رفت؛ با خود فكر مى كرد كه ديگر هرگز به دنبال كمك و مساعدت بندگان نخواهم رفت؛ به خدا تكيه مى كنم و از نيرو و استعدادى كه در وجود خودم به وديعت گذاشته شده استفاده مى كنم و از او مى خواهم كه مرا در كارى كه پيش مى گيرم موفّق گرداند و مرا بى نياز سازد. با خودش فكر كرد كه از من چه كارى ساخته است؟ به نظرش رسيد اين قدر از او ساخته كه به صحرا رفته و هيزم جمع كند و بياورد و بفروشد. رفت و تيشه اى عاريه كرد و به صحرا رفت؛ هيزمى جمع كرد و فروخت. لذّت حاصل دسترنج خويش را چشيد. روزهاى ديگر به اين كار ادامه داد تا تدريجاً توانست از همين پول براى خود تيشه و حيوان و ساير لوازم كار را بخرد. باز هم به كار خود ادامه داد تا صاحب سرمايه و خادمانى شد. روزى رسول خدا(صلی الله عليه و آله و سلم) به او رسيد و تبسّم كنان فرمود: «نگفتم هر كس از ما كمكى بخواهد ما به او كمك مى دهيم؛ ولى اگر بى نيازى ورزد خداوند او را بى نياز مى كند!».(1)،(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.