پاسخ اجمالی:
امام صادق(ع) به مردي كه از راه دزدی انفاق می كرد، فرمودند: «مادرت به عزايت بنشيند! تو جاهل به كتاب خدايى! نشنيده اى كه قرآن مى فرمايد: خدا، تنها از پرهيزكاران مى پذيرد! سپس افزودند: دو نان و دو انار دزديدى، چهار گناه كردى، چون بدون اجازه صاحبش به ديگرى دادى، چهار گناه ديگر نيز به آن اضافه شد». او جوابى نداشت، ناچار سكوت كرد.
پاسخ تفصیلی:
امام صادق(عليه السلام) فرمود: شنيدم اهل سنّت و جماعت، مردى را بسيار مى ستايند و احترامش مى كنند؛ ميل داشتم به طور ناشناس او را ببينم؛ اتّفاقاً روزى در محلّى ملاقاتش كردم؛ مردم اطرافش را گرفته بودند؛ ولى او از آنها كناره گيرى مى كرد؛ با پارچه اى صورت خود را تا بينى پوشانده بود؛ پيوسته در صدد بود از مردم جدا شود؛ بالاخره راهى را انتخاب كرده، اطرافيان او را رها كردند. من از پى او رفتم و كارهايش را زير نظر داشتم، به دكّان نانوايى رسيد، در يك موقع مناسب كه صاحب دكّان غافل بود، دو گرده نان برداشته از آن جا گذشت؛ به انار فروشى برخورد، از او نيز دو انار سرقت كرد. در شگفت شدم كه چرا اين مرد دزدى مى كند!
سرانجام در بين راه به بيمارى رسيد، آن دو نان و دو انار را به او داد. من او را تعقيب كردم تا از شهر خارج شد. خواست در آن جا وارد خانه اى شود، گفتم بنده خدا! آوازه تو را شنيده بودم، مايل بودم از نزديك ببينمت؛ ولى از تو بيزار شدم! پرسيد چه ديدى؟ گفتم از نانوا دو گرده نان و از انار فروشى، دو انار دزديدى؛ مجال ادامه سخن نداده، پرسيد: تو كيستى؟ پاسخ دادم مردى از اهل بيت پيغمبر(صلی الله عليه و آله و سلم) از وطنم سؤال كرد، گفتم «مدينه» است؛ گفت: شايد تو جعفر بن محمّد بن علي بن حسين باشى، جواب دادم آرى همين طور است! گفت: اين نسب تو به پيامبر اكرم(صلی الله عليه و آله و سلم) چه سودى دارد كه علم جدّت را واگذاشته اى!؟ پرسيدم از چه رو؟ گفت: زيرا از قرآن اطّلاع ندارى كه خداوند مى فرمايد: «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَ مَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَيُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا»(1)؛ هر كس كار نيكى به جا آورد، ده برابر آن پاداش دارد و هر كس كار بدى انجام دهد، جز به مانند آن، كيفر نخواهد ديد. من دو نان با دو انار دزديدم، در اين صورت چهار گناه كرده ام؛ ولى چون آنها را انفاق كردم و به آن بيمار دادم، به دليل همان آيه، چهل حسنه دارم، وقتى كه چهار از چهل كسر شود، سى و شش حسنه ديگر طلبكار مى شوم! گفتم: «ثَكَلَتْکَ اُمُّکَ»؛ (مادرت به سوگواريت بنشيند!) تو جاهل به كتاب خدايى! نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ المُتَّقِينَ»؛ (خدا، تنها از پرهيزكاران مى پذيرد!) سپس افزودم: دو نان و دو انار دزديدى، چهار گناه كردى، چون بدون اجازه صاحبش به ديگرى دادى، چهار گناه ديگر نيز به آن اضافه شد. [او جوابى نداشت، ناچار سكوت كرد] با تعجّب نگاهى دقيق به من كرد، او را واگذاشتم و دور شدم.(2)،(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.