پاسخ اجمالی:
هنگامى كه لشكر شام قرآن ها را بر سر نيزه ها بلند كردند، اميرمؤمنان(ع) فرمود: «اى مردم من سزاوارترين كسى هستم كه به دعوت قرآن پاسخ مى گويم و ليكن معاويه و عمرو بن عاص و ابن ابى معيط و حبيب بن مسلمه و ابن ابى سرح نه دين دارند و نه اهل قرآنند من آنها را بهتر از شما مى شناسم. از كوچكى با آنها بودم و در بزرگسالى نيز با آنها سر و كار داشتم آنها بدترين كودكان و بدترين مردان بودند». از اين عبارت معلوم مى شود كه امام(ع) به اين حكميت ساختگى و دروغين قرآن هرگز راضى نبود.
پاسخ تفصیلی:
نويسنده مصادر نهج البلاغه آورده است كه در يكى از روزهاى جنگ صفين كه كار جنگ بسيار پيچيده شده بود امام علي(عليه السلام) عمامه رسول خدا را بر سر پيچيد و گفت: اى مردم هركس امروز مى خواهد با خدا معامله كند آماده شود. ده هزار نفر يا بيشتر آماده جنگ در ركاب آن حضرت شدند و آن حضرت بعد از خواندن اشعارى حماسى بر لشكر شام حمله كرد. همراهان امام(عليه السلام) نيز يكباره حمله ور شدند و تمام صفوف شاميان را در هم شكستند. هنگامى كه معاويه اين وضع را ديد پا در ركاب كرد و آماده فرار شد؛ ولى عمرو بن عاص توصيه كرد كه قرآن ها را بر سر نيزه ها بلند كنند و لشكريان حضرت علي(عليه السلام) را به گردن نهادن در برابر حكم قرآن دعوت نمايند و همين امر سبب شد كه در لشكر عراق اختلاف بيفتد. در اين هنگام معاويه نامه اى به امام على(عليه السلام) نوشت كه خلاصه اش چنين است: كار جنگ طولانى شده هر كدام از ما خود را بر حق مى داند. گروه زيادى در اين ميان كشته شدند و من مى ترسم آينده بدتر باشد و ما در آينده در پيشگاه خدا مسئول خواهيم بود. من تو را به چيزى دعوت مى كنم كه صلاح امت و باعث حفظ خون ها و دفع فتنه و دشمنى است و آن اينكه دو نفر حَكَم كه مورد رضايت ما باشند يكى از ياران من و ديگرى از ياران تو در ميان ما مطابق فرمان خدا حكم كند. از خدا بپرهيز و به حكم قرآن راضى باش. والسلام.
امام(عليه السلام) در پاسخ، نامه ای(نامه 48 نهج البلاغه) را نوشت. امام(عليه السلام) در اين نامه كوتاه و پر معنا چند نكته مهم را به معاويه يادآور مى شود كه اگر پند امام(عليه السلام) را به گوش جان شنيده بود و به كار بسته بود آن همه فساد در جهان اسلام پيدا نمى شد و شجره شوم بنى اميّه در سرزمين مقدّس اسلام رشد و نمو نمى كرد. نخست به صورت اندرزى كلّى مى فرمايد: ([بدانيد] به يقين ظلم و ستم و سخنان باطل و بر خلاف حق، انسان را در دين و دنيايش به هلاكت مى افكند و عيوب او را نزد عيب جويان آشكار مى سازد)؛ «وَ إِنَّ الْبَغْيَ وَ الزُّورَ(1)يُوتِغَانِ(2)الْمَرْءَ فِي دِينِهِ وَ دُنْيَاهُ وَ يُبْدِيَانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ يَعِيبُهُ». آرى هيچ چيز بدتر از ظلم و گفتار باطل نيست؛ زيرا انسان را فريب داده و به وادى هاى خطرناكى مى كشاند كه هيچ گونه راه بازگشتى از آن ندارد و دين و دنيايش را بر باد مى دهد و در افكار عموم مردم فردى فاسد و مفسد معرفى خواهد شد.
در دومين نكته مى فرمايد: (من مى دانم كه آنچه [از سوى خداوند] فوت آن مقدّر شده به دست نخواهى آورد)؛ «وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّكَ غَيْرُ مُدْرِك مَا قُضِيَ فَوَاتُهُ». بسيارى از شارحان نهج البلاغه، اين جمله را اشاره به خونخواهى دروغين عثمان از سوى معاويه مى دانند؛ زيرا آنها كه دستشان به خون عثمان آغشته بود و يا با سكوت و ترك يارى او شريك در قتل او بودند، براى پيشرفت كار خود و تحميق عوام، مطالبه خون عثمان را عنوان كردند و از امام خواستند كه قاتلان عثمان را به آنها بسپارد تا قصاص كنند؛ ولى امام(عليه السلام) مى فرمايد: با اين كار هرگز به مقصود خود نخواهى رسيد و تو و همدستانت كه شريك قتل عثمان بوده ايد هرگز نمى توانيد خون او را مطالبه كنيد و قاتلان را به قصاص برسانيد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از جمله «مَا قُضِيَ فَوَاتُهُ» حكومت شام باشد كه معاويه آن را از امام(عليه السلام) درخواست كرده بود. امام(ع) مى فرمايد: من هرگز تو را به چنين حكومتى منصوب نخواهم كرد. گواه بر اين احتمال، نامه 17 است. احتمال ديگرى نيز از سوى بعضى از شارحان در اينجا داده شده و آن اينكه امام(ع) مى فرمايد: تو هرگز به دنيايى كه مى خواهى نخواهى رسيد و چند روز حكومت با تمام حوادث و مشكلاتش امرى است زودگذر و بيهوده و مرگ بار. شاهد اين تفسير، جمله اى است كه در بعضى از نقل هاى اين نامه پيش از اين جمله آمده است كه مى فرمايد: «فَاحْذَرِ الدُّنْيَا فَإِنَّهُ لا فَرَحَ فِي شَيْء وَصَلْتَ إِلَيْهِ مِنْهَا وَلَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّكَ غَيْرُ مُدْرِك مَا قُضِيَ فَوَاتُه»(3)؛ (از دنيا بپرهيز؛ زيرا آنچه از زرق و برق دنيا نصيب تو مى شود شادى آفرين نيست و من مى دانم تو به آنچه فرمان الهى بر از دست رفتن آن صادر شده نخواهى رسيد).
سپس امام(عليه السلام) در سومين نكته از نامه خود به معاويه هشدار مى دهد تا از خواب غفلت بيدار گردد، مى فرمايد: (گروهى [پيش از تو] در مطالبه امر [خلافت] به ناحق برخاستند و با هم به خدا سوگند ياد كردند؛ ولى خداوند آنها را تكذيب كرد [چرا كه هرگز به اهدافشان نرسيدند])؛ «وَ قَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بِغَيْرِ الْحَقِّ فَتَأَلَّوْا(4)عَلَى اللهِ فَأَكْذَبَهُمْ». شارحان نهج البلاغه غالباً اين جمله را اشاره به طلحه و زبير و پيروانشان كه براى رسيدن به خلافت آتش جنگ جمل را روشن كردند مى دانند. آنها هم پيمان شده بودند كه از پاى ننشينند تا حكومت «بصره» را به دست آورند و در صورت توانايى گسترش دهند؛ ولى همگى ناكام و سردمداران كشته شدند و بقيه شكست سختى خوردند و عايشه كه از رهبران اصلى اين جنگ بود مورد عفو امام(ع) واقع شد و شرمسار به مدينه بازگشت و به اين ترتيب جمله «فَأَكْذَبَهُمْ»؛ (خداوند آنها را تكذيب كرد و دروغشان را ظاهر ساخت) انجام گرفت.
آن گاه امام(عليه السلام) در چهارمين نكته خود به معاويه هشدار مى دهد كه به ياد روز قيامت باشد و از عواقب كار خويش در آن روز نگران گردد، مى فرمايد: (از آن روزى برحذر باش كه افرادى كه كارهاى پسنديده انجام داده اند، شادند و كسانى كه زمام خويش را به دست شيطان سپردند و آن را باز پس نگرفته اند سخت پشيمانند)؛ «فَاحْذَرْ يَوْماً يَغْتَبِطُ(5)فِيهِ مَنْ أَحْمَدَ(6)عَاقِبَةَ عَمَلِهِ وَ يَنْدَمُ مَنْ أَمْكَنَ(7)الشَّيْطَانَ مِنْ قِيَادِهِ(8) فَلَمْ يُجَاذِبْهُ». آرى در آن روز نيكان شاد و مسرورند و در عين حال تأسف مى خورند كه چرا بيشتر و بهتر عمل نكردند و بَدان به سبب سيئات اعمال و كيفرهايى كه با چشم مى بينند سخت نادم مى شوند.
«قرآن مجيد» روز قيامت را «يَوْمُ الْحَسْرَة» شمرده است آنجا كه مى فرمايد: «وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِىَ الاَْمْرُ وَ هُمْ في غَفْلَة وَ هُمْ لايُؤْمِنُونَ»(9)؛ (آنها را از روز حسرت [روز رستاخيز] بترسان، در آن هنگام كه همه چيز پايان مى يابد [بهشتيان به سوى بهشت و دوزخيان به سوى دوزخ مى روند] ولى [امروز] آنها در غفلتند و ايمان نمى آورند). در آيه 54 سوره يونس مى خوانيم: «وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْس ظَلَمَتْ ما فِى الاَْرْضِ لافْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ قُضِىَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لايُظْلَمُونَ»؛ (اگر آنها و هر كس ستم [بر خويشتن و ديگران] كرده تمامى آنچه را روى زمين است در اختيار داشته باشد [همه را براى نجات خويش] فديه مى دهد و هنگامى كه عذاب را ببينند [سخت پشيمان مى شوند اما] پشيمانى خود را كتمان مى كنند [مبادا رسواتر شوند] و در ميان آنها به عدالت داورى مى شود و ستمى بر آنها نخواهد شد).
در بعضى از نسخ نهج البلاغه «يَغْتَبَطُ» به صورت صيغه مجهول آمده و مفهومش اين است: آنها كه كار نيك كرده اند مورد غبطه واقع مى شوند و اين تعبير با مفهوم غبطه سازگارتر است. سپس امام(عليه السلام) در آخرين نكته پس از اندرزهاى تكان دهنده پيشين به سراغ هدف اصلى نامه مى رود و مى فرمايد: (تو ما را به حكميّت قرآن دعوت كردى در حالى كه خود اهل قرآن نيستى. [ما گرچه حكميّت قرآن را پذيرفتيم] ولى مقصود ما پاسخ به تو نبود؛ بلكه به قرآن پاسخ داديم و حكمش را گردن نهاديم والسّلام)؛ «وَ قَدْ دَعَوْتَنَا إِلَى حُكْمِ الْقُرْآنِ وَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لَسْنَا إِيَّاكَ أَجَبْنَا وَ لَكِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِي حُكْمِهِ، وَالسَّلاَمُ». به يقين معاويه اهل قرآن نبود و قراين تاريخى نشان مى دهد ايمان درستى به آن نداشت؛ بلكه قرآن را ابزارى براى رهايى از شكست قطعى و رسيدن به اهداف خود قرار داده بود.
در كتاب صفين آمده است: هنگامى كه لشكر شام؛ قرآن ها را بر سر نيزه ها بلند كردند، اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود: «عِبادَ اللهِ إنّي أَحَقُّ مَنْ أجابَ إلى كِتابِ اللهِ وَ لكنَّ مُعاوِيَةَ وَ عَمْرَو بْنَ الْعاصِ وَ ابْنَ أبي مُعيط وَ حَبيبَ بْنَ مُسْلِمَة وَ ابْنَ أَبي سَرْح لَيْسُوا بِأَصْحابِ دِين وَ لاقُرآن إنّي أعْرَفُ بِهِمْ مِنْكُمْ صَحِبْتَهُمْ أطْفالاً وَ صَحِبْتُهُمْ رِجالاً فَكانُوا شَرَّ أطْفال وَ شَرَّ رِجال»(10)؛ (اى مردم من سزاوارترين كسى هستم كه به دعوت قرآن پاسخ مى گويم و ليكن معاويه و عمرو بن عاص و ابن ابى معيط و حبيب بن مسلمه و ابن ابى سرح نه دين دارند و نه اهل قرآنند من آنها را بهتر از شما مى شناسم. از كوچكى با آنها بودم و در بزرگسالى نيز با آنها سر و كار داشتم آنها بدترين كودكان و بدترين مردان بودند).
از اين عبارت معلوم مى شود كه امام(عليه السلام) به اين حكميت ساختگى و دروغين قرآن هرگز راضى نبود؛ ولى جمعى از ياران ناآگاه، آن را بر امام تحميل نمودند و هنگامى كه عاقبت سوء آن را مشاهده كردند پشيمان شدند و عجب اينكه بر قبول حكميت از سوى امام معترض شدند.(11)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.