پاسخ اجمالی:
در احاديث اسلامى براى كارگزاران حكومت شرايط بسيار سنگينی قرار داده شده است. داشتن علم و آگاهى در بالاترين سطح، سعه صدر، آگاهى بر مسائل زمان، رعايت عدالت و عدم تبعيض در ميان مردم، توجّه به پاداش نيكوكاران و گذشت گنهكارانى كه اميد به توبه آن ها مى رود، يكسان ديدن منافع مردم و خويش، پيوند عاطفی با مردم، دورى از بخل، جهل و نادانى، جفا و ستم، دورى از سازش كارى و هماهنگى با اهل باطل و نگريستن به چشم امانت نسبت به مقام و منصب خويش از شرائط كارگزاران است.
پاسخ تفصیلی:
در احاديث اسلامى براى كارگزاران حكومت شرايط بسيار سنگين و قابل ملاحظه اى قرار داده شده است كه بدون آن هرگز، حكومت اسلامى به طور كامل تحققّ نمى يابد.
1ـ علم و آگاهى در بالاترين سطح؛
در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «مَنْ اَمَّ قَوْماً وَ فيهِمْ مَنْ هُوَ اَعْلَمُ مِنهُ لَمْيَزَلْ اَمْرُهُمْ اِلَى السِّفالِ اِلى يَوْم الْقيامَةَ»(1)؛ (كسى كه امامت و پيشوايى جمعيتى را بر عهده گيرد در حالى كه در ميان آنها آگاه تر از او وجود دارد؛ پيوسته كار آنها رو به انحطاط مى رود تا روز قيامت!). در حديث ديگر از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ دَعَى النّاسَ اِلى نَفْسِهِ وَ فيهِمْ مَنْ هُوَ اَعْلَمُ مِنْهُ فَهُوَ مُبْدِع ضآلّ»(2)؛ (كسى كه مردم را به خويشتن دعوت كند، در حالى كه در ميان آنها آگاه تر از او وجود دارد، او بدعتگزار گمراه است!).
2ـ سعه صدر و گشادگى فكر و آمادگى پذيرش حوادث مختلف؛
در يكى از كلمات قصار معروف اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «آلَةُ الرِّياسَةِ سِعَةُ الصَّدْرِ»(3)؛ (ابزار رياست و مديريّت، سعه صدر و گشادگى روح و فكر و تحمّل فراوان است).
3ـ آگاهى بر مسائل زمان؛
در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «اَلْعالِمُ بِزَمانِهِ لاتَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوابِسُ»(4)؛ (آن كس كه آگاه از وضع زمان خود باشد مسائل پيچيده و گمراه كننده به او هجوم نمى آورد!).
4ـ رعايت عدالت و عدم تبعيض در ميان مردم؛
در حديثى مى خوانيم كه امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) به عمر بن خطّاب فرمود: «ثَلاثَ اِنْ حَفِظْتَهُنَّ وَ عَلِمْتَ بِهِنَّ كَفَتْكَ ما سِواهُنَّ، و اِنْ تَرَكْتَهُنَّ لَميَنْفَعْكَ شَيئ سِواهُنَّ. قالَ: وَ ما هُنَّ يا اَبَالْحَسَنْ؟ قالَ: اِقامَةُ الْحُدودِ عَلَى الْقَريبِ وَ الْبَعيدِ، وَ الحُكْمُ بِكِتابِ اللهِ فِى الرِّضا وَ السَّخَطِ، وَ الْقِسْمُ بِالْعَدْلِ بَيْنَ الاَحْمَرِ وَ الاَسْودِ. فقالَ عُمَرْ: لَقَدْ اَوْ جَزْتَ وَ اَبْلَغْتَ!»(5)؛ (فرمود: سه چيز است اگر آن را به خوبى حفظ كنى و عمل نمايى تو را از امور ديگر بىنياز مى كند؛ و اگر آنها را ترك نمايى چيزى غير از آن تو را سود نمى دهد. عمر عرض كرد: آنها چيست اى ابوالحسن؟! فرمود: اجراى حدود الهى نسبت به افراد دور و نزديك، و حكم بر طبق كتاب خدا در خشنودى و غضب، و تقسيم با عدالت در ميان سياه و سفيد. عمر عرض كرد: به راستى مختصر گفتى و حق مطلب را ادا كردى!).
5ـ توجّه به پاداش نيكوكاران و گذشت و اغماض نسبت به گنهكارانى كه اميد به بازگشت و توبه آن مى رود؛
در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «ثَلاثَة تَجِبُ عَلَى السُّلْطانِ لِلْخاصَّةِ وَ الْعامَّةِ؛ مُكافَاةُ الْمحْسِنَ بِلاِحْسانِ لِيَزْدادُوا رَغْبَةً فيهِ، وَ تَغَمُّذُ ذُنُوب الْمْسِيئِ لِيَتُوبَ وَ يَرْجِعَ عَنْ غيِّهِ، وَ تَأَلُّفَهُمْ جَميعاً بِالاِحْسانِ وَ الاِنْصافِ»(6)؛ (سه كار است كه بر حاكم اسلامى لازم است در مورد عوام و خواصّ انجام دهد: نيكوكاران را پاداش نيك دهد تا براى انجام نيكى ها تشويق شوند؛ و گنهكاران را پردهپوشى كند تا از گناه خود توبه كنند و از گمراهى خويش باز گردند؛ و همه را زير چتر احسان و انصاف جمع كند).
6ـ منافع مردم و خويش را يكسان ديدن؛
از جمله دستورهايى كه على(عليه السلام) به محمد بن ابى بكر داد هنگامى كه او را به زمامدارى «مصر» برگزيد؛ اين بود: «اَحِبَّ لِعامَّةِ رَعِيَّتِكَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ اَهْلِ بَيْتِكَ، و اَكْرِهْ لَهُمْ ماتَكْرَهُ لِنَفْسِكَ وَ اَهْلِ بَيْتِكَ فَاِنَّ ذلك اَوْجَبُ لِحُجَّةِ وَ اَصْلِحُ لِلرَّعِيَّةِ»(7)؛ (براى عموم مردم چيزى را دوست بدار كه براى خود و خانواده خود دوست مى دارى؛ و براى آنها چيزى را ناخوش دار كه براى خود و خانواده خود ناخوش دارى؛ چرا كه اين كار منطق تو را قوى تر مى كند و مردم را به صلاح و اصلاح نزديكتر مى سازد).
7ـ پيوند عاطفى با مردم؛
در بعضى از روايات اسلامى سلطان عادل به منزله پدر شمرده شده است؛ و به مردم توصيه شده كه همانند پدر او را گرامى دارند. مفهوم اين سخن آن است كه او هم بايد با چشم فرزندى به مردم نگاه كند و به اين ترتيب بايد يك رابطه عاطفى نيرومند آن گونه كه ميان پدر و فرزندان است ميان او و مردم برقرار باشد. امام موسى بن جعفر(عليه السلام) در حديثى مى فرمايد: «اِنَّ السُّلطانَ الْعادِلَ بِمَنْزِلَةِ الْوالِدِ الرَّحيمِ فَاَحِبُّوا لَهُ ما تُحِبُّونَ لاَنْفُسِكُمْ وَ اَكْرِهُوا لَهُ ما تَكْرَهُونَ بِاِنْفُسِكُمْ»(8)؛ (سلطان عادل به منزله پدر مهربان است؛ پس دوست بداريد براى او آنچه را كه براى خود دوست مى داريد و ناخوش داريد براى او آنچه را براى خود ناخوش داريد).
8ـ دورى از بخل، جهل و نادانى، جفا و ستم؛
اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اين زمينه مى فرمايد: «وَ قَدْ عَلِمْتُمْ اَنَّهُ لايَنْبَغى اَنيَكُونَ الْوالى عَلَى الْفُرُوجِ وَ الدِّماءِ وَ الْمَغانِمِ وَ الاَحْكامِ وَ اِمامَةِ الْمُسْلِمينَ؛ اَلْبَخيلُ، فَتَكُونَ فى اَمْوالِهِمْ نَهْمَتُه، وَ لا الْجاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ، وَ لا الْجافى فَيَقْطَعهُمْ بِجِفائِه، وَ لا الخائِفُ لِلدُّوَلِ، فَيَتَّخِذَ قَوْماً دُوْنَ قَوم، وَ لا الْمُرتَشِى فى الْحُكْمِ فَيَذْهَبُ بِالْحُقُوقِ وَ يَقِفُ بِها دُوْنَ الْمَقاطِعِ، وَ لا الْمُعَطِّلِ لِلْسُنَّةِ فَيُهْلِكَ الاُمَّةَ»(9)؛ (شما مى دانيد كسى كه بر نواميس، خون ها، غنائم، احكام و پيشوايى مسلمين، حكومت مى كند، نبايد بخيل باشد؛ مبادا در جمع آورى اموال آنان براى خويش حرص ورزد، و نبايد جاهل و نادان باشد كه با جهلش آنها را گمراه سازد، و نه جفاكار كه پيوندهاى آنها را از هم بگسلد و نه ستمكار كه گروهى را بى دليل بر گروهى ديگر مقدّم دارد؛ و نه رشوهخوار در قضاوت كه حقوق آنها را پايمال كند، و در رساندن حق به صاحبش كوتاهى ورزد؛ و نه تعطيل كننده سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه امّت را به هلاكت بيفكند [هيچيك از اينها شايسته حكومت، وزارت و ولايت نيستند]).
9ـ دورى از سازشكارى و هماهنگى با اهل باطل؛
همان امام بزرگوار در كلمات قصارش در نهج البلاغه مى فرمايد: «لايُقيمُ اَمْرَ اللهِ سُبْحانَهُ اِلاّ مَنْ لا يُصانِعُ وَ لايُضارِعُ وَ لايَتَّبِعُ الْمَطامِعَ»(10)؛ (فرمان خدا را تنها كسى مى تواند برپا دارد كه [با دشمنان خدا] سازشكار نباشد؛ و به روش اهل باطل عمل نكند و پيرو فرمان طمع نگردد).
10ـ نسبت به مقام و منصب خويش به چشم امانت بنگرد؛
اين نكته نيز قابل توجّه است كه در روايات متعددى پستها و مناصب و مقامها در حكومت اسلامى به عنوان امانت الهى معرّفى شده است؛ نه به عنوان يك وسيله برترى جويى و استفاده شخصى. حتّى قبل از روايات اسلامى، در بعضى از آيات قرآن نيز به آن اشاره شده است، در آيه 58 سوره نساء مى خوانيم: «اِنَّ اللهَ يَأمُرُكُمْ اَنْتُؤَدُّوا الاَماناتِ اِلى اَهْلِها وَ اِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ اَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ»؛ (خداوند به شما دستور مى دهد كه امانت ها را به صاحبش بدهيد؛ و هنگامى كه ميان مردم داورى مى كنيد،به عدالت داورى كنيد).
در ذيل اين آيه در تفاسير كتب و حديث روايات متعددى آمده كه منظور از امانت، همان ولايت و حكومت، و در مرحله نخست ولايت امامان معصوم(عليهم السلام) است.(11) از جمله در روايتى كه در تفسير آيه فوق مى خوانيم: «يَعْنِى الأِمامَةَ وَ الاِمامَةُ اَلاَمانَةُ»؛ (منظور از اين آيه امامت است، و امامت به معنى امانت مى باشد!).
در كتاب دعائم الاسلام نيز در حديثى از امام على(عليه السلام) نقل شده است كه به قاضى اهواز «رفاعه» چنين نوشت: «اِعْلَمْ يا رُفاعَةَ اِنَّ هذِهِ الاَمارَةَ اَمانَةُ، فَمَنْ جَعَلَها خِيانَةً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ، وَ مَنْ اِسْتَعْمَلَ خائِناً فَاِنَّ مُحَمَّداً(صلى الله عليه وآله) بَرِئ مِنْهُ فى الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ»(12)؛ (بدان اى رفاعه! اين حكومت[و پستهاى مختلف آن] امانت[الهى] است هر كس در آن خيانت كند لعنت خدا تا روز قيامت بر او باد، و هر كسى خائنى را به كار گيرد، محمّد(صلى الله عليه وآله) در دنيا و آخرت از او بيزار است).
در تفسير درّ المنثور از على(عليه السلام) نيز نقل شده كه فرمود: «حَقّ عَلَى الاِمامِ اَنْيَحْكُمَ بِما اَنْزَلَ اللهُ وَ اَنْيُؤَدِّىَ الاَمانَةَ، فَاِذا فَعَلَ ذلِكَ فَحَقّ عَلَى النّاسِ اَنْيَسْمَعُوا لَهُ وَ اَنْيُطيعُوا وَ اَنْيُجِيبُوا اِذا دعُوا»(13)؛ (بر امام و پيشواى مسلمين لازم است كه مطابق آنچه خداوند نازل كرده است حكومت كند و امانت را ادا نمايد؛ هنگامى كه اين كار را انجام دهد، بر مردم لازم است به سخنان او گوش فرا دهند، و اطاعتش كنند؛ و هر گاه آنها را فرا خواند به دعوت او پاسخ گويند). در نهج البلاغه نيز مى خوانيم كه امام امير مؤمنان(عليه السلام) در نامه اى كه به فرماندار آذربايجان نوشت: «وَ اِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ بِطُعْمَة وَ لكِنَّهُ فى عُنُقِكَ اَمانَة»(14)؛ (كار تو[(فرماندارى] براى تو وسيله نان و آب نيست، بلكه امانتى است در گردنت!).
بديهى است اين روايات، مفهوم گسترده آيه را كه توصيه به حفظ همه امانات مى كند محدود نمى كند؛ بلكه همان گونه كه مى دانيم بيان مصداق واضح امانت الهى است. اين نيز جاى شك نيست كه آن كس كه به اين مناصب به چشم امانت الهى بنگرد طرز رفتارش نسبت به كسانى كه آن را حقّ خود و ملك مطلق خويش مى نگرند بسيار متفاوت است. همان گونه درباره اموال و ثروت ها نيز قرآن چنين تعبيرى را دارد و آنها را امانت الهى در دست مردم مى شمرد و مالك اصلى را خدا معرّفى مى كند كه چند روزى اين امانت را به بندگانش سپرده مى فرمايد: «وَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ اَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلِفينَ فيهِ»(15)؛ (به خدا و رسولش ايمان بياوريد و از آنچه شما را جانشين و نماينده[خود] در آن قرار داده انفاق كنيد). مسلماً صرف كردن اموالى كه به عنوان امانت نزد انسان است و صاحبش دستور صرف آن را در موارد خاصّى مى دهد، هيچ مشكلى ندارد؛ در حالى كه اگر انسان خودش را مالك اصلى بداند، صرف آن براى او آسان نيست.(16)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.