پاسخ اجمالی:
حضرت علی(ع) به معاویه درباره به هلاکت انداختن خودش و مردم هشدار داده و مى فرمايد: «گروه بسيارى از مردم را به هلاكت افكندى و با گمراهى خويش آنها را فريفتى و در امواج درياى [فتنه] خود انداختى، به گونه اى كه تاريكى ها آنها را فرا گرفت و امواج شبهات آنان را به تلاطم افكند». آن گاه حضرت علي(ع) به نتيجه اين خدعه ها و شبهه افكنى ها اشاره كرده و مى فرمايد: «اين سبب شد كه آنها از حق باز گردند و به دوران گذشته [جاهليّت] روى آورند به حق پشت كنند و [مثل عرب جاهلى] به حسب و نسب و تفاخرات قومى تكيه نمايند».
پاسخ تفصیلی:
حضرت علي(علیه السلام) در نامه 33 نهج البلاغه مى فرمايد: ([اى معاويه] گروه بسيارى از مردم را به هلاكت افكندى و با گمراهى خويش آنها را فريفتى و در امواج درياى [فتنه و فسادِ] خود انداختى، به گونه اى كه تاريكى ها آنها را فرا گرفت و امواج شبهات آنان را به تلاطم افكند)؛ «وَ أَرْدَيْتَ(1)جِيلاً(2) مِنَ النَّاسِ كَثِيراً خَدَعْتَهُمْ بِغَيِّكَ وَ أَلْقَيْتَهُمْ فِي مَوْجِ بَحْرِكَ، تَغْشَاهُمُ الظُّلُمَاتُ وَ تَتَلاَطَمُ بِهِمُ الشُّبُهَاتُ». اشاره به اينكه معاويه، گناه گروه عظيمى را كه فريب داده بر دوش مى كشد و بايد در قيامت پاسخگوى آن باشد.
تعبير به «مَوْجِ بحر» تعبير لطيفى است كه حوادث بحرانى معمولا به آن تشبيه مى شود؛ حوادثى كه مقاومت در مقابل آن بسيار سخت و سنگين است؛ زيرا امواج كوه پيكر دريا انسان ها را همچون پر كاه با خود مى برد و گاه به زير آب مى كشد و همه جا در نظرشان تاريك و ظلمانى مى شود. تعبير به «ظُلُمات و شُبُهات» اشاره به كارهايى همچون مطرح كردن قتل عثمان و دفاع از او و برافراشتن پيراهن خونينى به نام پيراهن عثمان و شورانيدن مردم با اين شگرد و فريب بر ضد خليفه و جانشين به حق پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) امير مؤمنان علي(عليه السلام) است. كار اين شبهه افكنى به جايى رسيد كه مردم ساليان دراز امير مؤمنان علي(عليه السلام) را (العياذ بالله) لعنت مى كردند و بر فراز منابر، سبّ و دشنام مى دادند. چه ظلمتى از اين فراگيرتر و چه شبهه اى از اين وحشتناك تر.
آن گاه حضرت علي(عليه السلام) به نتيجه اين خدعه ها، نيرنگ ها و شبهه افكنى ها اشاره كرده مى افزايد: (اين سبب شد كه آنها از حق باز گردند و به دوران گذشته [جاهليّت] روى آورند، به حق پشت كنند و [همچون عرب جاهلى] به حسب و نسب و تفاخرات قومى تكيه نمايند)؛ «فَجَازُوا(3)عَنْ وِجْهَتِهِمْ وَ نَكَصُوا(4)عَلَى أَعْقَابِهِمْ، تَوَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ وَ عَوَّلُوا(5)عَلَى أَحْسَابِهِمْ(6)».
مى دانيم معاويه خود از بازماندگان عصر جاهليّت است؛ پدرش ابوسفيان دشمن شماره يك پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) بود و اكثر فتنه ها و جنگ ها بر ضد اسلام را رهبرى مى كرد. ايمان آوردن ابوسفيان ظاهرى بود؛ او انتظار روزى را مى كشيد كه بنى اميّه حكومت اسلامى را قبضه كنند و بر جاى پيغمبر اسلام(صلى الله عليه و آله و سلم) تكيه زنند و با نقشه هاى خود مردم را به ارزش هاى عصر جاهليّت بازگردانند. تاريخ مى گويد آنان تا حد زيادى به اين امر موفق شدند و اگر جريان عاشورا و كربلا و بيدارى مسلمانان در سايه اين حوادث نبود و حكومت آنان بيش از هشتاد سال ادامه يافته بود معلوم نبود چه بر سر اسلام مى آمد.
سپس امام علی(عليه السلام) گروهى را استثنا كرده و شرافت و قداست آنها را تأييد مى كند؛ گروهى كه ظاهرسازى معاويه و سخنان شيطنت آميز او آنها را فريب داده بود؛ اما هنگامى كه از نزديك، اعمال او را ديدند، به حقيقت امر آگاه شدند و به او پشت كردند و به حضرت علي(عليه السلام) و يارانش پيوستند، مى فرمايد: (مگر گروهى از روشن ضميران و اهل بصيرت كه از اين راه بازگشتند، چون آنها بعد از آنكه تو را شناختند، از تو جدا شدند و از همكارى با تو به سوى خدا شتافتند؛ چون تو آنها را به كارى دشوار [كه همان نبرد با حق بود] واداشته بودى و از راه راست منحرف ساخته بودى)؛ «إِلاَّ مَنْ فَاءَ مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ، فَإِنَّهُمْ فَارَقُوكَ بَعْدَ مَعْرِفَتِكَ وَ هَرَبُوا إِلَى اللهِ مِنْ مُوَازَرَتِكَ(7)، إِذْ حَمَلْتَهُمْ عَلَى الصَّعْبِ وَ عَدَلْتَ بِهِمْ عَنِ الْقَصْدِ».
واژه «إلاّ» در آغاز اين كلام، استثناى از «جيل» است كه در آغاز نامه آمده و اشاره به فريب خوردگانى است كه بر اثر القاى شبهه، مانند شبهه قتل عثمان و خون خواهى او يا شبهات ديگرى از اين قبيل، به معاويه پيوسته بودند؛ ولى [وقتي] اعمال او را از نزديك ديدند و اطرافيانش را كه از فاسدان و مفسدان و بازماندگان عصر جاهليّت يا فرزندان آنها بودند، مشاهده كردند، به زودى به اشتباه خود پى بردند و از او جدا شدند. اين جمعيّت هر چند در مقابل گروهى كه به او گرويده بودند عددشان بسيار كمتر بود؛ اما مقام والايشان ايجاب مى كند كه امام علي(عليه السلام) از آنها به عنوان اهل بصيرت ياد كند و حق آنان را ادا نمايد. مرحوم محقق «تسترى» در «شرح نهج البلاغه» خود، ذيل خطبه 55 نام گروهى از اين اهل بصيرت را كه در جنگ صفين به امام علي(عليه السلام) پيوستند ذكر كرده از جمله مى گويد: عمو زاده عمرو عاص و خواهر زاده شرحبيل و عبدالله بن عمر عنسى و همچنين جماعتى از قاريان قرآن به آن حضرت پيوستند.(8)
آن گاه امام علي(عليه السلام) در بخش سوم اين نامه، معاويه را به تقوا توصيه مى كند و مى فرمايد: (اى معاويه! تقواى الهى را درباره خود پيشه كن [و از خداوند بترس] و زمام خود را از دست شيطان باز گير كه دنيا به زودى از تو جدا خواهد شد و آخرت به تو نزديك است. و السلام)؛ «فَاتَّقِ اللهَ يَا مُعَاوِيَةُ فِي نَفْسِكَ وَ جَاذِبِ(9)الشَّيْطَانَ قِيَادَكَ(10)، فَإِنَّ الدُّنْيَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْكَ وَ الآخِرَةَ قَرِيبَةٌ مِنْكَ وَ السَّلاَمُ».
گرچه معاويه بعد از شهادت امام علي(عليه السلام) بيست سال زنده بود؛ ولى با توجّه به عمر شصت ساله اش در آن زمان كه مخاطب به اين خطاب شد قسمت عمده عمر خويش را سپرى كرده بود، و همه انسان ها در اين سن و سال بايد به فكر پايان عمر خويش باشند. جمله «جَاذِبِ الشَّيْطَانَ قِيَادَكَ» نشان مى دهد كه معاويه زمام خويش را به شيطان سپرده بود. امام علي(عليه السلام) به او توصيه مى كند كه زمامش را از دست او بگيرد؛ چرا كه به پايان عمر نزديك مى شود و مهم ترين چيز براى انسان حُسن عاقبت است كه با آن مى تواند مشكلات خود را حل كند. عجب اين است كه اين گونه جباران در آستانه مرگ گاه ـ همانند فرعون در ميان امواج نيل ـ بيدار مى شوند در حالى كه زمان براى جبران خطاها باقى نمانده و افسوس ها بى فايده است و اى بسا اگر باز گردند، باز همان برنامه هاى پيشين را دنبال مى كنند و به تعبير قرآن مجيد: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ».(11)
ابن كثير در «البداية و النهاية» مى گويد: هنگامى كه بيمارى معاويه شدت يافت و از بهبودى خود مأيوس شد و خود را در آستانه مرگ ديد اين اشعار را مى خواند:
لَعَمْري لَقَدْ عَمَّرْتُ فِي الدَّهْرِ بُرْهَةً *** وَ دانَتْ لِي الدُّنْيا بِوَقْعِ الْبَواتِرِ
وَ أُعْطِيتُ حُمُر الْمالِ وَ الْحُكْمِ وَ النُّهى *** وَ لي سُلِمَتْ كُلُّ الْمُلُوكَ الْجَبابِرِ
فَأَضْحَى الَّذي قَدْ كانَ مِمّا يَسُرُّني *** كَحُكْمِ مَضى فِي الْمُزْمَناتِ الْغَوابِرِ
فَيا لَيْتَني لَمْ أعْنِ فِي الْمُلْكِ ساعةً *** وَ لَمْ أَسَعْ فِي لَذاتِ عيشِ نواضِرِ
وَ كُنْتُ كَذي طِمْرَيْنِ عاشَ بِبُلْغَة *** فَلَمْ يَكُ حَتّى زارَ ضيقَ الْمَقابِرِ
(به جانم قسم مدت زمانى در جهان زندگى نكردم ـ و دنيا به وسيله شمشيرهاى برنده در برابر من تسليم شد.
و اموال گران قيمت و حكومت و تدبير به دست من آمد ـ و تمام پادشاهان ظالم در برابر من تسليم شدند.
آنچه مايه شادى و سرور من است از حوادثى كه بر من گذشت اين است كه شبيه همان چيزى است كه بر پيشينيان گذشت.
اى كاش حتى يك ساعت حكومت نمى كردم و در لذات زندگى مرفهين فرو نمى رفتم.
و اى كاش همچون كسى بودم كه در تمام عمر خود به دو جامه كهنه قناعت مى كرد و اين وضع همچنان ادامه مى يافت تا زمانى كه در گورِ تنگ جاى گيرد).(12)
بعيد نيست «ذى طِمْرَين»؛ (صاحب دو جامه كهنه) اشاره به مولا امير مؤمنان علي(عليه السلام) باشد كه معاويه تأسف مى خورد اى كاش مسير زندگى آن حضرت را انتخاب كرده بود؛ زيرا اين تعبير در كلام خود مولا در نامه 45 آمده است كه مى فرمايد: «اَلا وَ إنَّ اِمامَكُمْ قَدِ اكْتَفى مِنْ دُنْياهُ بِطِمْرَيْهِ». ولى افسوس كه اين گونه بيدارى ها كاذب است و اگر طوفان مشكلات فرو نشيند و به حال اوّل بازگردند همان برنامه ها تكرار مى شود.(13)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.