پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) درباره ملاک هاي انتخاب وزیران و همکاران، مي فرمايد: «بدترين وزراى تو كسى است كه پيش از تو وزير زمامداران شرور بوده و شريك گناهان آنها بوده باشد چنين كسى نبايد محرم اسرار تو باشد؛ [چراكه] معاون گنهكار و برادر ستمكارند، تو مى توانى به جاى آنها كسانى را انتخاب كنی كه از نظر فكر و نفوذ اجتماعى كمتر از آنها نيستند و بار سنگين اعمال خلاف آنها را بر دوش ندارند و ستمگرى را در ستمش و گناهكارى را در گناهش معاونت ننموده اند. هزينه اين افراد سبك تر است و در محافل خصوصى جزو خواص و رازدار خود قرار ده».
پاسخ تفصیلی:
امام علي(علیه السلام) در بخشی از نامه 53 نهج البلاغه (عهدنامه مالک اشتر) به سراغ صفات و ويژگى هاى وزيران و همكاران در حكومت مى رود. نخست، افرادى را كه صفات منفى دارند معرفى مى كند و بعد واجدان صفات نيك و سپس توصيه هاى لازمى را كه بايد نسبت به آنها ايفا بشود شرح مى دهد. حضرت خطاب به مالک مى فرمايد: (بدترين وزراى تو كسى است كه پيش از تو وزير «زمامداران شرور» بوده و در گناهان آنها شركت داشته است چنين كسى هرگز نبايد محرم اسرار تو باشد)؛ «إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِكَ مَنْ كَانَ لِلاَْشْرَارِ قَبْلَكَ وَزِيراً وَ مَنْ شَرِكَهُمْ فِي الآْثَامِ فَلاَ يَكُونَنَّ لَكَ بِطَانَةً(1)».
امام(عليه السلام) در اينجا به مسأله حسن سابقه و سوء سابقه اشاره مى كند و بررسى سوابق اشخاص را در انتخاب آنها براى كارهاى مهم لازم مى شمرد. اين همان چيزى است كه در دنياى امروز به صورت برگ اوّل پرونده كارگزاران و كارمندان در آمده است. سپس امام(عليه السلام) دليل آن را به طور شفاف بيان مى كند و مى فرمايد: (آنها معاون گنهكاران و برادران ستمكارانند)؛ «فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ الاَْثَمَةِ(2)وَ إِخْوَانُ الظَّلَمَةِ».
بعضى كسانى كه سال ها با افراد ظالم و ستم پيشه همكارى داشته اند صفات زشت و نكوهيده به صورت حالت و عادت و سجيه آنها درآمده و به فرض اظهار توبه كنند باز هم قابل اعتماد نيستند به ويژه آنكه انسان هاى لايق و بدون سوء سابقه در جامعه وجود دارند، لذا در ادامه سخن مى افزايد: (اين در حالى است كه تو مى توانى جانشينان خوبى به جاى آنان انتخاب كنى، از كسانى كه از نظر فكر و نفوذ اجتماعى كمتر از آنها نيستند؛ ولى بار سنگين اعمال خلاف، گناهان و معاصى آنها را بر دوش ندارند؛ از كسانى كه هرگز ستمگرى را در ستمش يارى نكرده و گناهكارى را در گناهش معاونت ننموده اند)؛ «وَ أَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَيْرَ الْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَ نَفَاذِهِمْ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ(3) وَ أَوْزَارِهِمْ(4)وَ آثَامِهِمْ مِمَّنْ لَمْ يُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَى ظُلْمِهِ وَ لاَآثِماً عَلَى إِثْمِهِ». از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود حتى كسانى كه يك نقطه سياه در پرونده پيشين آنها هست نبايد براى كارهاى مهم، وزارت و امثال آن برگزيده شوند؛ بلكه لازم است حُسن سابقه آنها بر همگان روشن باشد.
در پايان اين سخن، چنين نتيجه مى گيرد و مى فرمايد: (هزينه اين افراد بر تو سبك تر و همكارى و ياريشان بهتر و محبّتشان با تو بيشتر و اُنس و الفتشان با غير تو [و بيگانگان] كمتر است، بنابراين آنها را از خواص خود در خلوت ها و رازدار خويش در محافل خصوصى قرار بده)؛ «أُولَئِكَ أَخَفُّ عَلَيْكَ مَؤُونَةً وَ أَحْسَنُ لَكَ مَعُونَةً وَ أَحْنَى(5) عَلَيْكَ عَطْفاً وَ أَقَلُّ لِغَيْرِكَ إِلْفاً(6)فَاتَّخِذْ أُولَئِكَ خَاصَّةً لِخَلَوَاتِكَ وَ حَفَلاَتِكَ(7)». امام(عليه السلام) در اين عبارات كوتاه و پر معنا چهار نقطه قوت براى افرادى كه داراى سوء سابقه نيستند ذكر مى كند:
1. آن ها هزينه كمترى بر والى دارند؛ زيرا قبلاً منافع نامشروعى از حاكمان ظلم به آنها نرسيده تا پرتوقع باشند.
2. يارى آنها بهتر و بيشتر است؛ چرا كه نيّاتشان خالص است و كمك هايشان مخلصانه.
3. آنها محبّتشان بيشتر است؛ زيرا اتحاد فكر و سليقه و هماهنگى در صفات و نيّات سبب جوشش محبّت آنها مى گردد و به حكم:
ذره ذره كاندر اين ارض و سماست *** جنس خود را همچو كاه و كهرباست
تجاذب بسيارى ميان تو و آنهاست.
4. اينها با بيگانگان سر و سرّى ندارند. تنها تو را مى بينند و تو را مى خواهند.
اين نكته نيز واضح است كه ياران ظالمانِ پيشين نه تنها معاونان خوبى براى والى نخواهند بود؛ بلكه چون مردم از سوابق سوء آنها آگاهند با آنها همكارى نمى كنند و اعتمادشان به والى و زمامدار نيز كم مى شود. «ابن ابى الحديد» پس از نقل اين روايت معروف: «يُنادي يَوْمَ الْقِيامَةِ أيْنَ مَنْ بَرِئَ لَهُمْ ـ اَىْ لِلظّالِمينَ ـ قَلَماً»؛ (روز قيامت منادى فرياد مى زند: كجا هستند كسانى كه قلمى را تراشيدند و به دست ظالمان دادند [تا حكم ظلمى بنويسند، بيايند و كيفر اعمالشان را ببينند]). داستانى را نقل مى كند كه مردى را نزد «وليد بن عبدالملك» آوردند. وليد از او پرسيد: درباره حجاج چه مى گويى؟ گفت: من چه درباره او بگويم. او گناهى از گناهان تو و شعله اى از آتشت بود. خدا هم تو را لعنت كند و هم حجاج را با تو و شروع كرد به دشنام دادن به هر دو. وليد به «عمر بن عبدالعزيز» (عموزاده وليد) كه در كنارش بود نگاهى كرد و گفت: درباره اين شخص چه مى گويى؟ «عمر بن عبد العزيز» گفت: چه مى خواهى بگويم؟ اين مردى است كه به همه شما دشنام مى دهد. يا همانند او دشنامى بده يا او را عفو كن. وليد خشمگين شد و به او گفت: من تو را فقط يك آدم خارجى و بيگانه مى دانم. عمر گفت: من هم تنها تو را مجنون می دانم. برخاست و خشمگين بيرون رفت.
«خالد بن ريان» كه رئيس شرطه (نيروى انتظامى) وليد بود برخاست و همراه او رفت و به «عمر بن عبدالعزيز» گفت: چرا به اميرمؤمنان! (منظور وليد است) چنين گفتى؟ من دستم را به قبضه شمشير برده بودم منتظر بودم كى به من دستور مى دهد گردن تو را بزنم. «عمر بن عبد العزير» گفت: اگر چنين دستورى به تو داده بود انجام مى دادى؟ خالد گفت: آرى. (اين ماجرا گذشت) هنگامى كه «عمر بن عبد العزيز» به خلافت رسيد خالد آمد بالاى سر عمر (به عنوان محافظ) ايستاد در حالى كه شمشير بر كمر داشت. عمر نگاهى به او كرد و گفت: شمشيرت را بر زمين بگذار تو بايد مطيع ما باشى در هر چه دستور مى دهيم و در برابر او كاتب و نويسنده سابق وليد بود. به او گفت: تو هم قلمت را بر زمين بگذار، زيرا گاه با آن ضرر مى زدى و گاه منفعت مى رساندى. بعد عرضه داشت: خداوندا من اين هر دو را بر زمين گذاشتم تو هرگز آنها را بالا مبر. راوى مى گويد: به خدا سوگند اين هر دو، پست و خوار بودند تا مردند.(8)
آن گاه امام(عليه السلام) بعد از ذكر مسأله حُسن سابقه وزرا و كارگزاران به رتبه بندى ميان آنها پرداخته و صفاتى را براى برترين ها مى شمرد. نخست مى فرمايد: (سپس [از ميان آنها] افرادى را مقدم دار كه در گفتن حقايق تلخ براى تو از همه صريح اللهجه تر باشند)؛ «ثُمَّ لْيَكُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَكَ أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ لَكَ». در وصف دوم مى افزايد: (و در مساعدت و همراهى با تو در امورى كه خداوند براى اوليايش دوست نمى دارد كمتر كمك كنند خواه موافق ميل تو باشد يا نه)؛ «وَ أَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِيمَا يَكُونُ مِنْكَ مِمَّا كَرِهَ اللهُ لاَِوْلِيَائِهِ، وَاقِعاً ذَلِكَ مِنْ هَوَاكَ حَيْثُ وَقَعَ». اشاره به اينكه اگر راه خطا رفتى آنها دست از يارى تو بردارند تا هوشيار شوى و به راه ثواب برگردى. به بيان ديگر داراى استقلال فكر و شخصيت باشند. در حق، تو را يارى كنند و در باطل از يارى تو باز ايستند.
در سومين و چهارمين وصف مى فرمايد: (به اهل ورع و صدق و راستى بپيوند)؛ «وَ الْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَ الصِّدْقِ».
«ورع» به معناى تقوا در حد بالا و «صدق» همان راستگويى در مشورت ها و خبرهاى گوارا و ناگوار است. تعبير به «مُرِّ الْحَقِّ» در عبارت بالا اشاره به اين است كه بيان حق گاهى شيرين است و در بسيارى از اوقات تلخ؛ ولى به منزله داروى شفابخشى است كه گرچه موقتاً كام انسان را تلخ مى سازد ولى بيمارى هاى جانكاه را از انسان دور مى كند و اين يكى از آزمايش هاى خواص و اطرافيان زمامداران است كه آنها جرأت و جسارت را داشته باشند كام حاكم را با گفتن حقايق تلخ اما مفيد و سودمند تلخ كنند و از خشم او نهراسند. همچنين در آنجا كه حاكم راه خطا مى رود آزمون ديگرى براى اطرافيان اوست كه شجاع باشند و او را يارى نكنند و از راه خطا باز گردانند نه اينكه چشم و گوش بسته به دنبال آنها حركت كرده و رضاى او را بر رضاى خدا و خلق مقدم دارند.
امام(عليه السلام) در پايان اين بخش دستورى درباره وزرا و اطرافيان صادر مى كند و مى فرمايد: (سپس آنها را طورى تربيت كن كه از تو ستايش بى جا نكنند ]و از تملق و چاپلوسى بپرهيزند و نيز[ تو را به اعمال نادرستى كه انجام نداده اى تمجيد ننمايند؛ زيرا مدح و ستايش فراوان، عُجب و خودپسندى به بار مى آورد و انسان را به كبر و غرور نزديك مى سازد)؛ «ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلاَّ يُطْرُوكَ وَ لاَيَبْجَحُوكَ بِبَاطِل لَمْ تَفْعَلْهُ، فَإِنَّ كَثْرَةَ الاِْطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ(9) وَ تُدْنِي مِنَ الْعِزَّةِ(10)». با توجّه به اينكه «رُضْهُمْ» از ريشه «رياضت» است كه در اينجا به معناى تمرين دادن و تربيت كردن آمده و «يُطْرُوكَ» از ريشه «اِطراء» به معناى مدح و ستايش فراوان است و «يَبْجَحُوكَ» از ريشه «بَجَح» (بر وزن فرح) و به معناى شادمانى است، هدف امام اين است كه در برابر مداحى اطرافيان روى خوش نشان ندهد و اظهار خوشحالى نكند؛ خواه در مورد انجام كارهاى نيك باشد يا ترك كارهاى بد؛ چرا كه تكرار اين عمل از سوى اطرافيان تدريجاً در دل زمامدار اثر مى گذارد و او را مغرور و ازخودراضى مى كند و به يقين غرور، سرچشمه انحرافات بسيارى است.
در حديثى آمده است كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: درباره من مدح بيجا نكنيد آن گونه كه نصارا درباره حضرت مسيح كرده اند (و او را خدا خواندند) من فقط بنده اى از بندگان خدا هستم؛ ولى بگوييد بنده خدا و فرستاده او.(11) در روايت معروفى مى خوانيم: «احْثُوا فِي وُجُوهِ الْمَدَّاحِينَ التُّرَاب»(12)؛ (به صورت ستايشگران تملق گو خاك بپاشيد). در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) كه در غررالحكم آمده مى خوانيم: «إيّاكَ أنْ تُثْنِىَ عَلى أَحَد بِما لَيْسَ فيهِ فَإنَّ فِعْلَهُ يُصَدِّقُ عَنْ وَصْفِهِ وَ يُكَذِّبُكَ»(13)؛ (بپرهيز از اينكه ستايشى در حق كسى كنى به چيزى كه در او نيست زيرا اعمال او وصف واقعى او را آشكار مى سازد و تو را تكذيب مى كند). البته اين كار آسانى نيست كه اطرافيان و حواشى قدرت ها بدون ترس و واهمه و چشم داشت پاداش واقعيت ها را برملا كنند؛ نه از زور بترسند و نه زر انتظار داشته باشند و اين در شأن موحدان راستين است. به گفته آن سخنور معروف: نصيحت پادشاهان كردن كسى را مسلم بُوَد كه بيم سر ندارد يا اميد زر.
موحد چه در پاى ريزى زرش *** چه شمشير هندى نهى بر سرش
اميد و هراسش نباشد ز كس *** بر اين است بنياد توحيد و بس(14)
البته اين سخن توصيه اكيدى به همه متصديان مراكز قدرت دارد كه ياران و مشاوران خود را به گفتن حق عادت بدهند و آماده پذيرش حقايق تلخ باشند.(15)،(16)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.